جستجوگر در این تارنما

Friday 22 January 2010

ایرانیان و یونانیان – گفتار یک بخش دو


بطور کلی مشخص است که یونانیان در ساختار شاهنشاهی هخامنشی سهم ممتاز و بسزائی را دارا بودند. پزشکان، دانشمندان و معماران یونانی در دربار ایران مشتغل بوده و همچنین تعداد نفرات مزدور یونانی را در سپاه ایران نمیتوان نادیده انگاشت. نقش فرهنگ یونانی در جوامع هلنی بر اشکانیان نیز معلوم بود. در فاصله زمانی بین هخامنشیان و اشکانیان امپراتور اسکندر و جانشیانش در ایران یعنی سلوکیان قرار داشت که در آن فرهنگ یونانی در اعماق ایران و تا هند گسترش پیدا نمود. بزبان ساده بدون اسکندر فرهنگ جهانگیر یونانی نمیتوانست که وجود داشته باشد و بدون هلنیسم، امپراتوری روم. این جزء هلنی که هیئتهای پراگنده آنرا در اواخر دوران دنیای باستان در بخش پهناوری از جهان از ایرلند تا بهند میتوان مشاهده نمود، برای امپراتوری روم سزاری دارای اهمیت بسیاری است و همچنین برای پیروزی مسیحیت.
دست کم بایستی این پرسش مطرح گردد که آیا و تا چه اندازه میتوان تاریخ جهان باستان را بعنوان تلاقی دو فرهنگ یونانی – رومی با فرهنگ ایرانی بررسی نمود؟ ارنست کرنه من (Ernst Kornemann) این موضوع را تائید کرده و بر آن تاءکید میورزد.
با وجود اینکه بنایی را که او برپا نموده است دلچسب و جالب میتوان یافت، معذالک محل شک و شبهه نیز باقی میماند. این تردید را نه تنها با سستی شناخته شده شاهنشاهی ایران در ساعات مهم و حیاتی خود میتوان استدلال نمود، بلکه این شک و شبهه خود را در بازتاب تلاقی فرهنگ یونانی با فرهنگ ایرانی در سده های پنجم و چهارم پ.م. نمایان میسازد. برغم تمامی احترامات فائقه نسبت به اعمالی که ایرانیان در زمینه ساختن بناهای عظیم انجام داده اند، اما در تمامی بافت و پیکره شاهنشاهی پهناور پارسی هیچ چیز را نمیتوان یافت که بنوبه خود با اعمال فرهنگی انجام شده در دوران پریکلئی قابل قیاس باشد. ( پ 1)
-----------------------------
پ1 - این نکته که ایرانیان چیز همسنگی برابر یونانیان برای عرضه نداشتند، پرسش برانگیز است. برگرداننده ضمن معترف بودن به وجود نکات ضعف در بافت جامعه فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی ایرانیان که شاید از لابلای پاورقی های نوشته شده، این ایرادات خود را نشان دهند، کوشش میکند تا مطالب را بی پاسخ نگذارد. دریغا که از ما آثاری به فراوانی دیگران باقی نماند تا پاسخگویی مستدل آسانتر گردد.
بدیهی است که پاسخگوی اصلی اینگونه نبشته ها، معارفین و اساتید تاریخ و فرهنگ ایران میباشند که روشنگری و تصحیحاتی در تحریفات تاریخی با ذکر ادله و براهین برای آیندگان، بعهده ایشان میباشد.
ابتدا گشوده بودن درها را بایستی تامل نمود. این امر درست است که دروازه های باختری شاهنشاهی ایران به روی یونانیان گشوده بود و دولتشهرهایی از یونانیان اندامیهای از پیکره شاهنشاهی ایران را تشکیل میدادند، اما سرزمین اصلی یونان وظیفه خویشتن را بیشتر در حفظ موقعیت اقتصادی خویش در برابر ایران و دستبرد زدنهای مکرر حتی به دولتشهرهای یونانی شاهنشاهی میدانست تا تبادل فرهنگی. نگاهی بیفکنیم به تاثیر افکار زرتشتی بر روی فلسفه یونان و یا نمایشنامه و نوشته های یونانی با داستانهایی در مورد ایرانیان همانند کوروشنامه و غیره.
در زمینه فرهنگی و اجتماعی و اخلاقی نکات زیر را از ایرانیان میتوان بر شمرد : آزادی دین و فرهنگ و زبان در تمامی سرزمینهای شاهنشاهی که معرف آن اولین منشور آزادی نوع بشر میباشد که هم اکنون نیز در موزه بریتانیان نگهداری میگردد، بافت دین زرتشتی بعنوان مذهبی مثبت گرا و ستیزه گر با کژی که بر خلاف ادیان یونان باستان متاءثر از خشم و خوی خدایان نبوده بلکه مشوق و رهنمای خوی پاک در ستیز با شر تا حتی پس از مرگ میباشد ( نظریه اعتقاد به زندگی پس از مرگ بعدها با تغییراتی توسط یهودیانی که در بابیروش یا بابل بودند اقتباس گردید و از آنجا نیز به دین مسیحی راه پیدا نمود. ن ک. به شناخت اساطیر ایران از جان هینلز) و و .....
در زمینه نظامی و اجتماعی ساختن راههای شاهی مانند از سارد تا شوش یا شاهراه خراسان با سرایها و چاپارخانه هایش که حکایت از نبوغ، سازماندهی، دوراندیشی و پی بردن به امور مرتبط به راه و ترابری سازندگانش را داشت. سنگ نبشته هائی که بیانگر مناسب بودن نسبی حال کارگران و کارمندانی میباشد که در ساختن بناها و دیگر خدمات دولتی شرکت داشتند و اینکه حقوق بگیرانی آزاد و نه بردگان بودند، ایجاد شرایط مناسب برای کارکنان زن، مانند احداث مهد کودکها، کودکستانها، موسسات کارآموزی برای زنان و آنهم بیست و پنج سده پیش از جنبش زنان و کارگران اروپا (فراموش نکنیم که در همان زمان در یونان زن فرد آزاد شمرده نمیشد)، بنیان نوعی بیمه بازنشستگی و بیماری و بیکاری بهنگام وضع حمل برای بانوان شاغل و این نکته که ارزش فرد را به تناسب استعدادهای او ارج مینهادند و آنرا از این نیز میتوان دریافت که پزشکان و مهندسین یونانی به خواست خویش در دربار و جامعه ایران حضور داشتند و گرامی شمرده میشدند و نیز تسامح با ادیان دیگر و دستبرد نزدن به فرهنگهای مختلف درون شاهنشاهی را نیز میتوان از نکات مثبت ایندوره شمرد.
همزمان و همچنین ایراداتی را نیز بر ایرانیان میتوان وارد دانست که فرانگرفتن کافی از وقایع و از نظر دور داشتن پیامدهایش، دوری از روشهای نوین و منظمی که کورش و داریوش بنا نهاده بودند و بازگشتن به روشهای پادشاهان پیشین شرق باستان که بیشتر تجمل پرست، خود محوربین و متکبربودند، انتقال ناکافی دستاوردها به نسلهای بعدی، آگاه نساختن سیستماتیک و موثر عامه مردم از پیشرفتهای بدست آمده ، نبود وقایع نگارانی که همانند اشخاصی چونان هرودوت جهانگشته بوده باشند تا تجربیات خویش را با واقعیات جامعه خود مطابقت داده و به دیگران نیز منتقل نمایند، عدم تطابق سیاستهای کشوری - لشکری با اتفاقات زمان خویش و منقطع گشتن تداوم در دست داشتن ابتکار عمل است که در پانویسها و فرصتهای مناسبتر بدانها بیشتر میپردازم .
12
و کلا در برابر کمال هستی آزاد روح یونانی در فلسفه، در هنرهای نمایشی و در تاریخ نگاری، ایرانیت چیز همسنگی ندارد که به معرض نمایش بگذارد. این در حالیست که درهای هر دو طرف دهه های بسیاری بر روی یکدیگر گشوده شده بودند. قابل تامل میباشد که این هرودوت است که تا به امروز بهترین و بکرترین توضیحات را در مورد ایرانیان به ما میدهد. سنگ نبشته های پارسی هر اندازه هم که بیانات ایشان با اهمیت شمرده شوند، در نهایت متعلق به یک سری از فرامین و احکام شرق باستان میباشند که برای ستودن شاهان بزرگ ساخته شده اند.بهنگامیکه در یونانیت، فرد در زمینه های سیاسی و علوم عقلی بتناسب تمایلات و استعدادهای خویش تکامل پیدا میکرد، از شاهنشاهی هخامنشی بجز نام پادشاهان و چند نفر محدود از دوستداران و نزدیکان ایشان، که آنها هم اکثرا متون یونانی مشخص میباشند، کس دیگری را نمیشناسیم.
اگر هم شاهنشاهی ایران از زمان داریوش یکم ( 486 – 523 پ.م.) قدرت متمرکزی بوده باشد که نظیرش
را پیش از آن در دنیای باستان نتوان یافت، معهذا از این نیز نمیتوان درگذشت که یونان کوچک به گونه بینظیری مفهوم بزرگتری را برای علوم عقلی دارا بود. سده های پنجم و چهارم پیش از میلاد بطور یکطرفه توسط یونانیها سیمای معنوی خود را میابند. در این سده ها زیر بنای زندگی معنوی غرب ریخته میشود، مسلما نه بدون تاءثیر اقوام غیر یونانی، اما کلا توسط توان عقلی یونانیها.با وجود تماسهای حاصله چه در هنگام جنگ و چه به گاه آرامش میان دو قومیت، کشور پارسیها که در زمینه سیاسی غیر قابل انکار میبود، بنظر یونانیها غریب مینمود و تفاهم هلنی ها برای همسایه شرقیشان در اثر جنگهای رخداده میان ایرانیان و یونانیها کمتر شد تا بیشتر. امروزه اگر آثار هرودوت مورخ یونانی را در اختیار نمیداشتیم، نه تنها دلایل نزاع سیاسی میان ایرانیان و هلنی ها (یونانیها) بلکه زمینه ها و پیش درآمدهای فکری و معنوی آن هم برایمان سربسته باقی میماند. از آن گذشته صرفنظر از چند مورد استثنائات معدود، از طرف یونانیها کمبود تفاهم واقعی برای شیوه های منحصر بخود در قوم پارسی و شاهنشاهی هخامنشی وجود داشت و هیچگاه از سوی یونانیها کوششی جدی بعمل نیامد که در زمینه های نیروی محرکه درون شاهنشاهی هخامنشی که سرزمینها و اقوام آنرا با یکدیگر مرتبط ساخته بودند، بررسی و کاوشی انجام پذیرد. از نگاه یونانیها ایرانیان و یا همانگونه که یونانیها ایشانرا مینامیدند «مادها» بربر بودند و بربر باقی میماندند (پ1) . آنها در رابطه بین شاه بزرگ و رعایای او خرابترین نوع استبداد و در وفاداری فرد پارسی به خانواده سلطنتی خاسته از پارس، اطاعت کورکورانه میدیدند و هرگونه برنائی و درایت را در ایرانیان مردود میشناختند. با وجود روابط گوناگون در زمینه های اقتصادی، بازرگانی و همچنین فرهنگی، ایرانیان و یونانیها دویست سال تمام بدون هیپگونه تماس قلبی در کنار هم قرار گرفته بودند. و سرانجام وجود این واقعیت میباشد که ما به گونه ای ناگوار در مورد ایرانیان کم میدانیم و از آنجا که این وصع در آینده نیز تغییر چندانی نخواهد کرد، باید خود را بدان قانع نمائیم که در مورد ایرانیان به آن اندازه و آنطور که باید نمیتوان دادگر بود که در مورد یونانیانی که مشت پری از مدارک و شواهد تاریخی برای ما باقی گذاشته اند(پ 2).
------------------------
پ1- واژه بربر ماءخوذ از barbaros یونانی، معنای حقیقی کسانی را میدهد که زبان یونانی را بد و یا اصلا نمیدانستند وریشه در زبان سانسکریت barbarāh به معنای غیر متمدن را دارد و تعبیر خارجی را از دید یونانیها میداد که بعدها مستقیما به وحشی و غیرمتمدن به معنای خاص آن برگردانده و تفسیر شده است. بدیهی است که بربر بودن از دید یونانیها دون بودن شخص را در برابر یونانیها و همردیف ایشان نبودن و یا نشدن را معنی میداد ولی بهیچ وجه معنای کلی وحشی را در بر نداشت. معادل واژه بربر در زبان عربی واژه عجم میباشد که آن نیز بنوبه خود جانداری که زبان عربی نمیفهمد را معنی میدهد و بهمان اندازه واژه بربر درغیرعرب حقیرانه مینگرد. برابر این واژه در فارسی تا حدی انیران است که معنای غیرایرانی و را میدهد. انیرانی بودن برای ایرانیان از مفاخر بشمار نمیرفت ولی بمعنای پست بودن هم نبود.
پ2 - شاید بتوان اینرا طنز جغرافیائی تاریخ با ایرانیان دانست. برخلاف یونانیها، ایرانیها بیشتر مورد تهاجم اقوامی با فرهنگ دون تر از خویش قرار گرفتند که ایرانرا سوختند و ویران کردند و بدیهی است که از چنین یورشهائی کمتر چیزی جان سالم بدر میببرد. بیدانشان هرگز آگاهی را برنمیتابند و حتی سعی در تحریف و تضعیف آن دارند. منطق تیغ را نیز هر دانایی خوش نیاید. برای نشان دادن نمونه ای از این دست، نبشته زیر را از کتاب دوقرن سکوت دکتر عبدالحسین زرین کوب میآوریم، باشد تا پاسخی ناچیز اما در خور باشد :
« آنچه از تاءمل در تاریخ بر میآید اینست که، عربان هم از آغاز حال، شاید برای آنکه از آسیب زبان ایرانیان در امان بمانند، و آنرا همواره چون حربه تیزی در دست مغلوبان خویش نبینند، در صدد برآمدند زبانهای و لهجه های رایج در ایران را، از میان ببرند. آخر این بیم هم بود که همین زبانها خلقی را بر آنها بشوراند و ملک و حکومت آنان را در بلاد دور افتاده ایران بخطر اندازد. دنباله پاورقی در صفحه بعد
13
سقوط امپراتوری آشور در پایان سده هفتم پ.م. ظهور یک عصر تاریخی را در آسیای نزدیک بدنبال داشت. تمامی اقوام آسیای نزدیک از ارمنستان و آناتولی شرقی گرفته تا مصر، سده های زیادی را با ترس و وحشت از آشوریها زندگی کرده بودند. ارتش آشوری شکست ناپذیر قلمداد میشد و ابزار دژبندی ایشانرا هیچ دژی یارای پایداری نبود.
اواخر سده هفتم پیش از میلاد نخستین شکافها در چارچوب این امپراتوری بزرگ خود را نمایان ساختند و هنگامیکه در سال 612 پ.م. نینوا پایتخت امپراتوری آشوریان ویران گشت، لشکریان نوبابلیان (کلدانیان) و مادها که برای نخستین بار تاریخ را میساختند، آنجا ایستاده بودند.
این هوخشتره پادشاه مادی بود که در سال 610 پیش از میلاد ضربه نهائی را بر پیکر آخرین زنجیره زودگذر آشوری و رهبر آن آشور اوبالیت در حرَان (پ1) واقع در مزوپتامی وارد ساخت.
-----------------------
دنباله پاورقی از صفحه پیشین :
بهمین سبب هر جا که در شهرهای ایران، به خط و زبان و کتاب و کتابخانه برخوردند با آنها سخت به مخالفت برخاستند. رفتاری که تازیان در خوارزم با خط و زبان مردم کردند بدین دعوی حجت است. نوشته اند که وقتی قتیبه بن مسلم، سردار حجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ درگذاشت و موبدان و هیربدان قوم را یکسر هلاک نمود و کتابهای ایشان همه بسوزانید و تباه کرد تا آنکه رفته رفته مردم امی ماندند و از خط و کتاب بی بهره گشتند و اخبار آنها اکثر فراموش شد و از میان رفت.................. بدین گونه شک نیست که در هجوم تازیان، بسیاری از کتابها و کتابخانه های ایران دستخوش آسیب فنا گشته است. این دعوی را از تاریخها میتوان حجت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تاءئید میکند. با این همه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند. این تردید چه لازم است؟ برای عرب که جز کلام خدا هیچ سخن را قدر نمیدانست، کتابهائی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست کم مایه ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آنها عنایت کند؟ در آئین مسلمانان آن روزگار، آشنائی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد میتوانست به کتاب و کتابت علاقه داشته باشد. در این صورت جای شک نیست که در آن گونه کتابها به دیده حرمت و تکریم نمی دیده است. از اینها گذشته، در دوره ای که دانش و هنر، به تقریب در انحصار موبدان و بزرگان بوده است، از میان رفتن این دو طبقه، ناچار دیگر موجبی برای بقای آثار و کتابهای آنها باقی نمیگذاشته است. ....................بهر حال از وقتی حکومت ایران به دست تازیان افتاد زبان ایرانی نیز زبون تازیان گشت. دیگر نه در دستگاه فرمانروایان به کار میآمد و نه در کار دین، سودی میداشت. در نشر و ترویج آن اهتمامی نمیرفت و ناچار هر روز از قدر و اهمیت آن می کاست. زبان پهلوی اندک اندک منحصر به موبدان و بهدینان گشت....................زبانهای سغدی و خوارزمی نیز در مقابل سختگیریهایی که تازیان کردند رفته رفته متروک میگشت. این زبانها نه با دین تازی و زندگی تازه سازگار بودند و نه هیچ اثر تازه ای بدانها پدید میآمد.»
اما با وجود نمونه بالا، بایستی اینرا نیز بیان نمود که این ایراد نویسنده کتاب یعنی ننگاشتن وقایع از سوی ایرانیان تا حدی مشخص، چندان هم بیجا نیز نیست هر چند یورشهائی همچون هجوم یونانیان و یا اعراب و مغولها که با ویرانگری همراه بودند مانع از بجای ماندن یادگارهای زیادی از گاه گذشته برای آیندگان این مرز و بوم بوده است و نیز بایستی که اذعان نمود که این نابودیها تنها توسط مهاجمین خارجی انجام نگرفته بلکه نا آگاهیهای درون خودمان نیز قربانیهای خویش را طلبیده است. نبود و یا همچنین کمبود میزان آگاهی ما از گذشتگان (ساسانیان بگونه دقیق و کامل از هخامنشیان خبر نداشتند و هر دو نیز از فارس میآمدند) و کم اهمیت شمردن داستانهای باستان و همچنین مطرود شدن شیوه نقل سینه به سینه فرهنگ که علاوه بر زنده نگاهداشتن داستانهای گذشتگان، پیوندهای میان مردمان را هم تقویت میکرد، نیز مزید بر علت گشته و حالتی را فراهم نموده است که حتی امروزه گروهی بی علاقه به تاریخ گذشته هستند و گروهی دیگر یا گرفتار تعصبات و خودبزرگی بینی گشته اند و یا اینکه به منابع مطمئن، مستدل چند جنبه و سهل الوصول دسترسی گسترده و مناسب و کم خرج ندارند.
پ1 Carrhae کارحائه یا حران شهری در ترکیه امروزی و در نزدیکی مرز سوریه است. از حران باستان امروزه چیز زیادی به چشم نمیخورد و اکثر بناهای قدیمی این شهر بازمانده از دوران اموی است. آنچه هنوز این شهر را مشهور نگهداشته است، فرم مخصوص ساخت خانه های آن میباشد که ریشه در دوران باستان دارد. بعبارتی گویا ظاهر معماری امروزی نتوانسته است سلیقه کهن و زیبای ساکنان این شهر را باطل گرداند. همین نیز راز بقای شهر و دلنشین بودنش را نزد دیگران باقی مانده است. خانه های سنتی ایرانی نیز بر اساس اسلوب خاصی که متناسب با اقلیمی که خانه در آن قرار داشت، بود بنا میگردیدند و در این اسلوب کوچکترین چیزها با مهارت کامل و وسواس خاص در نظر گرفته میشدند مثلا تناسب میان سطح حیاط خانه و اندازه و موقعیت حوض واقع در آن و غیره. این اسلوب متاسفانه با گسترش فرهنگ بساز و بفروشی از یادها رفت و امروزه نیز گرامیش نمیدارند. مسیحیان معتقدند که آدم و حوا پس از رانده شدن از بهشت به حران فرو افتادند. مسلمانان و یهودیان معتقدند که حران شهری است که ابراهیم پیامبر در آن منزل داشت.
14

No comments: