داریوش پسر ویشتاسپ (پ1) خشس پاوان پارت (پ2) و برخاسته از یکی از خانواده های بزرگ هخامنشی با شش نژاده (پ3) دیگر پارسی همداستان گردید و هدف این همدستی یعنی نابودی گئوماته را در عرض چند هفته عملی کرد. گئوماته در دژی نزدیک هگمتانه (همدان) بوسیله داریوش کشته شد (او تنها دو ماه کارها را در دست داشت). تاجگذاری داریوش در پاسارگاد و ازدواج وی با آتوسا دختر کورش بزرگ روزگاران سختی را بدنبال داشتند.
پایه های شاهنشاهی بر اثر شورشهای خطرناکی که ابتدا خود را در ایلام و بابیروش (بابل) نشان دادند و بزودی به سرتاسر بخش مرکزی فلات ایران گسترش پیدا کردند، میلرزیدند.
در ماد فرورتیش زیر نام خشتریته کوشش میکرد که پادشاهی ماد را دوباره احیا سازد. سرزمینهای پارت و هیرکانه (پ4) هم بدو پیوستند. ارمنستان نیز خود را از داریوش جدا نمود.
داریوش در سنگ نبشته کوه بیستون گزارش مفصلی درباره جنگها و پیروزیهایش در برابر سرکشان که شمار زیادی از مخالفین نیرومند وی بودند که بعضا نیز توسط مردمان سرزمینهای خویش پشتیبانی میگردیدند، داده است.
تا به امروز نیز به معجزه شبیه تر مینماید که داریوش در مدت کوتاه یکسال و چند هفته ( در این مدت زمانی مورد ادعای او جای هیچگونه تردیدی نمیباشد) بر اوضاع مسلط گشت.
----------------------
پ1- از گزارشات ایرانی و یونانی چنین بر میآید که ویشتاسپ پسر لهراسپ و برادر زردیاس، به گاه کورش فرمانروائی نواحی ماد خرد و گرگان را داشت ولی بهنگام شورشهای آغاز پادشاهی پسرش داریوش، به پارت که جایگاه نیاکانش بود بازگشته و از آنجا بسود پور خویش، بر ضد فرورتیش که خود را خشتریته دوم از خاندان هوخشتره مادی مینامید، میجنگید.
جریان بقدرت رسیدن داریوش بزرگ که از همراهان کمبوجیه در مودرایه (مصر) بود بدینگونه بود که چون مرگ کمبوجیه پیش آمد، داریوش بزرگ ابتدا سوی ماد شتافت و با شش همدست خود گئوماته را بکشت. پس از مرگ وی روسای برخی ایالات بزرگ و با اهمیت که همگی نیز ایرانی بودند در سرزمینهای خویش پرچم شورش برافراشتند به گونه ای که به هنگامیکه داریوش در بابیروش (بابل) به جنگ بود، چهار شورش همزمان در ماد و پارس و مره غیانه (مرو) و ارمنستان بترتیب از سوی فرورتیش، وهیزداته، فرادا و مردم ارمنستان صورت گرفت.
پ2- پارت یا پارثه به پارسی باستان سرزمین کناری را معنی میدهد و آن ناحیه خراسان و بخشهای بزرگی از افغانستان و ترکمنستان را شامل میگشت. پارتیها از مبتکران شیوه جنگی بخصوصی بودند که از آن پس بنام ایشان جنگهای پارتیزانی خوانده شدند. پارتها نخستین دودمانی بودند که با سیستم شورائی در ایران حکومت میکردند. چیزی شبیه لویه جرگه در زمان شاهی افعانستان. پارتها خود یکی از ده قبیله اتحادیه قبایل پارسی بودند.
پ3- نامهای این شش نژاده به قرار زیر هستند :
هوتنه [بمعنای خوش تن] (Otanes) پسر سوخرا ، ویندفرنه (Intaphernes) پسر وایسپار، گئوبرو (Gobrias) پسر مردونیه، بگه بوخشه (Megabyze) پسر داتو وهیه، وهیدرانه (Hidranes) پسر بغا بیغ نه و سرانجام اردومنیش پسر وهئوکه، هرودت اردومنیش را اسپاتینس نامیده است.
داریوش در سنگ نبشته ای سپارش اینان و بازماندگانشان را به شاهان پس از خود نموده است . وهیدرانه ، ویندفرنه و گئوبرو سرداران لشکریان داریوش برای نشاندن شورشها در سالهای اول شاهی وی بودند و هوتنه فرمانده ارتشی بود که جزیره ساموس را گشود. داریوش سپاسگزاری خویش را با دادن برتری به ایشان و خاندانهایشان نشان داد. کلا در ایران باستان شش خانواده برتر بهمراه خانواده شاهی جزو نژادگان قرار داشتند.
پ4- هیرکانه بزبان پارسی باستان و پهلوی، وهرکانه یا وورکان نامیده میشد که معنای سرزمین گرگهای وحشی را میدهد و پهناوریش استانهای گلستان، بخشی از کشور ترکمنستان، گیلان و بخشی از مازندران را فرا میگرفت با مردمانی بس دلاور و گرد.
هیرکانیان ( بطور دقیقتر گیلانیها ) که سپرهای فراخ و بزرگی داشتند به گاه جنگ این سپرها را رنگ نموده و به شکل محیط در میآوردند و از اینرو استاد فن استتار بودند. در منظومه ویس و رامین که مجموعه ای عاشقانه و اصلا از دوران ساسانیان است، گیلانیان را به گاه جنگ چنین نمایش داده است :
سپر دارند پهناور گه جنگ - چو دیواری نگاریده به صد رنگ.
به گاه ساسانیان، فرماندهان لشگر ایران گیله خوانده میشدند که صفت یل بمعنای پهلوان از آن مشتق میگردد. اواخر گاه ساسانیان از این منطقه به عنوان تپورستان ( معرب آن طبرستان) یاد گردید. بنا به اظهار مورخان، جابجایی اقوام آریایی از حدود چهار هزار سال پیش به سمت فلات ایران، و ترکیب و درآمیختن آنان با بومیان این سرزمین، موجب به وجود آمدن فرهنگ و تمدن جدیدی به نام ایران و جوامع بزرگ ایرانی گردید و منطقه گرگان که پیش از ورود آریاییها دارای تمدن و فرهنگ خاص بوده از اولین سرزمینهایی بود که پذیرای این مهاجرشد.
در مجموع با توجه به کاوشهای متعدد باستانشناسان و کشفیات آنان، گرگان مرکز و محل تمدن پیشرفته پیش از آریاییها در سواحل شرقی دریای کاسپین بودهاست. استرآباد یا به فارسی باستان زدرکاته همچنین یکی از مراکز مهم پارتها بود. یکی از همسران داریوش بزرگ نیز از ناحیه می آمد.
26
.
.
در پایان سال 521 پ.م. پس از سرکوبی اراخشه (پ1) آخرین عصیانگر (داریوش ایشان را شاهان دروغین مینامد) در بابیروش(بابل) جنگها به پایان رسیدند و شاهنشاهی پهناور هخامنشی کاملا به زیر فرمان داریوش درآمد.
در باره سازمان اداری و دیوانی داریوش بسیار نبشته شده است.از هنگامیکه ادوارد مایر (پ2) شاهنشاهی هخامنشی را بعنوان کشوری فرهنگی در عالیترین مدارج توصیف نمود، کاوشها در مورد توش و کارآئی هخامنشیان نخستین بطور مثبت و فزاینده ای به نتیجه رسیده اند. این کاردانی و کارآئی زمانی کاربرد شگرف خویش را نمایان میسازند که به مسافتهای دور و دراز در این کشور پهناور که برای هر سازمان اداری، بزرگترین دشواریها را فراهم میآورد، توجه نمائیم.
بازسازی اداری داریوش بایستی که در بین سالهای 518- 514 پ.م. به پایان رسیده باشد. این مسلما نتیجه ابتکار شخصی داریوش بعنوان شاه بزرگ میباشد که آنرا طراحی و با کمک همکاران و معتمدین خویش نکته به نکته به مرحله اجرا درآورده است.
قوانین کشوری در مجموع خود را در قالب یک نزدیکی انعطاف پذیر میان آرمانهای دولت فئودالی و مرکزی عرضه کرده و پایه های آن بر روی وفاداری شخص شاه بزرگ در برابر زیر دستانش که نسبت به او احساس فرمانبرداری و اطاعت بی چون و چرا را میکردند، بنا بود. نقش عمده در این کشور به پارسیان واگذار شده بود که فرمانده هان لشگری و کشوری را تشکیل میدادند و دیگر کشورها به استثناء مادها بایستی که خود را با مقامات رده های پائینتر اقناع میکردند (پ3).
چیزهائی که ما از سنگ نبشته های شاهی بیستون، نقش رستم، پارسه شهر(تخت جمشید) و شوش از یکطرف و از طرف دیگر توانستیم که از متون و منابع یونانی و در راس آنها بیشتر از همه از هرودوت (دفتر سوم صفحه 89 و صفحات بعد) بدست آوریم، ما را بدین نتیجه میرساند که : داریوش آشکارا تقسیم بندی نوینی را برای کشور پهناورش در نظر گرفته بود، بصورتیکه او تمامی کشور را به خشس پاوانیها (در سنگ نبشته ها «سرزمینها» نامیده شده اند) تقسیم نمود. بر این سرزمینها فرماندارانی گمارده شدند که برای آنها رسما نام خشس پاوان استعمال میگردیدند. ساتراپ یا به پارسی باستان خشتر پاوان به معنای نگاهبان سلطنت میباشد. این واژه احتمالا از دوران مادها متداول بوده است.
---------------------------
پ1- در متن آلمانی Aracha .
پ2- Eduard Meyr ادوار میر متولد 25 ژانویه سال 1855 و درگذشته در 31 آگوست سال 1930 در برلین ، نگارنده پنج جلد تاریخ باستان. نامبرده که در هامبورگ از هنریته و دکتر ادوارد میر پدر متولد شده بود، با هدایتها و پشتیبانیهای پدرش که خود فیلولوژ و تاریخدان بود، بزودی به علاقه خویش در خصوص تاریخ باستان پی برد. ادوارد مایر دوران دبستانی و سپس دبیرستانی خویش را در دبیرستان یوهانیوم از معروفترین و خوش سابقه ترین دیرستانهای هامبورگ که سطح تدریسی بالایی داشت سپری کرد.
مایر در دوران تحصیل در دانشگاههای بن و لایپزیگ کنار زبانهای لاتین، عبری و عربی که در دبیرستان آموخته بود، زبانهای ترکی، آشوری، قبطی، فارسی و سانسکریت را نیز بخوبی فرا گرفت. پس از پایان تحصیلات در رشته تاریخ باستان، مایر جوان فرصت اینرا یافت تا بمدت دو سال بعنوان معلم خصوصی فرزندان سر فیلیپ فرانسیس سرکنسول بریتانیا در کنستانتینوپل (استانبول) بکار مشغول گردد و بدین وسیله از نزدیک با شرق آشنا گردد.
با مرگ سر فرانسیس، مایر خانواده او را تا بریتانیا مشایعت کرد و از این رهگذر توانست که موزه بریتانیا را ببیند. پس از پایان خدمت سربازی در سال 1879 مایر بمدت پنج سال بعنوان استاد شخصی دانشگاه لایپزیگ به تدریس و تدوین کتاب مشغول بود او سپس استادی دانشگاه برسلاو را بعهده گرفت و از سال 1902 استاد تاریخ باستان دانشگاه فریدریش ویلهلم برلین گردید.
مایر در سال 1904 بمدت چند سال در ایالات متحده بتدریس مشغول گردید و دکترای افتخاری دانشگاههایی نظیر آکسفورد و هاروارد را بدست آورد. وی پس از پایان جنگ جهانی اول در سالهای 1919 و 1920 که آلمان شرایط بسیار سخت سیاسی و اقتصادی خود را تجربه میکرد، در دانشگاه مشغول کار بود.
او اندکی پس از پایان جنگ جهانی اول بعنوان اعتراض به سیاست متفقین و تحقیر نمودن بیحد آلمانیها از سوی ایشان توسط رفتار و اعمال زور برای امضای قراردادهایی که کاملا ماهیت سرکوبگرانه داشتند، تمامی دکتراهای افتخاری خویش را برای دانشگاههای انگلیسی و آمریکایی پس فرستاد و از سال 1919 رئیس دانشگاه برلین گردید. مایر در عصر خویش تاثیر گذاری بزرگ بر افکار تاریخدانان بود.
پ3- نقشی را که شاهان هخامنشی عمدتا برای زمامداران اقوام مغلوب در نظر میگرفتند را بالاتر از چیزی میابیم که از نبشتجات این کتاب بر می آید. شاهان مغلوب در دوران هخامنشیان اگر مورد تایید مردم کشور خویش میبودند، دلداری گشته و بعضا حتی در مقام خویش ابقا میگردیدند.
تا زمانیکه اینها بر علیه دولت مرکزی ایران شورش و یا اقدام نامناسبی نمیکردند ویا با دشمنان ایران پیوند برقرار نکرده و با اقدامات ضد ایرانی ایشان همراهی نمیکردند، کاری نیز بر علیه آنها انجام نمیگرفت و یا اینکه با رعایت احترامات به مکان دیگری منتقل میگردیدند تا ادعای دوباره بازپس گرفتن پادشاهی را نتوانند.
بدیهی است که ناظرین پارسی کردار، رفتار و نحوه برخورد شاهان ابقا شده را با زیر دستان و نیز در برابر شاه بزرگ مورد مراقبت قرار میدادند ولی این بدان معنا نبود که نامبردگان سوای رعایت قوانین پارسی در سیاست خارجی، از آزادی عمل داخلی تا حدود زیادی برخوردار نمیبودند.
در امور لشگری نیز بارها شاهد آن هستیم که فرمانده هان غیر پارسی و غیر مادی در راس بخشهای مهمی از ارتش ایران قرار گرفته و برای شاه بزرگ شمشیر زدند، کشتند و کشته شدند. نویسنده خود در مورد پسامتیخ اینرا گفته و بدان اشاره خواهد کرد.
این امر به دو علت میتواند باشد : یکی اینکه اداره سرزمینی به این پهنا از نظر لجستیکی و تعداد نفرات از عهده ایرانیان به تنهایی بر نمی آمد و دوم اینکه همزمان برای رفع این کمبود ایرانیان حاضر نبودند که به سرکوب و تجاوز به صورت گسترده و بشیوه های متداول زمان خویش دست یازند، پس ضمن احترام گذاشتن به آداب و رسوم و حتی دین دیگران با اتخاذ سیاستی (فراموش نکنیم که ما از بیست و شش سده پیش گفتگو میکنیم، پس شرایط زمانی را نیز بایستی درنظر بگیریم) کوشش در حفظ این مناطق داشتند.
27
No comments:
Post a Comment