نخست اندکی
از شهر و دیار اخیستک و اثیر اخیستکی بنویسم که سخندانی بود از آن شهر. برخی از پژوهشگران بر
این باورند که اخیستک واژه ای است سغدی ریشه گرفته از واژه اخشید که خود از واژه اوستایی
خشته به چم توانا ریشه گرفته است. بهر روی شهری بوده که در روزگاران پیش آباد و بر
کرانه های سیردریا بنا شده بود.
پیرامون این
شهر را شهرهایی مانند خوقند (در ازبکستان)، خجند (در تاجیکستان) و اوزگند (در
قرقیزستان) گرفته بودند و خود اخیستک در ایالت فرغانه ازبکستان است. در کنار این
شهر همچنین کان های سیم و زر یافت می شدند. با بر روی کار آمدن سامانیان اوضاع شهر
رونق بیشتری هم بخود گرفت و سامانیان سکه های خود را در آنجا ضرب می کردند. شهر
اخیستک که به سبب جنگهای سهمگینی که میان لشکریان چنگیز و سلطان محمد خوارزمشاه رخ
داد بر اثر یورش مغول ها ویران شد و آنچه که نیز باقی مانده بود در زلزله سهمناکی
که در سال 1620 میلادی رخ داد بکلی از میان رفت.
اثیر اخیستکی
تقریبا یک سده پیش از این ماجراها بخاطر یورش قبایل غز به خراسان و کشتاری که به
راه انداخته بودند و اثیر از آن با نام "وحشت خراسان" یاد می کند. بر خلاف
سخنورانی چون انوری که نخست مداح سلطان سنجر بودند ولی پس از او در همان دیار
ماندند و مداح دربار غزها شدند، اثیر اخیستک و نواحی خاوری را ترک کرده وبه باختر رفت
و پس از اقامت در دیارهای گوناگون سرانجام در آذربایجان ساکن شد و هم در آنجا (شهر خلخال)
جهان را بدرود گفت. در همانجا بود که اثیر با نظامی گنجوی و هنرها و توانائیهایش
آشنا شد و قطعه زیر را در مدح او سرود.
روان هر دو
سخنگوی پارسی زبان شاد باد.
ای جره ی صید،
جای دانش پرواز گهت ورای دانش
پرورده برای
ملک نطقت در سایه پر همای دانش
چون چتر سخن
جهان گشاید در موکب تو لوای دانش
از قرصه نور
ساخت ذهنت گوی آن کله قبای دانش
از خاک در تو
دیده ی عقل زد کدیه توتیای دانش
گرد سم اسب
تو لقب یافت گویم که چه، کیمیای
دانش
آئینه بخواه
تا به بینی نور خرد و
صفای دانش
تا چاک زنی
مرقع چرخ بر دوش فکن ردای
دانش
بی مجمره
نسیم طبعت خرم نشود هوای
دانش
بی شکر شکر
تو بنالد طوطی سخن سرای
دانش
ای هدهد غیب
را سلیمان ایش الخبر از سبای
دانش
هم خوان
مسافران بالاست ذهن تو بمرحبای
دانش
یک خانه خدای
میهمان دار نامد چو تو در سرای دانش
بالای بساط
آفرینش کامی است تو را
بپای دانش
شیران سخن سگ
تو گشتند ای آهوی سبزه جای دانش
آن شد که
زمانه را سزی تو در عزم کله ربای
دانش
با نافه دمد
سخن ز لفظت در باغ هنر کیای
دانش
گلزار وجود
بلبلان داشت در بسته لب از نوای
دانش
امروز ملک
شهی روان است در چتر سپهر سای دانش
یعنی که، بحق چو او نظامی است در مرتبه پادشای دانش
ای ذات تو
دانش مجسم دایم بادا بقای
دانش
No comments:
Post a Comment