شخصیت در کلمات نشان داده نمیشود،
بلکه در نحوه برخورد شخص با ضعیف ترین افراد نمایان میشود.
خوزه اورتگا ای گاست José
Ortega y Gasset    تأثیرگذارترین
فیلسوف اسپانیا در سده بیستم بود. اورتگا ای گاست در نهم ماه می در شهر مادرید و
در خانواده ای که پدر و مادر در آن خبرنگار بودند دیده به جهان گشود و ۷۰ سال پیش
هم در هژدهم اکتبر ۱۹۵۵، درگذشت. تحلیل او از توده در جامعه  امروزه همچنان مطرح است. این تحلیل، جوهره چیزی
را که اکنون پوپولیسم مینامیم، در بر میگیرد.
شخصیت خوزه اورتگا ای گاست با
تصویر کلیشهای فیلسوفی که در برج عاج اندیشه های خود نشسته باشد، مطابقت نداشت،
بلکه او به جامعه خود و مشکلات آن متعهد بود.
از او جمله معروف „Yo soy yo y mi circunstancia“ «من، من و شرایط پیرامونم هستم» که گویای چیزهای بسیاریست، به
یادگار باقی مانده است.
اورتگا از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۱
به عنوان استاد متافیزیک، منطق و اخلاق در دانشگاه مادرید بر کرسی استادی نشست.
ارتباط او با این موسسه تا سال ۱۹۳۶ ادامه داشت، یعنی تا زمانی که در طول جنگ های
داخلی اسپانیا به تبعید خود خواسته رفت.
اورتگا ای گاست بیم از آن داشت
که در نتیجه اقدامات حکومتی، انحطاطی عمیق در بسیاری از حوزه های اجتماعی بوجود
آید. او می گفت که در یک جامعه میلیتاریست و نظامی، زندگی بوروکراتیک و اقدامات
خودجوش دولت، که مردم خود را جزئی از آن میدانند، به حالت تعلیق درآمده وهمه به
بردگی حکومت درخواهند آمد.
از دید او، مسئله تودهای شدن
جامعه، از ویژگیهای اوایل قرن بیستم بود. او می گفت تودهها از نظر تاریخی ریشه کن
شده و در نتیجه سرگردان گشته اند. این بی ریشه گی و فقدان آگاهی تاریخی ناشی از
آن، «تودهها» را به ویژه مستعد پذیرش ایدهها و ایدئولوژیهای پوپولیستی میکند
که از نظر او، خود را در فاشیسم و کمونیسم و اشکال دیگر، نشان میدهند. 
اورتگا ای گاست مخالف سرسخت
همه ناسیونالیسمهای اروپایی بود. ادامه این امر او را به یکی از مهمترین متفکران
و پیشگامان تاسیس اتحادیه اروپایی در سده بیستم مبدل کرد. اورتگا پایه تاریخی
فرهنگ اروپایی را در اومانیسم اروپایی میدید که ریشه های آن را می توان در
دوران باستان جستجو کرد.
ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دِیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا؟
چه نسبت است به رِندی صَلاح و تقوا را؟
سماعِ وَعظ کجا نغمهٔ رَباب کجا؟
ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد؟
چراغِ مُرده کجا؟ شمعِ آفتاب کجا؟
چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست
کجا رَویم بفرما ازین جناب، کجا؟
مَبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است
کجا همی رَوی ای دل بدین شتاب کجا؟
بِشُد! که یادِ خوشش باد روزگارِ وصال
خود آن کِرِشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا؟
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
الگاروه ایالت کوچکی است در
جنوب پرتغال و کنار اقیانوس اطلس. این بخش از کشور پرتغال گیرایی بمناسبت حالات
کرانه ای آن گیرایی ویژه ای برای جهانگردان دارد و هر ساله گردشگران زیادی در فصول
گوناگون سال به پرتغال و این بخش از آن کشور سفر می کنند. 
بنظر می رسد که این ناحیه
تنها برای انسان مدرن گیرائی نداشته و از دیربازی گونه های مختلف انسانی در آن رفت
و آمد داشته اند.
ردپاهایی در شن: به تازگی باستان شناسان یک مکان جدید انسانهای نئاندرتال را در جنوب شبه جزیره ایبری کشف کرده اند. آنها ردپاهای فسیل شده انسانهای نئاندرتال را در دو بخش سنگی و شیب دار سابق تپه های شنی در ساحل آلگاروه پرتغال پیدا کردند. این ردپاها نشان می دهد که نئاندرتال ها چه زمانی در کرانه های اقیانوس اطلس زندگی می کردند و چرا جذب به دریا می شدند.
در دوران سنگی، نئاندرتالها
در بخشهای گسترده و بزرگی از اروپا و آسیا، از سیبری گرفته تا اروپای غربی زندگی می
کردند. نشانها و آثاری از نئاندرتالها همچنین در اسپانیا و پرتغال نیز
کشف شدند. پژوهش های نخستین بر روی این آثار نشان دادند که آنها در شبه جزیره
ایبری عمدتاً در گروههای کوچک و خانوادگی در غارها و اردوگاههای ساحلی زندگی میکردند.
نئاندرتال ها در آنجا تا عصر یخبندان آب و هوای نسبتاً معتدل و غذای فراوان یافتند. بنابراین، به جنوب شبه جزیره ایبری می توان به عنوان
آخرین زیستگاه نئاندرتالها پیش از انقراض آنها در حدود 40 هزار سال پیش نگریست.
نخستین ردپاهای نئاندرتال از
پرتغال 
گروه پژوهشگران به رهبری
کارلوس نتو د کاروالیو از دانشگاه لیسبون اکنون شواهد بیشتری یافته اند که نشان
می دهد نئاندرتالها هنوز تا سده های زیادی در کرانه های اقیانوس اطلس - در منتهیالیه
جنوب غربی اروپا - ساکن بوده اند. آنها ردپاهای فسیلی را روی
سنگهای ساحل در دو مکان در ساحل آلگاروه کشف کردند: نزدیک مونته کلریگو Monte Clérigo  و نزدیک
تلهایرو  Telheiro.
تیم پژوهشگران در دنباله آن
توضیح میدهد که این ردپاها زمانی در رسوبات شنی مرطوب و نرم یا سنگهای رسوبی بوجود
آمدند، جایی که بمرور خشک و سپس به سنگ مبدل گشتند. این رد پاها به سبب فرسایش های پیرامونی و افزایش قابل توجه سطح دریا
در آن زمان حفظ و اکنون یافته شدند. ردپاهای موجود در پرتغال
احتمالاً توسط بهمنهای شنی دفن شده و از فرسایش در امان ماندهاند.
قدمت ردپاها به نئاندرتالها
اشاره دارد 
ردپاهای موجود در نخستین مکان تقریباً ۷۸۰۰۰ سال قدمت دارند و در شیب تند یک تپه شنی ساحلی سابق به جا مانده اند. رد پای موجود در مکان دوم در یک خط ساحلی کوتاه و به همان اندازه شیب دار میان دو نهر پیدا شد و حتی از رد پای نخست پیدا شده هم قدیمی تر است و ۸۲۰۰۰ سال قدمت دارد. در آن زمان، طبق دانش فعلی، نئاندرتالها تنها نمایندگان انسانهای هومو بودند که در شبه جزیره ایبری زندگی میکردند. بنابراین بسیار محتمل است که این ردپاها متعلق به این گونه از انسانهای نخستین باشند.
اینها رد پای چه کسانی است؟
نخستین گروه پیدا شده شامل ۲۶
ردپا است که در پنج ردیف چیده و در سراسر محوطه پراکنده شده اند.  این ردپاها احتمالاً متعلق به سه نفر هستند، از جمله یک مرد به بلندای تقریبی
۱.۷۰ متر، یک کودک به بلندای تقریبی ۱.۱۰ متر، تقریباً هشت ساله، و یک کودک نوپای
زیر دو سال، به بلندای ۰.۷۰ متر، آن طوری که تیم بر اساس اندازه ردپاها و پاها این
اندازه ها و سنین را محاسبه کرده است. ظاهراً این سه نفر با زحمت فراوان از تپههای
شنی شیبدار بالا رفته اند. این از جهت حرکت و فاصله ردپاها مشخص است.  در محل دوم در تلهایرو، پژوهشگران تنها یک ردپا به طول کمی کمتر از ۲۳ سانتیمتر
پیدا کردند.  باستانشناسان محاسبه کردند که این ردپا میتواند متعلق به یک نوجوان یا یک زن
با قد تقریبی ۱.۵۰ متر بوده باشد.
اشاراتی به شیوه حرکات و
رفتارها 
این ردپاها برای باستانشناسان
یک شانس بزرگ هستند.  برخلاف سایر بقایایی مانند استخوانها یا ابزارها که
ممکن است در جای دیگری بوده و سپش به ساحل منتقل شده یا در آنجا رها شده باشند،
این ردپاها مستقیماً نشان میدهند که نئاندرتالها کجا بوده اند. این به ما امکان میدهد تا در مورد حرکات و رفتار آنها
در ساحل نتیجه گیری کنیم. پژوهشگران توضیح میدهند:
«ردپاها تقریباً فوراً یک لحظه خاص را ثبت میکنند و به ما امکان میدهند آنچه را
که اتفاق افتاده است بازسازی کنیم. آنها دریچه ای منحصر به فرد و پویا به رفتارهای روزمره
ارائه میدهند: تصویری از زندگی دهها هزار سال پیش».
بر اساس ردپاهای موجود در
رسوبات، میتوان تعیین کرد که آیا نئاندرتالها در حال راه رفتن، فرار از چیزی یا
شکار چیزی بوده اند. الگوی ردپاها همچنین نشان میدهد
که آنها چگونه در امتداد ساحل حرکت میکردند و آیا جنگلها، تپههای شنی، تالابها
یا رودخانههای مجاور را کاوش میکردند یا نه.  نتو د کاروالیو و همکارانش این موضوع را نیز بررسی کردند.
جایی برای شکار و صیادی 
توزیع و شکل ردپاها نشان میدهد
که نئاندرتالها احتمالاً در حرکت و شکار در ساحل ناهموار و صخرههای اطراف مهارت
داشته اند. آنها ممکن است از تپههای شنی و سنگها برای کمین یا
تعقیب شکار استفاده میکردند.  در محل نزدیک مونت کلریگو، باستانشناسان هم ردپای انسان
و هم ردپای یک گوزن را پیدا کردند.  از آنجایی که ردپای کودکان نیز در آنجا یافت شد، تیم
گمان میکند که آنها در سنین پایین در شکارهای روزانه بزرگسالان با آنها همراه بوده
باشند. 
تطبیق با مناطق ساحلی 
مقایسه با ردپاهای نئاندرتال
از سایر مکانهای باستانشناسی ساحلی در شبه جزیره ایبری تأیید کرد که نئاندرتالها
در این مناطق در درجه اول گوزن، اسب و خرگوش میخوردند. آنها همچنین ظاهراً گیاهان و
حیواناتی از دریا یا مناطق ساحلی مانند ماهی، صدف، پرندگان و سایر پستانداران را نیز
مصرف می کردند.
درغرب می بایست نخست فاجعه ای
برای صنعت رخ می داد تا سیاست سرانجام بیدار شود و به اندیشه بررسی تعیین حداقل
قیمت برای عناصر خاکی کمیاب بیفتد. 
بنا به گزارش یک آژانس
اقتصادی، کشورهای عضو گروه هفت، اتحادیه اروپا و استرالیا در حال بررسی تعیین
حداقل قیمت برای عناصر خاکی کمیاب هستند تا استخراج و فرآوری آنها را در خارج از
چین تقویت کنند. 
پس از ده سال غفلت و تاخیر
سرانجام گامی در مسیر درست برداشته شد.  در سال ۲۰۱۰، چین موقتاً صادرات عناصر خاکی کمیاب خود را
به حالت تعلیق درآورد و همین  امر نیز منجر
به کمبود فلزات ضروری برای تولید آهنرباهای قدرتمند شد. به سبب آن قیمتها به شدت افزایش یافتند و وحشت سراسر صنعت جهان را
فرا گرفت تا اینکه چین در صادرات را دوباره باز کرد و کمبود در بازار برطرف شد.
پس از آن همه چیز دوباره
فراموش شد. اتحادیه اروپا و دیگر کشورهای غربی هیچ گاه برای بوجود
نیامدن این کمبود در بازار اقدامی نکردند و چین همچنان به گسترش برتری خود در
زمینه تولید و عرضه عناصر خاکی کمیاب و سایر مواد خام ادامه داد.
نتیجه این شد که اکنون غرب به سختی میتواند خود را به سطح برتر دانش چین در این زمینه برساند. در طول دهههای گذشته، جمهوری خلق چین - تا حدودی هم با کمک های آگاهانه و هدفمند یارانههای دولتی – در زمینه تولید عناصر خاکهای کمیاب به مزیت دانشی دست یافته است که غرب تقریباً رسیدن به آن را غیرممکن خواهد یافت. جمهوری خلق چین با کنترل بازار مواد مغناطیسی (نئودیم، پراسئودیم، دیسپروسیوم و ساماریوم) در خاکهای کمیاب، میتواند قیمتهایی را تعیین کند که در سطح بینالمللی قابل رقابت نباشند. این مواد در ساخت باتری های خودروهای برقی، الکترونیک و تولید وسایل مربوط به انرژی های تجدید پذیر به کار می روند.
نتیجه:
رقبای غربی که طبق اصول
اقتصادی بازار آزاد فعالیت میکردند، یکی پس از دیگری توان رقابتی خود در زمینه
بهای کالا را از دست دادند و بازار را ترک کردند. فراموش نکنیم، صنعت بیشتر بر هزینهها تمرکز میکند تا ریسکها و از
اینرو تولید کنندگان عمده، مواد ارزان تر چینی را خریداری می کنند که این در میان
مدت و در درازمدت چون یک سوداگری یکطرفه است، وابستگی شدید به چین را به بار می
آورد.
هنگامیکه در آوریل امسال پکن عناصر
خاکی کمیاب سنگین را که در حال حاضر هیچ فرآوری صنعتی دیگری برای آنها در خارج از
چین وجود ندارد، در فهرست کنترل صادرات خود قرار داد، این عمل چین اعتراضات زیادی
به دنبال داشت.
بنابراین، وقوع یک فاجعه لازم
بود تا نخست صنایع و در پی آن ها سیاست گذاران در غرب تکانی بخورند و از خواب
غفلت خود بیدار شوند و به اندیشه تعیین کفه قیمت برای تولید و عرضه خاکهای کمیاب
بیفتند. در حالی که هیچ اطمینان کاملی هم وجود ندارد که تعیین
کفه قیمت برای عناصر خاکهای کمیاب معیار درستی است یا نه و بحث هایی در مورد آن
وجود دارد ولی بهرحال این یک گام محکم است که برداشته شده.
البته به این هم نباید بسنده
کرد. پروژههای تولید و عرضه مواد خام در غرب از بیماری کسب
مجوزهای زمان بر و طولانی و تصویب  های بوروکراتیک
و همچنین هزینههای بالای تولید انرژی و مالیات رنج میبرند. در اینجا نیز، اگر قرار است
از پیش روی بیشتر چین جلوگیری شود، بایستی که کشورهای غربی چاره ای بیندیشند وسریعاً
در امر به انجام رساندن رفرم های لازم و موثر گامهای اساسی بردارند.
نمای یک شاهک جنگاور هندی
خاقان با شنیدن
این سخنان از پیران غمگین شد و شروع کرد با خدای جهان آفرین راز و نیاز کردن و از
او یاری خواستن. شنگل شاهک هندی که در اردوی خاقان چین بود چون این حال را بدید
رشته کلام را بدست گرفت و به خاقان چین یادآور شد که ما برای یاری رساندن به
افراسیاب از کشورهای گوناگون به اینجا آمده ایم و برای جنگ با ایرانیان حقوق و
هدایا گرفته ایم و اکنون نیز نباید که همه لشکر از یک مرد بترسند. او همچنین گفت
که زمان پهلوان کاموس فرا رسیده بود ولی این به معنای آن نیست که زمان همه ما فرا
رسیده باشد. فردا بهنگام سپیده دم همگی آماده باشید که تا من اشاره کردم، در شیپورهای جنگی خود دمیده و حمله کنید (دمید و دهید، دهیدن به معنای یورش آوردن):
ز پیران غمی
گشت خاقان چین            بسی یاد کرد از
جهان آفرین
بدو گفت ما
را کنون چیست روی         چو آمد سپاهی چنین
جنگجوی
چنین گفت
شنگل که ای سرفراز          چه باید کشیدن
سخنها دراز؟
بیاری
افراسیاب آمدیم                       ز دشت
و ز دریای آب آمدیم
بسی باره و
هدیهها یافتیم                   ز هر
کشوری تیز بشتافتیم
بیک مرد سگزی
که آمد بجنگ            چرا شد چنین بر شما
کار تنگ؟
ز یک مرد
ننگست گفتن سخن             دگرگونه تر
باید افگند بن
اگر گرد
کاموس را زو زمان              بیامد، نباید
شدن بد گمان
سپیده دمان
گرزها برکشیم                  وزین دشت
یکسر سراندر کشیم
هوا را چو
ابر بهاران کنیم                 بریشان یکی
تیرباران کنیم
ز گرد سواران
و زخم تبر                  نباید که داند
کس از پای سر
شما یکسره
چشم بر من نهید               چو من برخروشم
دمید و دهید
همانا که جنگ
آوران صد هزار           فزون باشد از ما
دلیر و سوار
ز یک تن چنین
زار و پیچان شدیم        همه پاک ناکشته
بیجان شدیم
در اینجا
شنگل خودش از گفتار خویش هیجان زده گشت و به خاقان چین گفت، رستم اکنون می اندیشد
همانند پیل مستی شده که می تواند در میدان شیر را بدست خود گیرد و من با این پیل
چنان بازی کنم که دیگر به هیچ میدانی رو نیاورد:
چنان دان که
او ژنده پیلست مست         به آوردگه شیر
گیرد بدست
یکی پیل بازی
نمایم بدوی                  کزان پس نیارد
سوی رزم روی
داستان از
این پس بسیار هیجان انگیز، تراژیک و همزمان نیز فلسفی می شود. در این داستان به
خیلی چیزها بگونه کوتاهی اشاره می شود و از اینرو بایستی در شاهنامه میان خطوط را
هم خواند. 
استاد سخن
بارها گفته که از نداشتن وقت کافی برای سرودن همه چیزهایی که می خواهد بنویسد
بیمناک است و از سوی دیگر هر چیزی را هم که می خواهد بازگو نماید، دوست دارد کامل
بیان کند و از اینرو زمان برای شرح مبسوط ندارد. بیاد داریم زمانی که فردوسی
داستان کاموس را به پایان رساند، نوشت:
سر آوردم این
رزم کاموس نیز            درازست و کم نیست
زو یک پشیز
گر از داستان
یک سخن کم بدی           روان مرا جای ماتم
بدی
و بدرستی نیز
داستان کاموس داستان بلندی بود که فردوسی همه آنرا برای ما بازگو کرد اما پرداختن
به اشاراتی که کوتاه نوشته شده بودند و در رابطه آوردن آنها را بر گردن خواننده
نهاد. 
با وجود ترس
از نداشتن وقت به اندازه، استاد توس تا این اندازه منصف است که رها شدن پولادوند،
پهلوان با مرام تورانی را از دست ابرپهلوانش رستم می ستاید و برای آن شادمانی می
کند. او در واپسین بیت داستان کاموس برای ما می نویسد:
دلم شادمان
شد ز پولادوند                  که بفزود بر
بند پولاد بند
اشارات کوتاه
اما بسیار معنا دار و پر اهمیت دیگری بارها در بازگویی داستان این جنگ تکرار می شوند.
شاهنامه خوان بهتر است که تنها خود را سرگرم شرح جنگها ننماید که از خواندن آنها
هیجان زده شود و به دیگر چیزهای نهفته در شاهنامه نپردازد. شاهنامه چیزهای بسیار
بیشتری از تنها شرح جنگ ها را دادن برای گفتن و عرضه کردن دارد.
لشکریان خاقان
چین چون سخنان شنگل را شنیدند دوباره جان گرفتند و باز هم هیجان زده شدند و شگفتا
که در این برهه خود پیران هم که به زیرها و بم ها آشنا بود هیجان زده می شود و با
توده تهییج شده و خاقان حیران و شنگل خود فریفته همنوایی می کند:
چو بشنید
لشکر ز شنگل سخن             جوان شد دل مرد
گشته کهن
بدو گفت
پیران کانوشه بدی                روان را به پیگار توشه
بدی
همه نامداران
و خاقان چین                 گرفتند بر شاه
هند آفرین
ما تا به اینجا
در شاهنامه جنگاوران کوشانی و هندی و چینی را داشتیم که بهمراه ختنی ها برای شاه
توران در برابر ایرانیان می جنگند.
بگذارید که
در اینجا کوتاه به تاریخ اشاره ای کنم. از سده دوم پیش از میلاد تا سده چهارم
میلادی سلسله پادشاهانی در بخش های شمالی و شمال شرقی هند حکومت می کردند که در
تاریخ از آنها با نام هندوسکائی یاد می شود. پادشاهان هندوسکائی در پایان کار خود
دیگر قدرت پادشاهان نخستین را نداشتند و مطیع شاهان کوشانی که خود را شاهنشاه می
خواندند، شدند.
در جاهای
دیگری ( هند و
اروپائیهای چینی و پادشاهی
باستانی ختن و شاهنامه ) نیز نوشته بودم که چندی پس از آمدن اقوام سکائی به
سوی غرب و نشیمن گرفتن آنها در گستره ای با نام ختن، ورود اقوام ترک نیز به این گستره
از سده نخست پیش از میلاد و ورود اقوام چینی به این گستره از سده دوم پیش از میلاد
آغاز شد. 
پیش از آن یعنی
اواخر سده سوم پیش از میلاد برخی از اقوام سکایی ختن مهاجرت نیاکان خود را ادامه
داده و از ختن بیرون آمدند و به سمت غرب و جنوب به راه افتادند. دسته ای از ایشان
به شمال رفتند و همانگونه که پیشتر هم نوشته شد از سده دوم پیش از میلاد پادشاهی
هندو سکائی را بنیاد نهادند. از سده یکم میلادی دسته دیگری از این سکاها پادشاهی
کوشانی را در شرق و مرکز افغانستان بنیان نهادند که این پادشاهی جوان در دوران
کانیشکای بزرگ که یکی از شاهان کوشانی بود، به اوج قدرت خویش رسیدند و بلخ پایتخت
ایشان گردید. 
دوران
کانیشکای بزرگ را از سال 127 تا 150 میلادی گزارش کرده اند و این درست همان دورانی
است که هندوسکائی های هندوستان ضعیف شده و مطیع شاه کوشانی گردیده بودند. 
کوشانی ها
نخست با اشکانیان و سپس با ساسانیان درگیری هایی داشتند و سرانجام نیز در برابر
ساسانیان شکست خوردند و کوشان بخشی از شاهنشاهی ساسانی شد. هرچند که اشکانیان به
گاه مهرداد دوم در سده یکم پیش از میلاد در فرارود با کوشانیان درگیر و در این
درگیری پیروز شدند اما این پیروزی قطعی اشکانیان بر کوشانیان نبود.
در گاه ساسانیان
نخستین نبرد اساسی در زمان شاپور یکم بود. این زمانی بود که شاهان هندوسکایی هند
زیردستان شاهان کوشانی بودند. شاپور یکم به نبرد با کوشانشاهیان پرداخت و ایشان را
شکست داد و تا شهر پیشاور را گرفت. او همچنانکه در آغاز این نوشته بدان اشاره کردم
در بی بی رگ افغانستان از خود یادگاری نیز بجای گذاشت. در نبرد اصلی شاپور دوم بود
که بر کوشانیان بطور قطعی پیروز شد و کوشان بخشی از شاهنشاهی ساسانی گردید.
اگر بخواهیم داستانهای شاهنامه را با واقعیات تاریخی مربوط سازیم، بایستی اذعان نمائیم که جنگی که رستم با تورانیان ( کوشانیان، هندیها، چینی ها و ختنی ها) می کند را می توان با جنگهای شاپور یکم در سال 242 میلادی با کانیشکای دوم و جنگ سرنوشت سازی را که کیخسرو با تورانیان (عمدتا تورانیان و ختنی ها) می کند با جنگ شاپور دوم در حدود سالهای 350 تا 358 میلادی با کیپونادا مقایسه کرد. کیپونادا پس از این شکست هنوز بر بخشهایی از کوشانشهر (باختر و بخشی از سغد) حکم می راند ولی بخش اساسی و عمده کوشانشهر بدست ساسانیان افتاده بود. کیپونادا سرانجام بدست کیداریها برافتاد.
سکه زرین کیپونادا واپسین شهریار کوشانشهر
از خوانندگان
خود تقاضا می کنم که چون به نبرد اصلی میان رستم و تورانیان و پس از آن جنگهای
کیخسرو وتورانیان رسیدند به نوشته کوتاه بالا توجه نمایند و خودشان مقایسه انجام
دهند و به نتیجه برسند.
ادامه دارد
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهلم
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و نهم
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و هشتم
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و هفتم