پس از آن پیران
مجلس خاقان را ترک کرده و بسوی لشکریان و سربازان خویش رفت. لشکریان پیران نیز چشم
به راه بودند تا او بازگردد و نتایج گفتگوهایش با خاقان را برای آنها بگوید. از
اینرو چون پیران به سرای و خیمه خویش بازگشت، سرداران و بزرگان لشکر او بدیدارش
شتافتند و در پیش همه آنها هومان قرار داشت. هومان از او پرسید که گفتار و گفتمان در
سرای خاقان به کجا انجامید:
چو پیران
بیامد بپرده سرای برفتند
پرمایه ترکان ز جای
چو هومان و
نستیهن و بارمان که با تیغ
بودند گر با سنان
بپرسید هومان
ز پیران سخن که گفتارشان بر
چه آمد به بن؟
همی آشتی را
کند پایگاه؟ و گر کینه
جوید سپاه از سپاه؟
به هومان
بگفت آنچ شنگل بگفت سپه گشت با او
به پیگار جفت
غمی گشت
هومان ازآن کار، سخت برآشفت با شنگل
شوربخت
به پیران
چنین گفت کز آسمان گذر نیست تا
بر چه گردد زمان
هومان که برادر
پیران بود چون سخنان او را بشنید به روشنی نشان داد که از آنچه که شنگل گفته و
خاقان چین نیز تایید کرده، بهیچ روی خوشنود نیست و آنرا خردمندانه نمی داند. پس از
آن هومان آهنگ رفتن به سوی چادر خویش نمود و چادر پیران را ترک کرده و به راه
افتاد ولی در راه به نزد کلباد پهلوان سپاه توران رفت و به او گفت شنگل دیوانه شده
است. شنگل می بایست یک آن از مجلس خاقان بیرون می آمد و نگاهی به میدان جنگ و به
سوی لشکریان تورانی که دو بهره از آن اکنون در زیرخاک خفته اند، می کرد تا به سود
و زیان آنچه که در مجلس خاقان گفته است پی ببرد.
کلباد برای
دلداری دادن به او و آرام کردنش به هومان گفت ای پهلوان فال بد مزن. باید ببینیم
که سرنوشت چه چیزی برای همه ما رقم خواهد زد. این البته سخنی پوچ و بی معنی بود که
تنها برای آرام کردن هومان گفته شد ورنه همه می دانند که سرنوشت به تنهایی و بدون
تاثیر پذیرفتن های مستقیم و غیرمستقیم از اشخاص و افراد چه چیزی را می تواند برای
کسی رقم بزند؟ رقم زننده گان آنچه بر مردمان می رود، افراد هستند.
در همان زمان در
سوی دیگر رستم نیز بی خبر از آنچه که در خیمه خاقان گذشته و آنچه که برای ادامه
جنگ به پیشنهاد و تشویق شنگل و تایید خاقان اندیشیده شده، سران سپاه و یلان لشکر
ایران را بخواند و گمان خویش را از چیزهایی که اتفاق خواهند افتاد با ایشان در
میان گذاشت و نیز گفت بایستی راستی کرد و از به کژ راه رفتن ها کاستی ها بر می
خیزد:
وزین روی
رستم یلان را بخواند سخنهای بایسته
چندی براند
چو طوس و چو
گودرز و رهام و گیو فریبرز و گستهم و خراد
نیو
چو گرگین
کارآزموده سوار چو بیژن
فروزندهٔ کارزار
تهمتن چنین
گفت با بخردان هشیوار و
بیدار دل موبدان
کسی را که
یزدان کند نیکبخت سزاوار باشد
ورا تاج و تخت
جهانگیر و
پیروز باشد بجنگ نباید که بیند
ز خود زور چنگ
ز یزدان بود
زور ما خود کییم؟ بدین تیره خاک
اندرون بر چییم؟
بباید کشیدن
گمان از بدی ره ایزدی
باید و بخردی
که گیتی
نماند همی بر کسی نباید بدو
شاد بودن بسی
همی مردمی
باید و راستی ز کژی بود کمی
و کاستی
همه اینها
اشارات و راهنمایی های پیوسته ای هستند که در شاهنامه لابلای بازگویی داستان ها و
اسطوره ها به خواننده گفته و به آنها منتقل می شوند. تنها بایستی دریافتشان کرد.
رستم به روشنی
با هشیواران و بیدار دل موبدان می گوید کسی را که یزدان به جاه می رساند و او را
تاجی و تختی می دهد او نیز نباید همه این توانایی ها را از خود بپندارد و راه
ایزدی را ترک نماید. اینجا رستم بگونه ای غیر مستقیم
اشاره به شاه شدن کیخسرو می کند که به سبب توانائیهای خویش شاه نشده بود بلکه این گیو
پهلوان ایرانی بود که او را از توران به ایران آورد و این خاندان گودرزیان بود که
با کمکهایی که به او رساندند سبب شدند که او شاه بشود.
اگر نیک بنگریم
این موضوع تنها در مورد کیخسرو هم صدق نمی کند. کیقباد را نیز پهلوانان شاه کردند.
پادشاهان پیشدادی کمتر به کمک پهلوانان شاه می شدند ولی طبقه پهلوانان در پادشاه
ماندن ایشان نقش بسیار مهمی را بازی می کردند و اگر پهلوانان از شاهی روی بر می
تابیدند، برای نمونه جمشید، افول دوران ایشان بی شک نزدیک می شد. فریدون با کمک
مردم و بیش از همه با جنبش کاوه شاه شد. همان کاوه ای که تا به امروز نماد بسیار
بزرگی برای ماست و پرچمش که دیگر بصورت فیزیکی هیچ وجود ندارد در اذهان ما در حال
اهتراز است و بخش ارزنده ای از سرودهای ملی و میهنی ما را بخود اختصاص می دهد.
چیزهایی که رستم
گفت مقدمه چینی های حساس و اشارات مهمی هستند که شایسته می باشند نظر خواننده را
به دو نکته جلب کنند. از این دو نکته در
این بخش از داستان نیز نباید به هیچ روی بسادگی گذشت زیرا این نکته های نهفته در
گفتار رستم برای یلان ایرانی، می توانند پاسخگوی بسیاری از پرسشها و در پی آنها
گمانه زنی هایی باشند که پیش می آیند.
رستم سپس در
دنباله گفته هایش به سران سپاه ایران می گوید:
چو پیران
بیامد بر من دمان سخن گفت با
درد دل یک زمان
که از نیکوی
با سیاوش چه کرد چه آمد برویش ز
تیمار و درد
فرنگیس و
کیخسرو از اژدها بگفتار و
کردار او شد رها
رستم نخست از
کارهای خوبی که پیران کرده بود برای سرداران ایرانی می گوید و کارهای او را به یاد
آنها می آورد تا آنها تنها به جنبه های منفی شخصیت و وجود او نگاه نکنند و هم چنین
نیز زمینه ای برای استدلال کاری که انجام خواهد داد، فراهم کرده باشد.
او سپس به
موبدان، بزرگان لشکری و سرداران ایرانی می گوید که در دل می داند که چه چیزهایی اتفاق خواهند
افتاد. نخست اینکه در این جنگ پیران و یارانش کشته خواهند شد و سپس اینکه کیخسرو
نیز افراسیاب را خواهد کشت:
ابا آنک اندر
دلم شد درست که پیران بکین
کشته آید نخست
برادرش و
فرزند در پیش اوی بسی با گهر
نامور خویش اوی
ابر دست کیخسرو،
افراسیاب شود کشته، این دیدهام
من به خواب
گنهکار یک تن
نماند بجای مگر کشته افگنده
در زیر پای
از این بزرگانی
که در لشکر تورانی وجود دارند هیچکس باقی نخواهد ماند و همگی کشته خواهند شد ولی من
خوش ندارم که پیران در این جنگ بدست من کشته شود زیرا اندیشه بد در دل او راه
ندارد. بنابراین اگر او چیزهایی را که با
من در موردشان گفتگو کرده انجام دهد، بهتر آن است که از آنچه که رفته گذر کرد و
رفت و من نیز دلیلی برای ادامه پیکارها نمی بینم:
و لیکن
نخواهم که بر دست من شود کشته
این پیر با انجمن
که او را به
جز راستی پیشه نیست ز بد بر دلش راه
اندیشه نیست
گر ایدونک
باز آرد این را که گفت گناه گذشته
بباید نهفت
گنهکار با
خواسته هرچ بود سپارد بما
کین نباید فزود
ازین پس مرا
جای پیکار نیست به از راستی در
جهان کار نیست
ورین
نامداران ابا تخت و پیل سپاهی
بدین سان چو دریای نیل
فرستند نزدیک
ما تاج و گنج ازایشان نباشیم
زین پس برنج
نداریم گیتی
بکشتن نگاه که نیکیدهش
را جز اینست راه
جهان پر ز
گنجست و پر تاج و تخت نباید همه بهر یک
نیک بخت
رستم که
پایبند به پیمانها و روابط خانوادگی و قبیله ای و بزرگ شمردن و ارج نهادن و همچنین
گرامی داشتن کسانی که ارزشهای قبیله ای و انسانی را حفظ می کنند هست در اینجا به
روشنی می گوید که پیران مرد پاکدلی می باشد و دوست ندارد که پیران بدست او کشته
شود، هرچند که پیران در لشکر تورانیان است. او همچنین می گوید که مایل نیست در
انتقام گیری ها و کین خواهی های خانوادگی (میان کیخسرو و افراسیاب) شراکتی داشته
باشد. بنابراین اگر لشکریان تورانی به ایرانیان باژ دهند و خواستار بپایان رسیدن
جنگ باشند، ما نیز راه کشتار را در پیش نمی گیریم که یزدان نیز این راه را نمی
پسندد.
به یاد
بیاوریم، هنگامی را که سیاوش که به سبب پیمانی که با افراسیاب (که دلایل کاملا
شخصی و بیشتر ترس داشت ولی به جز به گرسیوز برادرش به کس دیگری نیز نمی گفت) بسته
و سرزمینهای از دست رفته را از او باز پس گرفته بود و اکنون نیز شاه توران بدنبال
آشتی می گشت و گروگانهایی را نیز بدربار ایران می خواست بفرستد، از اینرو سیاوش با
مشاورت پهلوانان لشکری و در پیش همه آنها رستم که در این لشکر کشی همراه او بودند
با افراسیاب صلح کرد. این خبر را رستم از نزد سیاوش به دربار کیکاووس برد و
کیکاووس خشمگین شد و می خواست که پسرش باز گردد تا او را به سزای کار خود برساند.
رستم آنجا هم دربار را ترک کرد و راه سیستان را به پیش گرفت و در درگیری های
خانوادگی میان پدر و پسر هیچ دخالتی نکرد، گرچه سیاوش دست پرورده خود او بود و او
بود که لشکر ایران را در کین خواهی خون سیاوش، زمانیکه کیخسرو هنوز شاه نشده بود،
به پیش می راند. پیمان خاندان سام با دربار ایران بود و کارهای دربار ایران زیر
نظر طبقه پهلوانان که بجز هنگامی که موجودیت کشور ایران در خطر می افتاد، در امور
کشوری و درباری که در آن دوران امری خانوادگی بود، دخالتی نمی کرد. دربار هم وجود
و موقعیت ایشان را تائید می کرد.
فردوسی
انسانی منزه پسند است و پاکی را دوست دارد زمانی که پولادوند توانست از دست رستم
جهان پهلوانش بگریزد، دل فردوسی شاد می شود. رستم پهلوان گزیده فردوسی نیز همانند
او منزه پسند است و برایش فرقی نمی کند که این شخص پسندیده در لشکر ایران باشد یا
توران از اینرو هیچ اصراری به کشتن بی دلیل هر کسی ندارد.
کیخسرو و
افراسیاب ولی به این ترسها و کینه جویی ها و کینه خواهی های خود رنگ ملی داده بودند
و از اینرو نیز پای بسیاری از افراد به جنگ کشیده شده بود، از جمله گودرز پسر قارن
که عمویش قباد بدست بارمان برادر پیران کشته شده بود. گودرز بعدها در این نبردها
هفتاد و دو تن از پسرانش را از دست داد و همین بر بیشتر شدن خواست او در کین خواهی
افزود.
با کمی بررسی
و نگریستن به آنچه تا به اینجا در شاهنامه خوانده ایم، می بینیم که در این جنگ نیز
از همان آغاز بیشتر این احساسات بودند که نقش بازی کردند و مسیر را تعیین نمودند.
از کینه جویی شخصی کیخسرو از افراسیاب گرفته تا به گمراه بردن طوس لشکریان ایران
را و از روی خیره سری و بدون اندیشیدن کشتن فرود پسر سیاوش که این جنگ به کین
خواهی اوست، بی ابالیگری و میخوارگی سپاهیان ایران در میدان و در نتیجه کشته شدن
بسیاری از ایرانیان، همچنین کشته شدن هفتاد و دو تن از پسران گودرز که خاندانش در
به پادشاهی رساندن کیخسرو نقش عمده داشتند و بسیاری موارد دیگر که پیشتر نام برده
شدند. همه اینها به این جنگ از هر دو طرف بیشتر جنبه کینه جویی های شخصی می دادند
تا مصالحه جویی های ملی. اینجا نیز این سرنوشت نبود که کاری را انجام می داد
بلکه همه آنچه را که ما خواندیم و از این پس نیز می خوانیم نتیجه کنش ها و واکنش
های بازیگران دخیل در ماجرا بود.
نکته جالب در
این داستان اینجاست که خاندان سام در همه اینها بجز در کین خواهی سیاوش که تهمتن
شخصا مایل به کین خواهی دست پرورده خویش بود، نقش یاری دهند به سپاه و دربار ایران
را بازی می کرده و نه تعیین کننده و تشویق کننده به جنگ.
همه آنچه که
نوشته شد بمعنای این نیست که در این ماجرا طرف تورانی کاملا پاک و از همه
ناراستیها بدور بود. تورانیها نیز در این جنگ به تزویرها و چاره جوئی هایی که پدید
آمده از شرایط جنگی و میدانی بود متوسل شدند.
اما آنها نیز
همانند ایرانیها که رستم را داشتند، در جانب خویش پیران را داشتند که همه راهها و
چاره ها را تنها در جنگیدن و نبرد نمی دید و حتی جنگ را پسندیده ترین راه نمی
دانست ولی اگر با وجود همه این ها جنگی با تورانیان در می گرفت، کوشش می کرد که از
کلیه توانهای خویش برای واگذار نکردن میدان جنگ به دشمن (ایرانی ها نیز از دید
تورانی ها دشمن بودند) هم استفاده کند.
از اینجا به
بعد نریمانیان کمتر خود را در لشکرکشی های دو کشور بر ضد یکدیگر سهیم می کردند و
اگر داستان بیژن نوه رستم و منیژه پیش نمی آمد، شاید تا زمان اسفندیار و پایان کار
رستم ما دیگر خبری از رستم و کارهایش در رابطه با ایران نمی خواندیم زیرا پس از
این جنگ بجز داستان بیژن و منیژه که کشش میان ایران و توران پدید آورده بود، رستم
تنها یکبار در برابر اکوان دیو نمایان می شود و با او به نبرد بر می خیزد و دیگر
خبری از او نیست تا اینکه گشتاسپ برای نابود کردن و یا دستکم مطیع کردن طبقه
پهلوانان ایران اسفندیار روئین تن را که سودای پادشاهی داشت به جنگ با رستم می
فرستد به این امید که یکی از آنها دیگری را بکشد.
ما می بینیم
که این کناره گیری خاندان سام از میادین جنگ بر روی دو پادشاه تاثیرات بسیار زیادی
گذاشت و آنها را به اندیشیدن انداخت. یکی خود کیخسرو بود که پس از این جنگ بزرگ به
خودنگری و انتقاد از خویش برخاست و طی آن به ظرفیت های بسیار بالای تباه شدن در
خود پی برد و از آن ترسید و از پادشاهی کناره گرفت و دیگر گشتاسپ که از زیر تاثیر
و نفوذ نبودن پهلوانان ایرانی و در راس ایشان رستم و ظرفیت مخالفت ایشان با شاهان
وحشت داشت و از اینرو در اندیشه برکنار کردن ایشان از دستگاه های حکومتی و اجرایی
کشور ایران شد.
گشتاسپ خیلی زیرکانه
و در هیئتی بی گناه مآب دین را بهانه قرار داد و پسر خویش را به جنگ رستم فرستاد و
او را برای حفظ امیال خویش به کشتن داد. در سری نوشته های اسطوره اسفندیار به
ماهیت نبرد او با رستم پرداخته و پیش از این بیشتر نوشته ام و خواننده گرامی می
تواند به آن مراجعه کند.
ادامه دارد
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهل و یکم
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهلم
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و نهم
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و هشتم

No comments:
Post a Comment