جستجوگر در این تارنما

Thursday, 7 November 2024

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست ونهم

 

پیران که می پنداشت این جنگ با بازگشتن سپاهیان ایران به کشورشان به پایان رسیده است، چون از آمدن دوباره سپاهیان ایران آگاه شد ناراحت گردید و با تنی چند از سواران خویش بسوی رود شهد رفت تا وضعیت سپاه ایران را بررسی کند و ببیند کدامیک از سپهبدان ایرانی با طوس به جنگ آمده اند.

چون پیران به کنار رود رسید، از آنجا به طوس درود فرستاد و طوس چون بشنید که پیران به کنار رود آمده است، او نیز با درفش کاویانی و لشکریان و کوس های نهاده بر پیلان به کرانه دیگر رودخانه آمد. سپهسالار پیران یکی از سواران خود را که دانا و سخندان و سخنور بود به کرانه دیگر فرستاد و برای طوس پیام فرستاد:

بگفت آنک من با فرنگیس و شاه          چه کردم ز خوبی به هر جایگاه

ز درد سیاوش خروشان بدم                چو بر آتش تیز جوشان بدم

کنون بار تریاک زهر آمدست              مرا زو همه رنج بهر آمدست

دل طوس غمگین شد از کار اوی         بپیچید زان درد و پیکار اوی

چنین داد پاسخ که از مهر تو               فراوان نشان است بر چهر تو

سر آزاد کن، دور شو زین میان           ببند این در بیم و راه زیان

بر شاه ایران شوی با سپاه                  مکافات یابی به نیکی ز شاه

به ایران ترا پهلوانی دهد                   همان افسر خسروانی دهد

چو یاد آیدش خوب کردار تو               دلش رنجه گردد ز تیمار تو

حال بسیار شگفتی است. پیران که شخصا دختر و نوه و پیشتر از آن داماد خود را از دست داده است می بایست در برابر سپهسالار کم خرد شاهی بایستد که برادر و پدر خویش را که خویشاوند همان پیران نیز بودند، از دست داده است. ما اکنون در زمانی هستیم که پیوندهای خانوادگی بسیار مهم تلقی می شوند. از اینروست که پیران سیاست خود را بر پایه دوباره به یادآوردن این پیوندها می کند و این پیام را برای طوس می فرستد که شاه فراموش کرده که من چه خوبی هایی در حق او و مادرش که بگونه ای پیوندهای من بودند، کرده ام. با کشته شدن سیاوش من نیز بر آتش بریان شدم. هر چه را که می اندیشیدم داروست، خود زهر از آب درآمد و این مرا رنج می دهد.

طوس که از اهمیت بستگی ها و پیوندها و خویشاوندی ها آگاه است و از کارهایی که پیران برای سیاوش و فرنگیس و کیخسرو کرده بخوبی خبر دارد، می تواند برای او تفاهم داشته باشد و از اینرو دلش برای او به درد می آید.

در شاهنامه بسیار پیش می آید که پهلوانان و سپهسالارانی که در برابر هم قرار گرفته اند برای موقعیت و حالت طرف مقابل خویش تفاهم کامل را دارند ولی از وظایف و مسئولیت هایی نیز که بر عهده دارند هم نه می توانند و نه می خواهند که چشم پوشی کنند این را در چند سطر بعد به روشنی خواهیم دید با اینوجود این ظرافت و زیبایی در گرد آوردن و درست کردن جمع اضداد خود یکی از فراوان نکات برجسته در داستانهای شاهنامه فردوسی است که سخنور با نرمی و زیبایی و خوب گفتاری که تنها مخصوص خود اوست برای ما بیانشان کرده است.

طوس به فرستاده پیران گفت نزد او برو و به او بگو که مهر تو در چهر تو پیداست. نگرانی و واهمه را کنار بگذار و از آنچه که داری دل ببر و به سوی ما بیا. بی شک شاه ایران چون ترا ببیند، مهر تو را دوباره به یاد می آورد و ترا جاه و بزرگی می بخشد. سرداران لشکر ایران نیز چون گیو و گودرز و دیگر بزرگان ایرانی نیز ترا ارج خواهند نهاد و بزرگ خواهند دانست.

فرستاده پیران چون از سوی طوس به نزد پیران بازگشت و آنچه را که از او شنیده بود برای پیران باز گفت. پیران گفت من شب و روز را با نام افراسیاب می گذرانم. هیچ خردمندی از من نمی پذیرد که خویش و پیوند خود را اینجا بگذارم و به ایران بروم. بر و بوم و جاه و مقام ایران برای خودشان. من خود را برای این چیزها بد نام نمی کنم.

پیران شبانه پیکی را به نزد افراسیاب فرستاد و به او پیام داد که طوس و گیو و گودرز با سپاهی فراوان برای جنگ به مرز توران آمده اند و من تا کنون با فریب توانسته ام از بروز جنگ جلوگیری کنم. تو بیا و سپاهی از برگزیدگان را با خود بهمراه بیاور تا بتوانیم بیخ و بن آنها را بکنیم ورنه پادشاه توران از آنها پیوسته در رنج خواهد بود:

چو بشنید افراسیاب این سخن              سران را بخواند از همه انجمن

یکی لشکری ساخت افراسیاب             که تاریک شد چشمهٔ آفتاب

دهم روز لشکر به پیران رسید             سپاهی کزو شد زمین ناپدید

چو لشکر بیاسود، روزی بداد             سپه برگرفت و بنه برنهاد

ز پیمان بگردید وز یاد عهد                بیامد دمان تا لب رود شهد

طلایه بیامد بنزدیک طوس                 که بربند بر کوههٔ پیل کوس

که پیران نداند سخن جز فریب             چو داند که تنگ اندر آمد نهیب

درفش جفا پیشه آمد پدید                    سپه بر لب رود  صف برکشید

بیاراست لشکر سپهدار طوس              به هامون کشیدند پیلان و کوس

دو رویه سپاه اندر آمد چو کوه             سواران توران و ایران گروه

چنان شد ز گرد سپاه آفتاب                 که آتش برآمد ز دریای آب

دو سپاه در دو سوی رود شهد در برابر هم صف کشیدند و طبل جنگ نواخته شد و جنگ به راه افتاد و از دو طرف کسان زیاد کشته شدند و جنگجویان زیادی از هر دو طرف کفن خود را در زره خود یافتند و زمین گور ایشان شد. از این درگیری آنچنان خون بر زمین و در رود ریخت که جوی چون جام شراب سرخ رنگ شده بود:

درخشیدن تیغ و ژوپین و خشت            تو گفتی شب اندر هوا لاله کشت

ز بس ترگ زرین و زرین سپر           ز جوشن سواران زرین کمر

برآمد یکی ابر چون سندروس             زمین گشت از گرد چون آبنوس

سر سروران زیر گرز گران               چو سندان شد و پتک آهنگران

ز خون رود گفتی میستان شدست          ز نیزه هوا  چون نیستان شدست

بسی سر گرفتار دام کمند                   بسی خوار گشته تن ارجمند

کفن جوشن و بستر از خون و خاک      تن ناز دیده به شمشیر چاک

زمین ارغوان و زمان سندروس           سپهر و ستاره پرآوای کوس

در این میان سواری از توران بنام ارژنگ پسر زره در آوردگاه به هنرنمایی پرداخت و بسیاری از ایرانیان را کشت یا زخمی کرد. طوس که از دور این را بدید شمشیر از نیام بیرون کشید و بسوی او تاخت و غرید که نام تو چیست و چه کسی اکنون به یاری تو می آید؟ ارژنگ از نشان خود نام برد و به طوس گفت من شیر جنگی هستم و اکنون زمین آوردگاه را از خون تو رنگین می سازم. طوس که شمشیر آبدیده ای در چنگ داشت به او پاسخی نداد ولی:

چو گفتار پور زره شد به بن               سپهدار ایران شنید این سخن

بپاسخ ندید ایچ رای درنگ                 همان آبداری که بودش بچنگ

بزد بر سر و ترگ آن نامدار               تو گفتی تنش سر نیاورد بار

برآمد ز ایران سپه بوق و کوس           که پیروز بادا سرافراز طوس

غمی گشت پیران ز توران سپاه           ز ترکان تهی ماند آوردگاه

سپاهیان تورانی که اینرا بدیدند شمشیرها و گرزها را کشیدند و می خواستند هجوم آورند که هومان برادر پیران به آنها گفت اندکی درنگ کنید. نخست سوار گردی را به پیش آنها می فرستیم تا با ایرانیان سخن گوید و از آنها کسب اطلاع کند و در این میان سواران ما نیز به صفوف خود نظم و ترتیب می دهند و چون فردا برسد بر سر آنها می تازیم و جهان را بر ایشان تنگ می سازیم.

از آن پس خود هومان بر اسبی تیزپای نشست و با سپر بزرگی در دست بسوی طوس آمد. طوس چون او را بدید به او گفت هم اکنون یکی از دلیران شما را از پای افگندم و تو حالا با این سپر به پیش من آمدی؟ نمی دانی که از بوستان کینه درختی به بار نمی آید؟ به جان و سر شاه ایران سوگند می خورم که بی خود و زره همانند پلنگی که به نخچیر می رود، به جنگ تو آمده و ترا نیز نابود می سازم.

هومان به طوس گفت بزرگ گویی کار خوبی نیست و تو نیز این کار را مکن. اگر منظورت از دلیر ما بیچاره ای است که بدست تو کشته شده، بیخود در گمان مشو و نیندیش که جنگاوری را کشته ای. ما خودمان او را به هیچ نمی پنداشتیم و برای ما او جنگاور نبود.

از آن گذشته پهلوانان سپاه تو شرم نمی کنند که سپهبدشان به میدان می آید و آنها خودشان به نظاره می نشینند؟ برای تو بهتر است که نگاهبان درفش کاویان باشی:

تو شو اختر کاویانی بدار                   سپهبد نیاید سوی کارزار

نگه کن که خلعت کرا داد شاه              ز گردان که جوید نگین و کلاه؟

بفرمای تا جنگ شیر آورند                 زبردست را  دست زیر آورند

اگر تو شوی کشته بر دست من            بد آید بدان نامدار انجمن

سپاه تو بی ‌یار و بیجان شوند              اگر زنده مانند، پیچان شوند

هومان سپس می افزاید بیژن و گیو و گودرز کشوادیان کجا هستند؟  اگر راستش را بخواهی من ناراحت می شوم که مردی مانند تو بدست من کشته شود. پس از رستم زال تو دلیرترین ایرانی هستی که من دیده ام و از آن گذشته از پشت شاهان هستی و نامبرداری. تو برو و یکی از دلیرانت را بفرست تا با من رو به رو شود. هومان همه این چیزها را گفت تا بدینگونه برای چیزی که در اندیشه داشت، زمان بخرد.

طوس به دام سخن گفتن با هومان افتاد و خواست که با استدلال و توضیح به او بفهماند که اشتباه می کند و کیخسرو شاه ایران دوست دارد که پیران و بستگانش زنده و تندرست بمانند:

بدو گفت طوس ای سرافراز مرد          سپهبد منم هم سوار نبرد

تو هم نامداری ز توران سپاه               چرا رای کردی به آوردگاه؟

دلت گر پذیرد یکی پند من                  بجویی بدین کار پیوند من

کزین کینه تا زنده ماند یکی                نیاسود خواهد سپاه اندکی

طوس که در نبرد با فرود خیره گی و تندی کرده بود و سبب کشته شدن فرود و جنگهای بدفرجام پس از آن شده بود، اکنون از سوی دیگر بام داشت پائین می افتاد. یکبار پیران سرش را گرم کرد تا افراسیاب و سپاهیانش برسند و اکنون نیز برادر پیران او را به گفتگو کشانده بود تا برنامه های خود را سامان دهد و طوس این را در نمیافت و به هومان می گفت:

تو با خویش وپیوند و چندین سوار        همه پهلوان و همه نامدار

به خیره مده خویشتن را به باد             بباید که پند من آیدت یاد

سزاوار کشتن هرآنکس که هست          بمان تا بیازند بر کینه دست

کزین کینه مرد گنهکار هیچ                رهایی نیابد خرد را مپیچ

مرا شاه ایران چنین داد پند                 که پیران نباید که یابد گزند

که او ویژه پروردگار منست               جهاندیده و دوستدار منست

به بیداد بر خیره با او مکوش              نگه کن که دارد به پند تو گوش

هومان که طوس را اینچنین آماده گفتگو دید زیرکانه به تعارفات سیاسی خود ادامه داد و بگونه دو پهلو به طوس گفت شاه مرد خردمندی است و هر چه را که او می گوید چه خوب و چه بد بایستی انجام داد و چاره ای هم نیست. پیران هم آرزوی جنگیدن ندارد:

چنین گفت هومان، به بیداد و داد          چو فرمان دهد شاه فرخ نژاد

برآن رفت باید به بیچارگی                 سپردن بدو دل بیکبارگی

همان رزم پیران نه بر آرزوست          که او راد و آزاده و نیک خوست

باید اذعان کرد که پیران به راستی خواهان جنگ نبود و جنگ در اولویت نخست او قرار نداشت ولی پیران سر بازگشتن از جنگ را هم اگر در می گرفت، نداشت و در آن حالت دیگر پشت به میدان نمی کرد. در اینجا پیران و برادرش هومان وقوع جنگ را اجتناب ناپذیر می دیدند و تنها در پی یافتن زمان بودند تا به کارهای لشکریان خویش سر و سامان بخشند و همزمان نیز در صورت امکان از نقاط ضعف و قدرت لشکریان ایران آگاهی یابند.

گفتگوی طوس و هومان که به درازا کشید، گیو در میان صف برآشفت و به میدان آمد و پرخاشگرانه به طوس گفت که این چه حال است؟ هومان فریب گر تو را در میان دولشکر به گفتگوی دراز و بیهوده کشانده است. با هومان بجز از شمشیر نباید بگونه دیگری سخنی گفت.

هومان که دستش خوانده شده بود خواست باز تزویر کند و از این رو به طوس گفت گیو بخت گم گشته مرا تیغ در کف در میدان بسیار دیده است. اگر من در این میدان طوس را بکشم، دیگر از سپاه ایران کسی تندرست میدان را ترک نخواهد کرد و اگر طوس مرا بکشد که کار بزرگی انجام نداده زیرا که پیران و افراسیاب هنوز هستند تا کار ایرانیان را به پایان برسانند. او که غضبناک نیز شده بود سیاست ورزی را فراموش کرد و ادامه داد که از تخم کشوادگان دیگر کسی نمانده که نیروی شمشیر او را ندیده باشد. هومان در اینجا اشاره به هفتاد پسر گودرز که در جنگ با پیران کشته شده بودند، می کرد. او سپس ادامه داد که تا پایان جهان در خان گیو سوگ از دست رفته گان می باشد و به گیو گفت که او از کشته شدن برادرش غمناک است و جنگ می جوید:

بدین گفت و گوی اندرون بود طوس      که شد گیو را روی چون سندروس

ز لشکر بیامد بکردار باد                   چنین گفت کای طوس فرخ نژاد

فریبنده هومان میان دو صف               بیامد دمان بر لب آورده کف

کنون با تو چندین چه گوید به راز؟       میان دو صف گفت و گوی دراز

سخن جز به شمشیر با او مگوی          مجوی از در آشتی هیچ روی

چو بشنید هومان برآشفت سخت           چنین گفت با گیو بیدار بخت

ایا گم شده بخت آزادگان                    که گم باد گودرز کشوادگان

فراوان مرا دیده‌ای روز جنگ             به آوردگه تیغ هندی بچنگ

کس از تخم کشواد جنگی نماند            که منشور تیغ مرا برنخواند

ترا بخت چون روی آهرمنست             بخان تو تا جاودان شیونست

اگر من شوم کشته بر دست طوس         نه برخیزد آیین گوپال و کوس

بجایست پیران و افراسیاب                 بخواهد شدن خون من رود آب

نه گیتی شود پاک ویران ز من            سخن راند باید بدین انجمن

وگر طوس گردد بدستم تباه                 یکی ره نیابند ز ایران سپاه

تو اکنون بمرگ برادر گری                چه با طوس نوذر کنی داوری؟

طوس برآشفت و با هومان گفت در این میدان پیکار تو با من می باشد، بگذار تا چین به ابروان انداخته و به رزم با یکدیگر بپردازیم. هومان پاسخ داد هر سری چه زیر تاج باشد و چه زیر ترگ، روزی شکار مرگ است. اگر بناست که من امروز کشته شوم بهتر است که این کار بدست مرد نامداری انجام گیرد و آنگاه ایندو با هم درآویختند و این کار را با چنان شدتی انجام دادند که گرد و غبار بسیاری از آوردگاه برخاست و روز را بر ایشان تاریک ساخت. میدان چنان تیره شده بود که گویی دو پاس از شب گذشته باشد. طوس و هومان با هم سر در گریبان بودند که دوال کمر هومان گسست و سرانجام هومان بر پشت اسبی پرید و از دست طوس گریخت. طوس با کمان به سوی او تیرهای فراوان انداخت و اسب هومان زخمی و درمانده شد. هومان سپر بر سر کشید تا از تیرهای طوس در امان بماند و بسوی اردوگاه تورانیان دوید تا اینکه به میان ایشان رسید. در آنجا تورانیان او را درمیان گرفتند و او از آنها اسبی خواست و چون بر زین نشست دوباره آهنگ میدان طوس کرد که گفتند اکنون شب فرا رسیده و جنگ تا فردا به پایان رسیده است:

ز نیروی گردان گران شد رکیب          یکی را نیامد سر اندر نشیب

کمربند بگسست و هومان بجست          یکی اسپ آسوده را برنشست

سپهبد سوی ترکش آورد چنگ             کمان را بزه کرد و تیر خدنگ

برآن نامور تیرباران گرفت                چپ و راست جنگ سواران گرفت

ز پولاد پیکان و پر عقاب                   سپر کرد بر پیش روی آفتاب

جهان چون ز شب رفته دو پاس گشت    همه روی کشور پر الماس گشت

ز تیر خدنگ اسپ هومان بخست          تن بارگی گشت با خاک پست

سپر بر سر آورد و ننمود روی            نگه داشت هومان سر از تیر اوی

چو او را پیاده برآن رزمگاه                بدیدند، گفتند توران سپاه

که پردخت ماند کنون جای اوی           ببردند پرمایه بالای اوی

چو هومان برآن زین توزی نشست       یکی تیغ بگرفت هندی بدست

که آید دگر باره بر جنگ طوس           شد از شب جهان تیره چون آبنوس

همه نامداران پرخاشجوی                   یکایک بدو در نهادند روی

چو شد روز تاریک و بیگاه گشت         ز جنگ یلان دست کوتاه گشت

هومان در همان شب بر اسب خود نشست و به پیش پیران رفت. تورانیان چون او را بدیدند شگفت زده شدند زیرا می پنداشتند که هومان در جنگ کشته شده است. هومان به پیران گفت وقت آن نیست که مالدوستی کنیم.

تو در گنج و دینار و سلاح را بر روی سپاهیان باز کن تا من همزمان از میان ایشان سرباز بگیرم. باشد که به نیروی ایشان فردا جنگ را پیروز شویم.

از سوی دیگر سپهسالار لشکر ایران طوس آرایش جنگی کرد و دلاوران لشکر ایران به او درود فرستادند. طوس به گودرز گفت اگر فردا بتوانیم جنگ را پیروز شویم، همگی بایستی دست نیایش به درگاه یزدان دراز کنیم زیرا شمار سپاهیان توران بسیار بیشتر از شمار سربازان ماست. ما در پای کوه می مانیم و از جای خود تکان نمی خوریم. گودرز به او گفت اندیشه سربازان را پریشان مساز که پیروزی در جنگ تنها به شمار سربازان نیست.

فردای آن روز طوس گودرز را بر سمت راست لشکریان ایران گمارد و پسر او رهام را به سمت چپ لشکر فرستاد و خود در قلب لشکر جای گرفت.

از سوی دیگر هومان به لشکریان تورانی امر کرد که چون من فرمان دهم در شیپور جنگ بدمید و به ایرانیان حمله برید و بر آنها بتازید تا زمین را از آنها پاک نماییم تا پس از این به کین خواهی نیایند.

هنگامی که در شیپورهای جنگ دمیده و بر طبل جنگ کوبیده شد، زمین از فراوانی نیزه و تیغ و سپر و زره دیگر پیدا نبود.

طوس پیاده گان و سپرداران را به صف کرد و به آنها گفت در برابر سواران تورانی بایستید و نجنبید تا ببینیم اینها چگونه گرزدارانی هستند؟

ادامه دارد

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وهشتم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وهفتم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وششم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وپنجم (farhangi-sanati.blogspot.com)

 



No comments: