جستجوگر در این تارنما

Thursday, 24 July 2025

دیوارهای آویلا

 

شهر آویلا Avila که به سبب دیوارهای آن  نامی و شناخته می‌شود، در یکصد کیلومتری شمال غربی شهر مادرید واقع است. دیوارهای این شهر نمونه‌ای خیره‌کننده از معماری نظامی قرون وسطایی هستند و شهر قدیمی آویلا در اسپانیا را احاطه کرده‌اند. این دیوارها از سال ۱۹۸۵ در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار گرفته‌اند. این دیوارها نه تنها شناخته‌ شده‌ ترین بنای تاریخی شهر، بلکه یکی از بهترین استحکامات قرون وسطایی حفظ ‌شده در اسپانیا و اروپا نیز هستند. ظاهر باشکوه آنها بازدیدکنندگان را به سفری در زمان و کاوشی در تاریخ غنی خود دعوت می‌کند.

تاریخچه دیوارهای شهر آویلا

بنای خود شهر آویلا به سده هشتم باز می گردد و شهر از سده دهم پس از آمدن اعراب و نبرد با ایشان و درگیری های درونی خود اسپانیایی ها رو به متروک شدن نهاده بود و بسیاری از باشندگان آن، شهر را رها کرده و رفته بودند. ساخت دیوارهای شهر آویلا که دیوارهای دفاعی هستند، در پایان سده یازدهم به دستورآلفونسوی ششم شاه لئون آغاز شد. پادشاه، داماد خویش کنت ریموند بورگوندی را که با دختر او پرنسس اوراکا، ازدواج کرده بود، مأمور بازسازی دیوارهای شهر و تقویت شهر کرد تا جمعیت متفرق شده دوباره به آن بازگردند. بنا به آئین های  شهر و دژ سازی آن زمان، ساخت و ساز توسط دو معمار چیره دست نظارت می‌شد: کاساندرو رومی و فلورین د پیتونگا فرانسوی.

دیوارها در مدت زمان بسیار کوتاهی، بین سال‌های ۱۰۹۰ تا ۱۰۹۹ تکمیل شدند، گرچه این زمان کوتاه برای ساخت و ساز از سوی مورخان مورد بحث و گفتگو است. در ساخت دیوارها از مصالح آرامگاه های کهن رومی و سبک و سازه‌های عمرانی و دیوارهای باستانی رومی و ویزیگوت استفاده شده است. این مخلوط استفاده شده از مصالح، از جمله گرانیت خاکستری و سیاه، آجر، ملات و آهک، به دیوارها ظاهری متمایز می‌دهد.  در سده چهاردهم، عملکرد دفاعی دیوارها بیشتر تقویت شد تا آنها را به سدی غیرقابل عبور در برابر مهاجمان تبدیل کند.

ویژگی‌های معماری

دیوارهای شهر آویلا به طول چشمگیر ۲۵۱۵ متر امتداد یافته و منطقه‌ای به مساحت ۳۳ هکتار را بر روی تپه ای سنگی در بر گرفته‌ اند. دیوارها به شکل مستطیلی از شرق به غرب امتداد یافته‌اند و از پدیده های طبیعی زمین بدون نیاز به شیب‌های اضافی یا دیوارهای حائل استفاده می کنند. کلفتی دیوارها سه متر و ارتفاع آنها تا ۱۲ متر می ‌رسد که آنها را به چشم اندازی باشکوه تبدیل می‌ کند.  این استحکامات شامل ۲۵۰۰ برج و بارو، ۸۷ برجک یا مناره و نه دروازه است که هر کدام ویژگی‌های منحصر به فرد و اهمیت تاریخی خود را دارند.  این دروازه‌ها به عنوان ورودی و خروجی‌های مهم عمل می‌کردند و طراحی آنها نشان دهنده اهمیت استراتژیک کنترل دسترسی به شهر است.

دروازه‌ها و برج‌های قابل توجه

در میان نه دروازه شهر، دروازه آلکازار Puerta del Alcázar  و دروازه سن ویسنته Puerta de San Vicente  به ویژه قابل توجه هستند. هر دو دروازه در ضلع شرقی دیوارها واقع شده‌اند، جایی که زمین نسبتاً مسطح و در برابر حمله آسیب‌ پذیرتر است.  بنابراین، این دروازه‌ها به شدت مستحکم ساخته و طراحی شده اند. دروازه آلکازار که با نام دروازه بازار بزرگ نیز شناخته می‌شود، با ابهت ‌ترین و   دروازه شهر است.  این دروازه دارای دو برج بزرگ است که توسط یک پل به هم متصل شده‌اند، که یک ویژگی منحصر به فرد در میان استحکامات اروپایی است. این دروازه زمانی دارای خندق و حیاط خلوت بوده است که قابلیت‌های دفاعی آن را بیشتر افزایش می داد.  دروازه سن ویسنته، که از نظر طراحی مشابه دروازه آلکازار است، بر روی بقایای دیوارهای رومی ساخته شده است و دارای یک گراز وحشی سنگی است که یادگاری از آرامگاه های رومی است.

پیشترها در پای دیوار شهر آویلا خندقی نیز وجود داشته که امروزه دیگر اثری از آن باقی نمانده است.

بازدیدکنندگان آویلا می‌توانند در امتداد دیوارها قدم بزنند و از مناظر پانورامای شهر و حومه اطراف لذت ببرند. دیوارها چشم‌انداز بی‌نظیری از منظره شهر و توسعه تاریخی آن ارائه می‌دهند. نه دروازه، دسترسی به نقاط مختلف شهر را فراهم می‌کنند که هر کدام تاریخ خاص خود را دارند.

دیوارهای شهر آویلا چیزی بیش از یک بنای تاریخی هستند. آنها گواه زنده  گذشته غنی و پرآشوب شهر می باشند. با قدم زدن در امتداد این استحکامات باستانی، تقریباً می‌توانید پژواک گذشته را بشنوید و زندگی کسانی را که زمانی از این شهر شگفت‌ انگیز دفاع می کردند و در آن ساکن بودند، تصور کنید. چه یک علاقه ‌مند به تاریخ باشید، چه عاشق معماری یا صرفاً یک مسافر کنجکاو، دیوارهای شهر آویلا سفری فراموش‌نشدنی را در طول زمان ارائه می‌دهند.


Wednesday, 23 July 2025

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و نهم

 

پیران با دلی نگران بسوی میدان رفت او بنزدیک سپاهیان ایران که رسید آوا داد ای جنگجوی بزرگ شنیده ام که از میان اینهمه سپاهی مرا خواستی از اینروی از نزد آن سپاه به نزدیک این سپاه آمدم تا ببینم چه از من می خواهی.

رستم نیز در برابر پاسخ داد که تو کیستی و نام تو چیست و به چه آهنگی به اینجا آمدی؟

اینگونه بود که ایندو شخصیت بزرگ شاهنامه برای نخستین بار از نزدیک با یکدیگر روبرو شدند و هرچند که پیش از آن در مورد هم شناسایی داشتند ولی برای نخستین بار از نزدیک همدیگر را دیدند و برای نخستین بار و آخرین بار با یکدیگر برای به پایان رساندن غائله بدون خسارات بیشتر به گفتگو پرداختند. خواهیم دید و خواهیم خواند که خواست ایندو بوجود آوردن خسارات و صدمات بیشتر برای هر دو طرف نبود ولی خواستن توانستن هم نشد زیرا هر دو در چارچوب های بخصوصی خواستار ادامه ندادن به جنگ بودند که برای طرف مقابل پذیرفتنی نبود.

اکنون و در این میدان هر دو در مقامهایی هستند که پائین نتوانشان شمرد و هر دو نیز با وجودیکه در میدان جنگ در برابر هم قرار گرفته اند، یکدیگر را تحسین می کنند و قدر و ارزش طرف مقابل را می شناسند ولی کماکان به وظایف ملی خویش نیز عمل کرده و پیوسته نیز کوشش می کنند که عملکرد آنها متمایل به خشونت گرایی نباشد و حتی المقدور با سختگیریهای کمتری به انجام برسد. موقعیت هردو دشواریهای خود را نیز داشتند. رستم که به خونخواهی سیاوش که پرورده دست خودش بود و می توانست پادشاه آرمانی او باشد به میدان آمده و پیران نیز که خود پدر زن همان پادشاه آرمانی رستم و پدر بزرگ فرود فرزند کشته شده همین پادشاه آرمانی کشته شده هست. او از مرگ آنها غمگین شده بود و اکنون نیز به سبب ملاحظات قومی و لشکری در این میدان حاضر است. در شاهنامه تا پیش از دیدار ایندو از هر دوی آنها صحنه هایی را دیده ایم که تمایلات آنها را به نجنگیدن و راه دیگری ورای جنگیدن و درگیری بوجود آوردن را جستن نشان می دهند.

اکنون این دو شخصیت با چنین پیشینه ها و نیاتی در برابر هم قرار گرفته اند و منطقی بنظر می رسد که خواننده شاهنامه یا شنونده اشعار شاهنامه انتظار داشته باشد که با وجود ایندو از اینجا به بعد شرایطی فراهم شوند که این جنگ را بپایان برساند ولی ببینیم فردوسی در شاهنامه داستان را چگونه ادامه می دهد.

پیران در پاسخ رستم گفت:

چنین داد پاسخ که پیران منم                سپهدار این شیر گیران منم

ز هومان ویسه مرا خواستی               بخوبی زبان را بیاراستی

دلم تیز شد تا تو از مهتران                 کدامی ز گردان جنگ آوران؟

پیران در معرفی کردن خود، نه خود را کوچک می کند و نه طرف مقابل را. او خود را پیران، سپهدار شیرگیران می نامد و رستم را مهتر گردی که سخن نیکو دارد. رستم نیز خود را معرفی کرده و کوتاه از خاستگاه خود نام می برد:

بدو گفت من رستم زابلی                   زره ‌دار با خنجر کابلی

همین یک بیت کوتاه بیانگر جهانی معنا در درون خود است. رستم با این معرفی به پیران ختنی که متحد توران و فرمانده سپاه توران هست ولی تورانی نیست می گوید که او نیز ریشه در زابل و کابل دارد (پدر رستم زابلی و مادرش کابلی بودند) و متحد ایران می باشد و گرچه رسما سرکرده سپاه ایران نیست و سرکردگی سپاه ایران بدست طوس زرینه کفش است ولی عملا فرماندهی سپاه بدست زره دار اوست. پیران که نه تنها مرد جنگ بلکه مرد سیاست نیز بود، اینرا دریافت و:

چو بشنید پیران ز پیش سپاه                بیامد بر رستم کینه خواه

به واژه رستم کینه خواه در این بیت باید بیشتر دقت کرد زیرا با وجود کوتاه بودنش جهانی معنی در خود نهان دارد که به آن ها خواهیم رسید.

رستم نیز در برابر به او احترام می گذارد و با چند اشاره کوتاه به او می نماید که ایرانیان  و بخصوص شخص شاه کیخسرو علیرغم جنگ به شخص او مدیون هستند و مهر او را فراموش نکرده اند:

بدو گفت رستم که ای پهلوان               درودت ز خورشید روشن روان

منظور رستم از خورشید روشن روان، کیخسرو پسر سیاوش بود که رستم از سوی او و مادرش به پیران سپهسالار درود می گوید.

هم از مادرش دخت افراسیاب              که مهر تو بیند همیشه بخواب

پیران زره پوشیده زبان سیاست را در میدان جنگ فراموش نمی کند و او نیز متقابلا به رستم و بستگان او که در میدان حضور دارند درود می فرستد و آنها را ستایش کرده و چنانچه مرسوم شرق است از تندرستی ایشان ابراز خرسندی می کند ولی بلافاصله نیز از موقعیت بدست آمده استفاده می کند و می کوشد تا با گفتن از آنچه تا کنون انجام داده راهی برای بیرون آمدن از مخمصه جنگ بیابد و قائله را به پایان برساند. خاقان چین نیز به زبان بی زبانی به او گفته بود که مایل به پذیرش آتش بس و ترک میدان است. از اینرو:

بدو گفت پیران که ای پیلتن                درودت ز یزدان و از انجمن

ز نیکی دهش آفرین بر تو باد              فلک را گذر بر نگین تو باد

ز یزدان سپاس و بدویم پناه                 که دیدم ترا زنده بر جایگاه

زواره فرامرز و زال سوار                که او ماند از خسروان یادگار

درستند و شادان دل و سرفراز             کزیشان مبادا جهان بی‌نیاز

پیران هر چند که می تواند حدس بزند کارهای او برای ایرانیان پنهان نمانده اند اما برای اینکه مطمئن شود چیزی ناگفته نمانده است به رستم می گوید:

بگویم ترا گر نداری گران                  گله کردن کهتر از مهتران

بکشتم درختی بباغ اندرون                 که بارش کبست آمد و برگ، خون

کبست  kabast  به معنای بدبو و تلخ است.

آنچه پس از این در شاهنامه می آید به اندازه کافی گویا و روشن و زیباست و هیچ نیازی به تفسیر و تعبیر ندارد. چیزی به آن افزودن و یا از آن زدودن بهیچ وجه سزاوار نیست و از اینرو من خود نوشته فردوسی در شاهنامه را می آورم.

ز دیده همی آب دادم به رنج                بدو بد مرا زندگانی و گنج

مرا زو همه رنج بهر آمدست              کزو بار تریاک زهر آمدست

سیاوش مرا چون پدر داشتی               به پیش بدیها سپر داشتی

بسا درد و سختی و رنجا که من           کشیدم ازآن شاه و زان انجمن

گوای من اندر جهان ایزدست              گوا خواستن دادگر را بدست

که اکنون برآمد بسی روزگار              شنیدم بسی پند آموزگار

که شیون نه برخاست از خان من         همی آتش افروزد از جان من

همی خون خروشم بجای سرشک         همیشه گرفتارم اندر پزشک

ازین کار بهر من آمد گزند                 نه بر آرزو گشت چرخ بلند

ز تیره شب و دیده‌ام نیست شرم           که من چند جوشیده‌ام خون گرم

ز کار سیاوش چو آگه شدم                 ز نیک و ز بد دست کوته شدم

میان دو کشور دو شاه بلند                  چنین خوارم و زار و دل مستمند

فرنگیس را من خریدم بجان                پدر بر سر آورده بودش زمان

بخانه نهانش همی داشتم                    برو پشت هرگز نه برگاشتم

بپاداش جان خواهد از من همی            سر بدگمان خواهد از من همی

پر از دردم ای پهلوان از دو روی        ز دو انجمن سر پر از گفتگوی

نه راه گریزست ز افراسیاب               نه جای دگر دارم آرام و خواب

همم گنج و بوم است و هم چارپای        نبینم همی روی رفتن بجای

پسر هست و پوشیده ‌رویان بسی          چنین خسته و بستهٔ هر کسی

اگر جنگ فرماید افراسیاب                 نماند که چشم اندر آید بخواب

بناکام لشکر بباید کشید                      نشاید ز فرمان او آرمید

بمن بر کنون جای بخشایشست             سپاه اندر آوردن آرایشست

اگر نیستی بر دلم درد و غم                ازین تخمه جز کشتن پیلسم

جز او نیز چندی دلیر و جوان             که در جنگ سیر آمدند از روان

ازین پس مرا بیم جانست نیز               سخن چند گویم ز فرزند و چیز

به پیروزگر بر تو ای پهلوان               که از من نباشی خلیده ‌روان

ز خویشان من بد نداری نهان              براندیشی از کردگار جهان

بروشن روان سیاوش که مرگ            مرا خوشتر از جوشن و تیغ و ترگ

گر ایدونکه جنگی بود هم گروه            تلی کشته بینی ببالای کوه

کشانی و سقلاب و شگنی و هند           ازین مرز تا پیش دریای سند

ز خون سیاوش همه بیگناه                 سپاهی کشیده بدین رزمگاه

ترا آشتی بهتر آید که جنگ                 نباید گرفتن چنین کار تنگ

نگر تا چه بینی تو داناتری                 به رزم دلیران تواناتری

پیران خیلی کوتاه و مفید از نیات خوبی که داشته و پاداش های سختی که برای این نیات دیده و اکنون مورد غضب هر دو طرف ایرانی و تورانی می باشد و بدبخت به معنای واقعی کلمه شده است، سخن می گوید. پیران دراینجا نه تنها از سختی هایی که او دیده برای رستم سخن می گوید بلکه دیگران را نیز فراموش نکرده و از کسانی هم که در ماجرای کشته شدن سیاوش اصلا دخیل نبوده اند مانند پهلوانان کشان (کوشان) و سیقلاب و هند و شگن تا لب رودخانه سند که جان بر سر انتقام گیری خون سیاوش نهادند هم می گوید و یادآوری می کند که همگی تاوان این نابکاری را بگونه ای پرداخته اند.

پیران همچنین می گوید که با وجودیکه فرزندان زیاد دارد (پسران پشتوانه های پدرها بودند) و از مال دنیا چیزی نیست که بخواهد و نداشته باشد ولی چون فرمان افراسیاب برای جنگیدن بیاید، او که سپهسالار و متحد تورانیان است ناچار به فرمانبرداری می باشد و راه گریزی هم برای او وجود ندارد.

اکنون نیز راه آشتی جستن بهتر از جنگ است و برای همه بهتر اینست که رستم که داناتر و در رزم از دیگر دلیران تواناتر است راه جدال نجوید و راه آشتی در پیش گیرد.

رستم نیز که همانند پیران جنگ را نخستین و تنها راه کنار زدن سختی ها نمی داند، از زبان یک جنگنده ولی منطق یک سیاستمدار خیلی روشن و بدور از احساساتی شدن پاسخ در خور می دهد و در این پاسخ او نخست به جایگاهی که پیران نزد او دارد اشاره کرده و از اینکه او هم می داند که جنگیدن کار خوبی نیست می گوید و سپس او نیز از محذورات و پایبندی های خود به پیمانهایی که خانواده اش با دربار ایران بسته است، نام برده و به پیران می رساند که او هم ناگزیر از فرمانبرداری از شاه خود می باشد:

ز پیران چو بشنید رستم سخن              نه بر آرزو پاسخ افگند بن

بدو گفت تا من بدین رزمگاه               کمر بسته‌ام با دلیران شاه

ندیدستم از تو به جز راستی                ز ترکان همه راستی خواستی

پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ        نه خوبست و داند همی کوه و سنگ

چو کین سر شهریاران بود                 سر و کار با تیرباران بود

در اینجا رستم به یک سری قوانین و ضوابط نانوشته ولی معمول و پذیرفته شده از سوی همگان اشاره می کند. او می گوید حتی پلنگ و کوه وسنگ هم می دانند که پیکار و جنگ کارناشایسته ای است ولی بی درنگ یک استثنا نیز قایل می شود که اگر پای خونخواهی شهریاران به میان آید کار به نبرد و جنگیدن می کشد. خواننده این بخش از شاهنامه نبایستی هم فراموش کند که سیاوش برای رستم که دوران پادشاهی سبکسری چون کیکاووس را تجربه کرده بود، پادشاهی آرمانی می بود که خود پرورده بودش. با وجود این برای اینکه خرسندی همه فراهم شود دو پیشنهاد نیز می دهد که پیشنهاد دومش گرامی بودن شخص پیران در نزد او را نمایانگر است:

کنون آشتی را دو راه ایدرست             نگر تا شما را چه اندرخورست

یکی آنک هر کس که از خون شاه        بگسترد بر خیره این رزمگاه

ببندی فرستی بر شهریار                    سزد گر نفرماید این کارزار

گنهکار خون سر بیگناه                     سزد گر نباشد بدین رزمگاه

و دیگر که با من ببندی کمر                بیایی بر شاه پیروزگر

ز چیزی که ایدر بمانی همی               تو آن را گرانمایه دانی همی

بجای یکی ده بیابی ز شاه                   مکن یاد بنگاه توران سپاه

گفته رستم بسیار قابل تامل است. کیخسرو سپاه را برای کین خواهی خون پدرش فرستاده پس درخواست واگذاری مسببین و شرکت کنندگان در کشتن سیاوش در این شرایط امری طبیعی بنظر می رسد. پیشنهاد دوم رستم اینست که پیران با او به درگاه کیخسرو برود تا کیخسرو و بخصوص فرنگیس با دیدن او و ماندن او در نزد آنها بر دیگران بخشش آورند. برای این کار اما پیران می بایست از همه چیز خود بگذرد. پیران اما به این دو پیشنهاد چگونه و از چه زاویه ای می نگرد:

بدل گفت پیران که ژرفست کار           ز توران شدن پیش آن شهریار

دگر چون گنه کار جوید همی؟             دل از بیگناهان بشوید همی

بزرگان و خویشان افراسیاب               که با گنج و تختند و با جاه و آب

ازین در کجا گفت یارم سخن؟             نه سر باشد این آرزو را نه بن

چو هومان و کلباد و فرشیدورد            کجا هست گودرز زیشان بدرد

همه زین شمارند و این روی نیست       مر این آب را در جهان جوی نیست

مرا چارهٔ خویش باید گرفت                ره جست را پیش باید گرفت

همانگونه که ابیات بالا نشان می دهند، انجام دادن این کار برای پیران بهمین سادگی نیز که رستم بیان کرده نیست. نیات هر دو والا هستند ولی نشدنی. او نگران است که اگر با رستم به پیش کیخسرو برود، تا زمانی که رستم در دربارست و کیخسرو را راهنمایی می کند باکی نیست. او می تواند سخن خود را نگاه دارد. ولی کیخسرو در ماجرای شاه شدن به گودرزیان مدیون است و خود گودرز پهلوانی است که در سوگ فرزندانش بلند می گرید، چگونه پیران می تواند در دربار چنین شاهی با چنین اطرافیانی آسوده خاطر زندگی کند؟ در بالا خواندیم که پیران به نزد رستم کینه خواه آمد.

کین خواهی رستم از برای سیاوش بود که در این ماجرا پیران کارهای نیکو که ایرانیان و کیخسرو و رستم فراموششان نتوانستند کردن، زیاد انجام داده بود و از آن گذشته هم کیخسرو و هم رستم شخصیت های استواری داشتند که طرفهای برابرشان می توانستند تا حدود بسیار زیادی بدانها اتکا کنند. خانواده گودرز که فرمانروایان بخشهایی از ایران و همزمان فرمانبرداران شاهان بودند ورای میهن دوستی شان احساسات دیگری نیز داشتند. گودرز 72 پسر در این جنگها از دست داده و خود نیز تا مرز جنگ را باختن و کشته شدن پیش رفته بود. گودرزیان سوگوار در این ماجرا بدنبال گنهکاری هستند تا او را سزا دهند ورنه سرداران خود ایشان در میان لشکریان خود، جایگاه و مقام خودشان را از دست می دهند.

در دنباله داستان و اندکی پیش از اواخر پادشاهی کیخسرو و پایان کار پیران نیز خواهیم دید که گودرزیان تا پایان نیز ماجرای از دست دادن پسران گودرز را در جنگ فراموش نمی کنند و پیوسته بدنبال کین خواهی شخصی خود هستند. از اینرو این پیشنهاد پیران را  خرسند نمی کند زیرا که خوب می داند این پیشنهاد از سوی تورانیان ناپذیرفتنی است. او می خواهد که بازگردد و این را با لشکریان خویش و بخصوص با بزرگان خانواده خویش (ویسه نژادان) درمیان بگذارد و رای آنها را جویا شود:

بدو گفت پیران که ای پهلوان              همیشه جوان باش و روشن ‌روان

شوم بازگویم به گردان همین               به منشور و شنگل، به خاقان چین

هیونی فرستم به افراسیاب                  بگویم، سرش را برآرم ز خواب

و زآنجا بیامد بلشکر چو باد                کسی را که بودند ویسه نژاد

یکی انجمن کرد و بگشاد راز              چنین گفت کامد نشیب و فراز

ادامه دارد

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و هشتم

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و هفتم

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و ششم

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سی و پنجم



Sunday, 20 July 2025

بازدید

 

حدود سه هفته پیش در مورد آمدن دو هنرمند بزرگ همایون شجریان و انوشیروان روحانی به شهر کلن نوشتم و همچنین از حضور دوستان افغانی در آن شب در میان تماشاچیان.

چند روز پیش پیامی بدستم رسید که در آن نوشته بود دوستان افغانی روز شنبه در کنار کلیسای جامع شهر کلن گرد می آیند تا نسبت به اخراج افغانی ها از ایران اعتراض کنند.

درست ندیدم که دید کسانی را که در هنگام شادی کنار ما بودند با بازدید مراسم آنها بهنگام غم داشتنشان پاسخ نگویم. بنابراین به آنجا رفتم و چندی در کنارشان ایستادم و به حرفهایشان گوش دادم. آنچه را که شما اینجا می خوانید برداشت های شخصی من است از مراسم آنها و در پایان نیز نظر خود را در مورد اخراج همگانی افغانی ها می نویسم.

نخست در مورد مراسم دیروز افغانها.

در هوایی بسیار گرم و زیر آفتاب گروهی که چندان زیاد نبودند (حدود 150 تا 200 نفر) گرد آمده بودند. نخستین چیزی که جلب نظر می کرد وجود تنها یک پرچم و آنهم پرچم افغانستان در میان آنها بود و همگی به دور آن گرد آمده بودند. در میان آنها افغانهایی بودند که با تی شرت سیاه که بر روی آن لبیک یا حسین نوشته شده بود، وجود داشتند و همچنین کسان دیگری که در طی سخنرانی ها با خواندن سرود اینترناسیونال بنظر می رسید تمایلات چپی دارند. شاید گروه های دیگری هم با تمایلات دیگر در میان آنها بوده باشند که من نمی شناختم. ایندو دسته ولی مشخص بودند. همچنین افرادی که به فارسی دری سخن می گفتند و کسان دیگری که به پشتو با یکدیگر گفتگو می کردند. اما همه آنها به زیر یک پرچم.

من از آغاز مراسمشان آنجا نبودم و نمی دانم که چه گفته شده و چه شنیده شده ولی از زمانی که من آنجا بودم تا زمانی که آنها را ترک کردم حدود پنج نفر سخن گفتند. بنظر می رسید که مدیر برنامه دو بانوی افغان بوده باشند که مراسم را خیلی خوب اداره می کردند. نخست یکی از آنها سخن گفت و بدرستی به طولانی بودن مدت اقامت اجباری بسیاری از افغانها در ایران و زندگی کردن آنها با هم و درکنار هم اشاره کرد و اینکه هموطنانش در این مدت مشکلات و محدودیت های زیادی در ایران داشتند و در جاهای بسیاری تبعیض هایی در موردشان انجام می گرفته و حتی آنهایی هم که پناهنده رسمی بودند، زمانی هم که به کار گرفته می شدند حقوق و مزایایشان کمتر از همکاران ایرانی آنها بوده است.

او به این اشاره کرد که بسیاری از کارهای سخت را که خود ایرانیها متقبل نمی شدند، افغانهای مقیم ایران با دستمزد کمتر انجام می دادند و به بسیاری از چیزهای دیگر که همه ما میدانیم و همیشه ترجیح می دادیم در موردش سکوت کنیم.

پس از او میکروفن را به پسر جوانی دادند که تقریبا همان حرفها را زد ولی با احساسات کمتر ولی منطقی بسیار کوبنده. خوب معلوم بود که در آلمان بزرگ شده و گونه برخوردش با مسائل از چه نوع است. با اینکه اصلا تندی نکرد ولی منطق بسیار به حق و کوبنده ای داشت.

پس از او بانوی دیگر تقریبا گفته های همان دو نفر اول را منتهی به زبان آلمانی گفت و همین سبب شد که چند نفر از بازدیدکنندگان آلمانی یک موزه در کنار محل انجام مراسم بهنگام بیرون آمدن از موزه کنجکاو شوند و تا پایان به سخنرانی او گوش فرا دهند. بخصوص آنکه هم اکنون اخراج پناهندگان مجرم (که در میان آنها چند افغانی هم وجود دارند) در صدر اخبار تلویزیون و جراید آلمان است. این بانو با زبانی سلیس متن سخنرانی خود را بپایان رساند. من نخست فکر کردم که آلمانی است اما او پس از پایان سخنانش به چند پرسش که به فارسی از او کردند پاسخ داد. او سرانجام به یک خواننده آهنگهای رپ افغانی اشاره کرد و او را به تریبون خواند تا با دو ترانه رپ برنامه اش را بپایان برساند.

من چندان طرفدار موسیقی رپ نیستم ولی خواندن این خواننده که ترانه هایش موضوعات اجتماعی داشتند، بد نبود. او که به کار خود وارد بود به سه زبان خواند.

پس از او آقای میانسالی به پشت میکروفن آمد و طی سخنرانی خود خیلی واضح و روشن گفت که روی سخن او با مردم ایران است و از آنها توقع پشتیبانی معنوی دارد.

سخنرانی او نیز با دست زدنها و تشویق حاضرین به پایان رسید.  

در پایان بنویسم که من با اخراج گسترده و عمومی افغانی ها و ایرانی های افغان تبار از ایران هیچگونه موافقتی ندارم و آنرا محکوم کرده و حاصل ندانم کاری های حکومت ایران می دانم که به دشمن تراشی منتهی می شود. دلیلی که حکومت ایران برای اخراج افغانها مقیم ایران که بسیاری از آنها سالهاست در کشور ایران هستند و کار می کنند و فرزندانشان در آنجا بدنیا آمده و بزرگ شده اند، می آورد بسیار بی اساس است. اگر افراد اخراج شده افغانی هایی می بودند که بی دلیل وارد ایران شده بودند و اکنون به سبب جرمی دستگیر شده اند، مسئله به گونه دیگری می بود ولی افغانها و خانواده هایی را که چنین سریع به بهانه جاسوسی از ایران می رانند، دهه هاست که در ایران زندگی می کنند و مدارک و اسناد قانونی دارند. از اینرو بهیچ وجه نه می توان و نه شایسته است که یک و نیم میلیون باشنده پیر و جوان و قانونی افغانی در ایران را که با ما فرهنگ مشترک دارند و در خوب و بد ما شریک بوده اند، جاسوس نامید و اخراج کرد. ادعای بودن یک و نیم میلیون جاسوس در ایران توانائی ها و کاردانی های خود حکومت ایران را شدیدا به زیر علامت سئوال می برد و آنرا بی اعتبار می سازد.

همین الآن در کشور آلمان 28 نفر از پناهندگان افغانی را که پرونده جرم داشتند و در دادگاه مجرم شناخته شده بودند از این کشور اخراج کردند و برای حدود سی نفر دیگر نیز همین چیز را در نظر دارند ولی بخاطر مجرم بودن اینها  شمشیر دموکلس را بر روی سر همه افغانها نچرخاندند و یا همه آنها را بیرون نکردند و برنامه ای هم برای این کار ندارند.

در برنامه های آموزشی و حمایتی دولتی از ایشان هیچگونه خدشه ای وارد نشده و همینطور که دیروز دیدیم به ایشان اجازه تظاهرات و عرض اعتراضات خویش را نیز می دهند.

حکومت ایران نیز اگر مجرمی می شناسد، باید دستگیرش کند و مراحل قانونی را در موردش اجرا نماید و حرمت و کرامت انسانی دیگران را نگاه دارد.

افغانها و ایرانیها که سده ها و هزاره های زیادی با هم بودند، زمانی ترجیح دادند که بعنوان دو کشور که اکنون 960 کیلومتر مرز مشترک با یکدیگر دارند در کنار هم زندگی کنند و این امری قابل احترام است. هر چیزی هم که مانع همزیستی مسالمت آمیز میان آنها بشود، محکوم است. 

زمان حال را بایستی پرورد تا آینده نیز خوب رقم بخورد. نه باید و نه می توان خاطره تاریخی بد از خود برجای گذاشت. آیندگان ما را نخواهند بخشید. همه ما خواهیم رفت ولی آینده وجود دارد و غیرقابل کتمان است.

کاش این بازدید در شرایط و اتمسفر بهتری انجام می گرفت.