جستجوگر در این تارنما

Friday 5 February 2021

ایران کجا بود، ایران کجاست؟ (بخش یک)

نام کشورها و مناطق جهان معمولا معنا و مفهوم خاصی دارد که با شرایط و یا جغرافیای آن کشور یا منطقه در ارتباط است و یا پیوندی با گوشه ای از روند تاریخی و فرهنگی آن کشور و یا منطقه دارد.

کشور ایسلند که شمالی ترین کشور اروپا و ازهمینرو نزدیک به قطب شمال و دارای آب و هوایی عمدتا سرد می باشد. ایسلند از سده نهم میلادی توسط کشیشان انگلیسی کشف و مسکونی گردید. کمی پس از آن وایکینگها بدنبال یافتن سرزمینهای حاصلخیز و گرمتر در دریاها به راه افتادند. برای اینکه وایکینگها را از رفتن به ایسلند منصرف نمایند، این سرزمین را ایسلند یا سرزمین یخزده و سرزمین دورتر مجاور آنرا گروئنلند یا سرزمین سبز نامیدند (سبزی نشانه حاصلخیزی و اعتدال آب و هواست) تا وایکینگها میل به رفتن به گروئنلند (سرزمین سبز) پیدا کرده و از رفتن به ایسلند (سرزمین یخ زده) منصرف شوند. این ترفند موثر واقع نشد ولی نام های سرزمین های ایسلند و گروئنلند باقی ماندند.

در سده سوم میلادی اقوام گوناگون و کوچکی از آلمانیها در ناحیه جنوب آلمان امروز گرد آمدند و اتحادیه ای را تشکیل دادند که فرانکها (دلاوران یا جسوران) نام گرفتند. فرانکها بمدت دو سده در همان جنوب آلمان جایگزین بودند تا اینکه  در زمان  شاه کلودویگ اول که میان سالهای ۴۴۶ تا ۵۱۱ میزیست، حیطه نفوذ خویش را بسمت شمال و باختر گسترش دادند و حتی تا جنوب کشور فرانسه امروزی پیش رفتند. فرانکها که اقوامی جنگجو بودند پس از گذشت چند دهه سرزمینهای شمالی و جنوبی  خویش را از دست دادند و تنها در بخشهای مرکزی ( غرب آلمان و کشور هلند و بخشی از بلژیک) سرزمینهای گشوده شده توسط شاه کلودویگ اول باقی مانده و تشکیل پادشاهی دادند. حدود دو سده پس از آن سرزمینهای ایشان در زمان کارل بزرگ دوباره گسترش یافت و تا کوههای پیرنه که مرز امروزی اسپانیا و فرانسه است از یکطرف و شمال و مرکز ایتالیا و همچنین کرواسی و هرزگوین و همه آلمان امروزی و نیمی از لهستان و جمهوری چک و سلواکی از طرف دیگر امتداد یافت.

این بزرگی گستره نیز برای همیشه نبود و فرانکها باز مجبور شدند تا بخشهایی از سرزمین خویش را واگذارند و تنها به ناحیه جنوب غربی اروپا بسنده کنند. این بار سرزمین آنها بنام خود فرانک ها فرانس یا فرانسه نام گرفت و تا به امروز نیز بهمین نام باقی مانده است. بمرور زمان گویش آنها نیز تغییر داده شد بطوریکه گویش فرانکها که امروز فرانسوی خوانده می شود برای خود به زبانی مستقل از زبان آلمانی تبدیل گردیده است و جزو گروه زبانهای رومانیستیک (مربوط به حوزه فرهنگی رم) می باشد.  

 تقریبا همزمان با فرانکها اقوام کوچک دیگر آلمانی در سرزمینهای جنوب آلمان امروز گرد آمدند که آله مانها نامیده می شدند. پس از جدا و مستقل شدن سرزمینهای فرانکها، آله مانها در همسایگی سرزمین فرانکها باقی ماندند و از آن پس هر گاه که فرانسویها یا فرانکها که خود در واقع ریشه و اصل ژرمن داشتند، می خواستند از اقوام ژرمن سخن یگویند از آنها بنام آله مانها یاد می کردند و این نام تا به امروز هم بر روی آنها باقی مانده است.

آشوریها از اقوام کهن خاورمیانه بودند که عمدتا در بخشهایی از عراق امروزی زندگی و حکومت می کردند و دامنه سرزمینهای خود را از عراق امروزی بیشتر گسترش دادند و تا مرزهای اسرائیل امروز و ترکیه نیز رسیدند. از نام ایشان نام کشور امروزی سوریه مشتق گردیده گرچه سوریه از خاستگاه اصلی آنها که در عراق بود بدور می باشد.

زمانیکه در آغاز سده شانزدهم میلادی آمریکو وسپوچی بازرگان و دریانورد فلورانسی که در سویا به خاک سپرده شده، جهان را آگاه ساخت که سرزمین تازه یافته شده بوسیله کریستف کلمب در ورای اقیانوس اطلس، هند نمی باشد، گروهی بر آن شدند تا قاره جدید را بنام خود او آمریکا بنامند. آمریکو هیچگاه پای خود را به قاره آمریکای شمالی نگذاشته بود اما امروزه تنها کشوری که نام او را یدک می کشد، ایالات متحده آمریکاست.

شهر رم و کشور روم را بنام روملوس که از قهرمانان اسطوره ای ایتالیاست، رم نامیدند. نام اروپا از شاهزاده خانمی فنیقی که توسط زئوس ربوده شد، گرفته شده است. فنیقی ها قومی سامی نژاد بودند که اصلا در لبنان و اسرائیل ساکن بودند و در حدود 600 پیش از میلاد مهاجرینی به کرانه های شمال آفریقا (تونس، الجزایر، مراکش) و کرانه های جنوب اسپانیا داشتند که آنجا سکنی گزیده بودند.  تاریخ و کشورها از این نمونه ها که اقوام می آیند و می مانند، می آیند و می روند، می آیند و تغییر می کنند و تغییر می دهند، می آیند و تلفیق می شوند، می آیند و تحلیل می روند و یا می آیند و ناپدید می شوند و نمونه ها و گونه های دیگر که نام بردن و شمردن همه آنها از حوصله این نوشته خارج است، فراوان دارد.

اما ایران چه؟ ایران کجا بود و اکنون کجا هست و نام ایران از کجا سرچشمه می گیرد؟

نه می توان و نه باید در پاسخ به این پرسش از روی تعصب گفت تنها همین کشوری که ما اکنون شهروندان آن هستیم و در همه مجامع بین المللی زیر همین نام شناخته می شود، ایران است و سرچشمه  ایران بوده است. این بیشتر به گونه ای از پاسخ گفتن بدون دلایل معنوی و داشتن رگ های گردن به حجت قوی  می ماند.

هر چند این پاسخ تا حدی و تا اندازه ای اشتباه نیست اما با این جمله کوتاه پاسخ کامل و کافی و قانع کننده ای هم به پرسشگر عرضه نمی کنیم. اگر از اهل فنی که بیشتر به تاریخ و گذشته ایران و دیگر کشورهای پیرامون کشور فعلی ایران آشناست همین را بپرسیم و پاسخ کامل بخواهیم بیدرنگ با پرسشی متقابل ما را مبهوت خواهد کرد. این پرسش هم این خواهد بود، کدام ایران منظورتان است؟ ایران فرهنگی، ایران تاریخی و یا ایران امروزی؟ و اگر ایران تاریخی، منظور شما کدام تاریخ است؟ گاه صفاریان؟ گاه طاهریان؟ گاه سامانی؟ گاه زندیه؟ گاه صفوی؟ گاه قاجار؟ اگر گاه قاجار، گاه کدام شاه قاجار؟ زیرا مرزهای سیاسی ایران در زمان های گوناگون، گوناگون بوده است.

مگر این سه ایران و زیرمجموعه های آنها با هم فرقی هم دارند؟ هم بلی و هم نه. اینها درجات وابسته به هم، سیرتکامل و جمع مفردات یکدیگرند و از یکدیگر هم قابل تفکیک نمی باشند که گاه باید جدا از هم بررسی شان کرد و گاه با هم.

کشور ایران یا همان ایران امروزی، همان مرزهایی است که امروزه در تمامی مراجع حقیقی وحقوقی بین المللی شناخته شده و بعنوان یکی از اعضای سازمان ملل پذیرفته شده است و مرزهای کاملا مشخصی نیز دارد.

اما ایران تاریخی و ایران فرهنگی. کوتاه سخن، مرزهای ایران تاریخی و ایران فرهنگی پیوسته وابسته به هم بوده اند اما همیشه هر دو به یک اندازه و یک گستره نبوده اند. این موضوع دلایل بسیار زیادی به درازای تاریخ و فرهنگ این منطقه از گیتی دارد.

مرزهای کشورها یا امپراتوریها اگر باقی بمانند (برای نمونه امپراتوری هونها Huns که زمانی پشت اروپا را می لرزاند و یا امپراتوری ازتک ها  Aztecs  در آمریکای مرکزی و امپراتوری اینکاها Inca Empire در آمریکای جنوبی بعنوان یک کشور و یا یک واحد سیاسی دیگر وجود خارجی ندارند و از آنها تنها یادی و نامی باقی مانده است) در گذر زمان و در طول تاریخ متغیر هستند. در مورد برخی از کشورها این تغییرات جزیی هستند و در مورد دیگران بیشتر. در برهه زمانی مشخصی بصورت اغراق آمیز می باشند و در برهه زمانی دیگری کاملا نامحسوس هستند. گاهی مرزهای سیاسی (تاریخی) کشورها با یکدیگر ادغام می شوند و گاهی از یکدیگر جدا می گردند.

امپراتوری روم زمانی برای خود تمام کشورهای کرانه های شمالی و جنوبی و شرقی و غربی دریای مدیترانه و اروپای غربی را در بر می گرفت و زمانی نیز همان امپراتوری به دو بخش روم شرقی و روم غربی تقسیم شد که ادامه دهنده همان فرهنگ روم متحد بودند ولی اینک به دو بخش سیاسی/اداری/نظامی مستقل گوناگون با مسائل و علایق گوناگون مبدل شده بودند که پیوندهای فرهنگی خود را با یکدیگر نیز حفظ کرده بودند. 

یا اگر مثال کشور مغولستان را در نظر بگیریم. مرزهای سیاسی این کشور در گاه چنگیزخان بناگاه از اندازه های همیشگی خود خارج شدند و این کشور بمدت یک و نیم سده بصورت دومین  امپراتوری بزرگ تاریخ  درآمد اما پس از گذشت صد و شصت و سه سال امپراتوری مغول به حدود مرزهای جغرافیایی سابق خویش بازگشت و از آن پس تغییرات مرزهای جغرافیایی در آن خیلی کم اتفاق افتادند و گاها حتی برابر صفر شدند. مغولستانی که روزی تا مرزهای اروپا به پیش رفته بود و خاقانات چین و امپراتوری ایران و خلافت بغداد را به زانو درآورده بود،  امروزه کشوری است با جمعیت کمی بیش از سه میلیون نفر و گستره ای تقریبا برابر با کشور ما که میان چین و روسیه محصور است.

یا امپراتوری تیموریان بناگاه از هیچ به ابعاد بناگاه بسیار بزرگی دست یافت ولی پس از آن  تجزیه و تحلیل شد و از تاریخ حذف گردید. به گاه تیموریان که نژادی ترکی مغول داشتند، مرکزیت  امپراتوری تیموریان به آسیای میانه و فرارودان |(ماوراءالنهر) انتقال یافته  و دیگر در خود مغولستان  نبود. این امپراتوری فرهنگی ایرانی به خود گرفت. همین نیز سبب گشت تا پس از مرگ تیمور بخشی از ایشان سر از هند درآورده و در آنجا امپراتوری گورکانیان را با فرهنگی ایرانی بنا نهند.

اینگونه تغییرات مرزی و کوچک و بزرگ شدن  در مورد کشور ایران نیز در گذر تاریخ صدق می کند. خاطر نشان می سازم که هسته اصلی موجودیت یک کشور همانا داشتن فرهنگی مربوط به آن کشور است. گاهی آن کشور به بخشهای کوچکتری تجزیه می شود ولی این زیر مجموعه ها هنوز عمدتا پیرو فرهنگ پایه هستند. اینرا در کشورهای اروپایی نیز می توان دید که عمدتا پیرو فرهنگ یونانی-رومی هستند و این امر مانع از آن نمی گردد که مرزهای جغرافیایی مخصوص به خود را نداشته باشند. این در مورد کشورهایی که در حیطه حوزه فرهنگ ایرانی می زیستند و هنوز هم می زیند نیز صادق است.

چندین هزار سال پیش در مرکز آسیا و از جنوب سیبری سری مهاجرتهایی انجام گرفتند که در طی آن اقوامی که ما امروزه می دانیم سکائی  و از نظر سنن و رسوم با یکدیگر بسیار نزدیک بودند، مناطق سردسیر را در آرزوی یافتن سرزمینهای مناسبتر برای رمه و دام خویش ترک کردند و عمدتا رو به باختر نهادند. مهاجرت ایشان به باختر میبایستی به موازات دامنه های  شمالی کوههای هیمالیا و سپس هندوکش صورت می گرفت زیرا به صورت گروهی و ایلی مستقیما از کوههای هیمالیا گذر کردن و رو به جنوب نهادن و به شبه قاره هند رفتن امری محال می بود. دسته هایی از ایشان (आर्य) بعدها در حدود 2000  سال پیش از میلاد با دور زدن کوههای هیمالیا و هندوکش و گذر از معبری که امروزه خیبر نام دارد، سرانجام به بخش شمال باختری شبه قاره هند نیز رسیدند. زبان ایشان گویش ودیک بود که پیش زبان یا پیش فرم زبان سانسکریت بشمار می رفت.  دسته های دیگر که به هند نرفتند هنوز در ماورالنهر و افغانستان و بخشهایی از ایران و پاکستان و شمال دریای کاسپین و قفقاز و مناطقی در خاور اروپا و ترکیه در گردش بودند و اسکان قطعی نیافته بودند. یونانیهای دوران سلوکی ها بخش های بزرگی از سرزمینی را که ما امروز بنام افغانستان می شناسیم و نیز بخش های بزرگی از ترکمنستان و تاجیکستان را با نام آریانه Arianē (یونانی) آریانا  Ariana (لاتین) می شناختند. دیودورسیسیلی  Diodor ( Διόδωρος ὁ Σικελιώτης) تاریخ نگار سده یکم پیش از میلاد یونانی، باشندگان آریانه را آریانو به چم آریایی می نامید. تقریبا دو سده پیش از او تاریخ نگار، فیلسوف و جغرافیدان دیگر یونانی اراتوستنس  Eratosthenes (Ἐρατοσθένης)  هم همین را نوشت و از سرزمینی بنام آریانه در همان بخش از جهان یاد کرد که باشندگانش آریایی بودند.  

با این وجود این تاریخ نویسان و جغرافی دانان باستان در مورد مرزهای دقیق سرزمینی که آریانا می خواندندش گزارش های یکسان و یکدستی برایمان باقی نگذاشتند. از اینروست که می بینیم در گزارشات استرابون تاریخ نگار و جغرافیدان دیگر یونانی که پس از اراتوستنس و دیودور می زیست بناگاه سرزمین باکتریا (تخارستان) با مرکزیت بلخ نیز به سرزمینهای نامبرده شده توسط این دو افزون گردید که  با داده های اوستایی نیز مطابقت می کند. نیز خاطر نشان سازم که سرزمینهایی که بعدها به مناسبتهای گوناگون بنام های ایران و توران و هند و سرمت و غیره خوانده شدند، پیش از ورود قبایل سکائی به آنها خالی از سکنه نبودند و متناسب با زمان خویش از فرهنگ و تمدن نسبتا پیشترفته ای هم برخوردار بودند.  برای نمونه تصاویر زیر تندیسهایی از شاهزاده خانمی بلخی مربوط به 2000 سال پیش از میلاد و تندیس ننه Nana خدابانوی بلخی و هم چنین سنگ نگاره های باستانی باشندگان کهن خراسان پیش از ورود اقوام سکائی به آن ناحیه می باشند.


                                                        Bactrian_princess  


                                          Margiana_or_Bactria,_goddess_Nana

نمونه ای از سنگ نگاره های طرقبه واقع در خراسان

                                 
                            اسیدپاشی توسط برخی از معدن کاران بر چهره سنگ ‌نگاره‌های باستانی طرقبه

ایران فرهنگی

در این بخش از نوشتار تنها می نویسم که ایران فرهنگی که ما امروزه آنرا با نام آشناتر حوزه فرهنگی ایرانی می شناسیم، نشئت گرفته ازیک سلسله مراسم، آئین ها، سلوک و باورهای مردمان ایران تاریخی است که از مراسم و سلوک نخستین و آداب دیگر قبایل سکائی  بدور نبوده و فصول مشترک فراوانی را با ایشان داشتند. خود ایران تاریخی یا بدیگر سخن سرزمینی که از این پس بدلایلی بگونه ای مدون ایران یا ائیرنه وئجه نامیده شد، اتحادیه ای از سرزمینهایی بودند که در آنها خوانش نوینی از باورهای پیشین دینی انجام گرفت بدون اینکه آداب و باورهای گذشته را بکلی نفی نمایند. این سرزمینها از این برهه تاریخی به بعد اقامتگاه اصلی و دایمی قومیت های بخصوص (عمدتا سکایی) گشتند که با آداب و باورهای خویش بتازگی در آنها اسکان گزیده بودند. آنها با خوانش نوین آئین های مذهبی خویش بزودی فرهنگ و باورهای مردمان ایران تاریخی و پایه های معنوی و نمادین ایران فرهنگی را تشکیل دادند و در پیرامون حوزه آن با اقوام و مردمان دیگر نخست از قبایل سکائی و سپس دیگر اقوام نیز هم در پیوند و تماس بوده و بر آنها هم تاثیر گذاشتند و هم از آنها تاثیر پذیرفتند و این کار سده ها و هزاره ها بطول انجامید و هنوز هم ادامه دارد. همین امر نیز با گذشت سده ها و هزاره ها باز هم تاثیرات خود را در تشکیل هویت ملی و فلسفه وجودی بسیاری از کشورها از جمله کشوری که امروزه بنام ایران خوانده می شود، نمایان می کند.

همانطور که نوشتیم در ایران فرهنگی (حوزه فرهنگی ایران) بصورت آمیزه ای دینی اسطوره ای و همچنین در کنار آن بگونه پیوندهای قبیله ای میان اقوام ایرانی و فرا ایرانی  وجود داشته و هنوز نیز موجود است و با گذشت زمان و سده ها و هزاره ها رنگ و تاثیر خود را به دیگر اقوام مجاور خویش داده و همچنین تاثیر نیز پذیرفته است. به دیگر سخن، فرهنگ ایرانی بناگاه از هیچ بوجود نیامد  بلکه  برخاسته از سنن و آداب و فرهنگ و باورهای خانواده ای بسیار بزرگتردر گذر سده ها و هزاره ها بود که در طی آن بسیاری از سنن و آداب ایشان را برای خود و به تعبیر خود به روز کرده بود. بیشتر نوشتن در اینمورد را کوتاه می کنم، بخصوص آن که بزرگان فراوانی وجود دارند که در این زمینه بسیار روانتر و بیشتر و مستدل تر سخن ها برای گفتن دارند و با بلاغت و فصاحت و اطمینان و ارجاعات خیلی بیشتری  بسیار چیزها توانند گفت. باز می گردم به ایران تاریخی.

ایران تاریخی

استاد بانو ژاله آموزگار در آغاز کتاب تاریخ اساطیری ایران در مورد معنای تاریخ می نویسد:  "هر سرزمین، قوم و فرهنگی تاریخ خود را دارد. این تاریخ به جز اینکه به دوره پیش تاریخ و تاریخی تقسیم می شود، تقسیمات دیگری نیز دارد، تاریخ واقعی، تاریخ روایی و تاریخ اساطیری.

تاریخ واقعی برمبنای داده ها و آگاهی های ثبت و مستند تاریخی است. تاریخ روایی، در کنار تاریخ واقعی، شامل روایتهای مخصوص به اشخاص و مسائل تاریخی است و تاریخ اساطیری، تاریخی است بر مبنای باورهای اقوام که در آن اساطیر نقش عمده دارند. در بسیار موارد، تعیین مرزهای این تاریخ ها و جدا کردن آنها از یکدیگر کار آسانی نیست".

بانو آموزگار در جای دیگری از این کتاب پس از شرح و تعریف زیبایی از معنا و ماهیت اسطوره، به این موضوع اشاره کرد که همانطور که اسطوره جلوه تاریخی میابد، تاریخ می تواند به اسطوره تبدیل شود و اسطوره های نیمه تاریخی بوجود آید. 

ادیب دانشمند مجتبی مینوی تهرانی معتقد است " برای آن که با فردوسی و شعر او آشنا شویم، به مقدماتی احتیاج داریم.  قبل از همه باید بدانیم که ما ایرانیان گویا دو تاریخ مکتوب داریم که یکی را می توان تاریخ واقعی نامید و دیگری را تاریخ اساطیری شمرد.  توضیح آن که تاریخ واقعی ما تا صد و بیست سال پیش بر ما به کلی مجهول بود و محققین اروپا آن را از روی کتاب های تاریخی یونان و روم و کتیبه ها و منابع دیگر کشف کردند و ما آن را از اروپاییان ...به تدریج یاد گرفتیم. پیش از آن که فقط تاریخ اساطیری خود را می دانستیم و آن را تاریخ واقعی تصور می کردیم. و هنوز هم عامه ایرانیان بیشتر به تاریخ اساطیری واقفند تا به تاریخ واقعی".

در این نوشته کوشش کردم که بیشتر تاریخ های روایی و تاریخ اساطیری را بعنوان شاهدان گفتارهای خود به کار گیرم و اینکه آیا امکان دارد که میان آنها و تاریخ واقعی به پیوندی حقیقی و منطقی برخورد؟ این نوشته  را که خواننده پیش روی خود دارد را می توان بیشتر نوشته های یک خواننده کتاب های گوناگون نامید که برای خود برداشتهایی کرده و در طی این نوشته ها کوشش کرده تا پرسشها، برداشتها، نظرات و گاهی نیز ایرادات و انتقادات خود را مطرح نماید.

هنگامیکه از ایران تاریخی سخن می گوییم نیاز به این پیدا می کنیم تا حدود و ثغورش را تا حد امکان و مستدل مشخص نماییم و چون از واژه تاریخی بعنوان صفت همراه ایران نام می بریم لاجرم نیاز به نشان دادن مدارک تاریخی پیدا می کنیم. فراموش هم نمی کنیم که گستره کشورها در گذر سده های باستان بندرت یکسان مانده اند. باری، زنده ترین و واضح ترین مدارک ما برای شناسایی مرزهای ایران تاریخی، همانا کتابهای اوستا و شاهنامه هستند.

در اوستا از سرزمینهایی نام برده میشود که برای ما تا حد زیادی آشنا هستند.

سرزمینهایی که بعنوان  سرزمینهای آریایی  (ایران وئجه یا گستره آریایی) در اوستا از آنها یاد می شوند به عدد شانزده سرزمین هستند و بیشتر اینها در افغانستان امروزی و بخشهایی از ترکمنستان و شرق و شمال شرق ایران امروزی و شمال پاکستان قرار دارند اما عمدتا در افغانستان می باشند. بیشتر این سرزمینها نامهای باستانی خود را با اندک تصرفی و تغییراتی که  طبیعی هم هستند، هنوز هم حفظ کرده اند مانند هرایوا­ (آرئیا) یا هرات امروزی و خاور خراسان بزرگ و بخشهایی از هندوکش، هوارازمیا یا خوارزم،  هائتوماند یا ناحیه هلمند کنونی، باخشی یا باختر یا بلخ امروزی، اوروا یا احتمالا ناحیه غزنی کنونی، تثث گئوش به زبان هخامنشی یا سه گاو به زبان امروز که هرتسفلد معتقد است همان منطقه پنجاب امروز می باشد.

تا اینجا حدود و هسته اصلی و نخستین سرزمین ایران تاریخی از دید اوستا تا اندازه بسیار زیادی برایمان مشخص گردید و اینها نیز عمدتا در کشوری که ما امروزه به نام افغانستان می شناسیم و همچنین نیز در بخشهایی از خاور کشور ایران امروزی ، شمال پاکستان، ترکمنستان و ازبکستان امروزی واقع بودند. از هزاره دوم پیش از میلاد این سرزمینها عمدتا توسط اقوامی که ما امروزه از آنها بنام آریایی نام می بریم، مسکونی و مزروع گشتند. از میان این اقوام و قبایل مهاجر برخی ساکن نشده و به راه خود ادامه داده و به هند رفتند. همچنین ما گروهی و اتحادیه ای از ایشان را که از همان تیره بودند و کمابیش همان باورهای پیشین را داشتند و از پس گروه های مهاجر اولیه آمده و در گستره های شمالی تر کما بیش سکنی گزیدند با نام تورانیان می شناسیم. آنها نیز زبان و آداب و باورهای کمابیش مشابه گروه های سکنی گزیده و گروه های عازم هند شده را داشتند.

خاطر نشان سازم که دانشنامه ایرانیکا  صریحا بیان می نماید که تعیین محدوده جغرافیایی بر اساس داده های اوستا ، غیر ممکن است زیرا گر چه متون اوستایی ، نکات مفیدی بیان می کنند اما مقایسه آنها با کتیبه های ایران باستان شواهد دیگری ارائه می دهد ، از سوی دیگر جغرافیای اوستایی ، آمیزه ی از اسطوره و تاریخ است که به اسطوره بیشتر تمایل دارد.

برمن روشن نیست که بحث مقایسه متون اوستایی در مورد سرزمینهای آریایی با کدام کتیبه باستانی انجام شده است؟ تا آنجا که من می دانم در کتیبه های باستانی ایران تا گاه اردشیر پاپکان و سنگ نبشته باقی مانده از او در نقش رستم ( ۱۸۰۰سال پیش)  در کتیبه های شاهان هخامنشی و اشکانی  چیزی از سرزمینی بنام ایران گفته نشده که محدوده جغرافیاییش با داده های اوستا در تضاد افتد. همزمان نیز بگویم که تاریخ نگاری آریائیها تا زمان آشنایی ایشان با تمدنهای غربی تر یعنی کلدانیان و آشوریان و اکدیان و ایلامیها بگونه روایتی و نه کتابی بود. اسطوره ها به راحتی می توانند در روایات  وارد شده و تعاریفی را کم و یا زیاد کنند. آریائیهایی که ما در این مقاله از آنها سخن می گوییم و کوشش می کنیم تا مرزهای جغرافیاییشان را تعریف کنیم، چه زیر نام ایرانی و چه تورانی عمدتا اجتماعاتی از قبایل گوناگون سکایی بودند. این قبایل زیردسته هایی هم داشتند. برای نمونه یکی از قبایل برای ما شناخته شده سکائی زیردسته داهه ها بودند که خود به سه زیردسته دیگر بنامهای پرنی، پیسوری و خانتی تقسیم می شدند و از ختن به کرانه های خاوری دریای کاسپین کوچ کرده و آنجا ساکن شده بودند. اشکانیها که بعدها امپراتوری بزرگی را تشکیل داده و ایران را از زیر یوغ بیگانگان یونانی رهاندند، از دسته پرنی بودند.

مایکل ویتزل   Michael Witzel  هندشناس و پروفسور زبان سانسکریت در دانشگاه هاروارد نیز بر این باور است که  محل دقیق سرزمینهای آریایی  را نمی توان مشخص نمود. او در صفحه چهل و هشت مقاله " سرزمین آریاییان یا The Home Of The Aryans "  اظهار می دارد گفتگو در باره مکان جغرافیایی ایرانویج ، می تواند سالها ادامه یابد مگر اینکه ما جغرافیای این سرزمین را با توجه به محلِ زندگی نویسندهِ آن متن اوستاییِ مورد نظر، مورد مطالعه قرار دهیم.  او بر این باور است که شانزده سرزمینهای نامبرده شده در اوستا تنها می توانند از احساسات بومی یک فرد در مورد وطنش نشئت گرفته باشند. او در صفحه نهم همین کتاب نوشته است که "هنگام صحبت از ایرانویج باید توجه کرد در مورد یک سرزمین افسانه ای اسطوره ای ، گفتگو می شود که مکان بسیاری از شهرهای شانزده گانه آن، مبهم است".

به گمان من این گفته هم درست است و هم اینکه در مورد بخشی از این نظر می توان گفتگو کرد.

قدر مسلم اینستکه  تاریخ مردمانی که ما امروزه آنها را آریائیها می نامیم کهن تر از دوران یاد شده در اساطیر ایرانی و داستانهای ساخته شده متاخرتر و برخاسته از دل این اساطیرهستند.  اینان که از نواحی سردسیر سیبری در طی سده ها و هزاره ها بسمت جنوب و باختر روان شده بودند، مسلما در سرزمینهایی هم زندگی می کردند. بنابراین محدود کردن سرزمین های باشندگانی که ما امروزه آنها را آریائیها می نامیم  به تنها  شانزده  ناحیه کم لطفی بسیار بزرگی از سوی تاریخ دانان می باشد. مگر اینکه ما تعلق واژه ایران و آریایی را از روی این باشندگان برداریم و به پدیده و یا پیشامد و یا تکامل اجتماعی، فرهنگی، باوری و سیاسی دیگری در محدوده جغرافیایی مشخصی وابسته نماییم. و نیز عنوان نمایم که ما تا گاه ظهور زرتشت اسپنتمان، داعیه ای از هیچیک از اقوام آریایی (بخوانید قبایل و طوایف بزرگ هندواروپایی) در دست نداریم که مدعی تصاحب زمینی  تنها بر مبنای تعلقات نژادی باشد یعنی سرزمین خویش را آریایی خوانده باشند. نه تورانیها نه ماساگتها نه سرمتها نه نیاکان مجارها و نه حتی هندیها و هخامنشیان و اشکانیان سرزمینهای زیر تسلط خویش را با صفت آریایی تعریف نمی کردند. اینها همگی از قبایل خود در وحله نخست نام می بردند و ایزدان خود را می ستودند که این ایزدان کما بیش یکسان هم بودند و نامهای مشابه و کنش های مشابه داشتند، مگر مهاجرین به سرزمین هند که در نزد ایشان، نامها بواسطه گویش دگر کمی تغییر یافتند و یا بعضا کنش و نحوه ظهور برخی از ایزدان در نزد ایشان دگرگون شده است. از اینروست که می بینیم ایزدانی چون میترا و آناهیتا نیز در نزد همه آنها کمابیش بگونه یکسان مورد ستایش بودند ولی ما موردی را نمیابیم که یک تورانی خود را برای دیگران تورانی میترایی و یا یک سکائی خود را سکائی آناهیتی بنامد و این نمایانگر اینستکه این ایزدان کما بیش به یک اندازه نزد همه آنها شناخته شده و محترم ومقدس بودند و وجه تمایزی را سبب نمی شدند.  در حاشیه اضافه نمایم که در مورد شخصیت خدایان و اسطوره های یونانی هم نسبت به موقعیت جغرافیایی اقوام یونانی اختلافات جزئی وجود داشتند. بدینگونه که تعاریف مردمان شهرهای گوناگون یونان از یک اسطوره یا یک خدا با وجودیکه در اصل و پایه یکی بودند، کاملا و صد در صد هم با هم شباهت نداشتند.

این موضوع در مورد قبایل سکائی و تحریرها و تفسیرهایشان از اساطیر نیز وجود داشت.  در میان ایشان بخشی که خود را  وابسته به دین زرتشت و خوانش نوین او از باورهای مشترک گذشته می دانستند، خود را با صفت آریایی معرفی کردند و امروزه ما می دانیم که اینان همگی به یک خانواده بزرگ  (که امروزه  خانواده یا نژاد آریایی خوانده می شود) تعلق داشتند. اینرا تشابهات زبانی  فرهنگی و باوریشان که کما بیش تا امروز هم موجود هستند، بوضوح نشان می دهند.

از سوی دیگر تاریخ گذاری شانزده سرزمین های آریایی نامبرده شده در اوستا که سرزمینهای تابع اهورامزدا می باشند به ماجرا رنگ و بعد مذهبی می دهد. بنظر میرسد که اوستا بر سرزمینهایی یعنوان هسته اصلی گستره آریایی انگشت اشاره می نهد که اهورامزدا آنها را آفریده و اهریمن و اهریمنیان پیوسته بدانها یورش می آورند. به دیگر سخن، مردمانی مسکون گشته اند و جوامعی تشکیل گردیده اند، خوانش نوینی از دل  باورهای گذشته سربرآورده و دینی جدید بوجود آمده و باورمندان به آن گستره و تاریخی را هم برای آغاز کار خود در نظر گرفته اند.  

پس از دوره پیدایش باور زرتشتی در حدود هزار سال پیش از زایش مسیح (در مورد زمان دقیق پیدایش زرتشت اتفاق آرا میان صاحب نظران وجود ندارد تنها عده بیشتری هستند که به هزار سال پیش از مسیح باور دارند)، زرتشتی ها یا پیروان دین بهی  بجز در دو دوره مشخص هیچ اصراری برای تحمیل باورهای خود به دیگران نداشتند. یکی در دوره اسفندیار اسطوره ای که بی اندازه میل به پادشاه  شدن را داشت و پدرش گشتاسپ شاهنامه ای که خود ولع شاهی داشت و پیوسته او را به جنگهای مذهبی می فرستاد تا بدینوسیله  از سر خود بازش کند و بدینوسیله دین را مستمسکی برای رهایی یافتن خود از دست او کرده بود  و دیگربار در زمان حقیقی و تاریخی ساسانیان که  متعصبان شدید مذهبی بودند. ساسانیان بخاطر همین سخت گیریها و تعصبات مذهبیشان که برخاسته از میل شدید موبدان به داشتن نفوذ و قدرت بود، سبب رانش و گریز بسیاری از اقوام از امپراتوری ایران شدند.

هم ایشان بودند که نخستین بار نام گستره سرزمینهای امپراتوری را رسما با واژه ایران درآمیختند تا بر تعلق گستره های همه اقوام امپراتوری به وابسته بودن به سازمان دین زرتشت تاکید کرده باشند. آنها سرزمینهای خود را ایرانشهر نام نهادند. دودی که سرانجام نیز بر چشم خود امپراتوری رفت و سبب جدایی طلبی بخشهای بزرگ و بسیار مهمی از امپراتوری گردید و کدورتهای تاریخی زیادی را که تبعات آنها به گونه هایی تا کنون نیز ادامه دارند، سبب شد. بخشهایی چون کوشان و ارمنستان.

پروفسور گراردو نیولی  Gherardo Gnoli  خاورشناس و تاریخ ادیان شناس، استاد و رئیس بخش شرق شناسی دانشگاه ناپل نیز بر این باور است که نامهای آریا و ائیرنه و ایران بار گرایشهای مشخص مذهبی دارند. او در کتاب " آرمان ایران، جستاری در خاستگاه نام ایران " که  برای نخستین بار در ایران به سال ۱۳۸۷ به چاپ رسید به این موضوع بیشتر پرداخته است.

اگر تنها در چارچوب این تاریخ و این تعریف به شانزده ناحیه عضو آن بنگریم، پس راه خطایی نپیموده ایم هر چند که اطلاعات کاملی هم در کلیت تعریف سرزمینهای آریایی در گذرهای تاریخی کهن تر از پیدایش دین زرتشت ارایه نکرده ایم. از این تاریخ ببعد است که گستره آریایی یا ایران ویج زرتشتی ها واضح و با ذکر نام مشخص می گردد و سرزمینهای بخصوصی را هم شامل می شود. اینجا استدلالات دانشنامه ایرانیکا و بزرگ استاد پرفسور ویتزل نیاز به تصحیح و تعریف واضحتر پیدا می کنند.

و نیز اگربتوانیم به موضوع از این زاویه بنگریم، بسیاری از چیزهای دیگر بمرور برایمان روشنتر خواهند شد. به این بخش دوباره مراجعه خواهم کرد ولی می خواهم  نخست باز گردم به متون شاهان هخامنشی تا ببینیم آیا اینها بطور مستقیم نامی از ایران در سنگ نبشته ها و کتیبه هایشان برده اند؟

ادامه دارد



No comments: