جستجوگر در این تارنما

Monday 20 September 2010

نخستین آلمانیها – بخش دوم


مارکومانها :

مارکومانها یکی از تیره های قبیله سوئبی که شوابهای امروزی را تشکیل میدهند بودند و به خانواده قبایل ژرمن تعلق داشتند. نام مارکومان از دو جزء مارک بمعنای مرز و من یا مان بمعنای مرد تشکیل شده بود که رویهمرفته مردان مرزی یا مرزداران را معنا میداد زیرا اینان نخستین تیره ای از ژرمنها بودند که پس از خارج شدن از مرزهای امپراتوری روم به چشم میآمدند و سرزمینهایی را در اختیار و تصرف خود درآورده و در آنجا سکنی گزیده بودند.
یکی از سرداران رومی بنام دروسوس Drusus از سال دوازده پیش از میلاد به یک سلسله عملیات نظامی در مناطق ژرمن نشین دست زد که منجمله جنگهایی بر علیه مارکومانها بود. در این جنگها بخشی از سرزمین مارکومانها به تصرف رومیها درآمد و رومیها دراین مناطق پادگانهایی را بنیاد گذاشتند که بعدها به شهرهای بزرگی تبدیل شدند و تا به امروز نیز وجود دارند.
شهرهایی مانند بن Bonn پایتخت سابق آلمان که در سال 12 پیش از میلاد بنیان گذاشته شد و شهر نویس Neuss که به گاه رومیان Novaesium نامیده میشد و در سال 16 پیش از میلاد بنا گردیده بود. بن امروز شهری دانشگاهی با جمعیتی برابر با سیصدهزار نفر است و نویس شهری نیمه صنعتی با جمعیتی برابر با صدوچهل هزار نفر در نزدیکی مرکز ایالت کنونی نورد راین وستفالن آلمان، شهر دوسلدورف قرار دارد.
وقایع نگارانی که معمولا بهمراه لشکریان رومی حرکت میکردند برای نخستین بار از مارکومانها گزارش دادند. بنا به این گزارشات تاریخی و نیز براساس یافته های باستانی که در گورهای پیدا شده سران قبیله مارکومان بدست آمده میتوان پی برد که اینان صنعتگران قابلی بودند.
ماربد Marbod نامی که از خانواده های اشرافی مارکومان بود، از سال هشتم پیش از میلاد به پادشاهی ایشان برگزیده شده بود و بهمراه قبیله اش در نواحی شمال رودخانه ماین سکونت داشت. گزارشها در مورد ماربد بیانگر آن هستند که ماربد مردی تنومند و دلاور بود که جوانیش را در رم بسر برد و مورد توجه سزار آگوستوس قرار گرفت. او که تعلیم یافته ارتش روم بود پس از آنکه رومیها در نبردی سهمگین مارکومانها را شکست دادند، اجازه یافت تا بمیان قبیله اش بازگردد.
با اینکار رومیها میخواستند با فرستادن مردی از خود مارکومانها که هر دو طرف به او اطمینان داشتند، نظر مساعد مارکومانها را بخود جلب نمایند و پیمان آشتی با ایشان ببندند تا برای مدتی خیالشان از جانب آنها آسوده باشد.
ماربد بمحض بازگشت به سرزمین اجدادی خویش و با دیدن وضع زندگی مردمش و اینکه قبیله اش پس از جنگ متلاشی و پراکنده شده بود، بلافاصله آستین همت بالا زده و رهبری ایشان را که به او پیشنهاد گشته بود، متقبل گردید و دوباره به گرد یک محور جمعشان نمود.
او میدانست رومیها در حال جابجا کردن و اسکان دادن قبایل ژرمن به اقتضای مصالح نظامی/اقتصادی خود هستند، پس با قبیله اش بسوی خاور حرکت کرد و به منطقه بوهمن که بر اثر این اسکان دادنها خالی شده بود، رفت. با اینکار ماربد خاطر آشفته مارکومانها از اینکه هر دم دوباره مورد هجوم رومیها قرار بگیرند آسوده گشت. همچنان آنها دیگر مجبور نبودند که علیرغم خواست خویش از نظر مکانی جابجا بشوند که این امر نه تنها برایشان خوشایند نبود بلکه حتی خطر درگیری با دیگر قبایل جابجا شده ژرمنی نیز برایشان بوجود میآورد. این حرکت ماربد سبب گردید که مارکومانها سرزمینی نو به انتخاب خویش پیدا کنند و غرور شکسته شده و شخصیت قومی از دست داده شده خود را دوباره باز یابند.
ماربد که از وضعیت سپاه و نیروی رومیها آگاه بود، معتقد بود صلح با رومیها بلی ولی با شرایطی که تحقیرآمیز و اجحاف گرانه نباشد و برای رسیدن به آن حاضر به هرکاری بود.
بهنگام رسیدن به بوهمن، مارکومانها بازماندگانی از کلتی ها را که پیش از آنها در بوهمن بودند و آنها نیز آواره بودند در مقابل خود یافتند و ایشان را بگونه صلح آمیزی مطیع خود کردند بطوریکه از این لحظه به بعد ماربد شاه بخشی از کلتی ها هم شد.
پس از مستقر گشتن و جا افتادن، ماربد به قبایل دیگر ژرمن که در همسایگیش زندگی میکردند مانند هرموندورها، سمنونها و لانگوباردها (لانگ = دراز و بارد = ریش که هنوز هم در زبان آلمانی بگونه بارت وجود دارد در کل بمعنای ریش درازها) هجوم آورد و ایشان را نیز مطیع خود نمود. سرزمین ماربد دیگر از جنوب به رودخانه دانوب، از شمال به دریای بالتیک و از جانب باختر به رودخانه البه محدود میشد و این درحالی بود که خاور سرزمین ماربد را استانهای رومی پانونین و وایکسل تشکیل میدادند.
او بنا به الگوی رومی، لشکری فراهم کرد که متشکل از 70000 هزار پیاده و 4000 سواره بود و پایتخت خود را شهری قرار داد که بعدها بنام خودش ماربدوم نامیده میشد و تا به امروز نیز مکان دقیقش برای کسی مشخص نیست.
مجموعه این اقدامات به آنجا کشیده شد که ماربد برای روم خطرناک گردید. آگوستوس که خود زمانی مربی ماربد بود، با فرستاده دوازده لژیون به توان 72000 مرد جنگی به فرماندهی تیبریوس Tiberius پسرخوانده خود که بعدها نیز سزار شد، در صدد مقابله با ماربد برآمد.
این دوازده لژیون وظیفه داشتند تا از دوسو یعنی باختر و جنوب، ماربد را همزمان بصورت گازانبری مورد هجوم قراردهند. شش لژیون بفرماندهی ساتورنینوس از سمت رودخانه راین و شش لژیون دیگر بسرکردگی خود تیبریوس از سوی کارنونتوم و قرار بود که این دو ستون در میان سرزمین ماربد بیکدیگر بپیوندند.
این نقشه عملی نگردید زیرا پیش از حرکت لشگر تیبریوس، به او خبر رسید که قبایل ایلیری در دالماتی و پانونین که پشت سر او قرار داشتند، بپا خاسته اند و این موضوع نه تنها موقعیت نظامی او را بمخاطره می افکند بلکه برای خود سرزمین اصلی ایتالیا و مقدونیه که جزئی که از امپراتوری روم بود خالی از خطر نبود. بناگاه تیبریوس خود را میان دو جبهه یافت.
در چنین شرایطی رومیها چاره را در بستن پیمان صلح با ماربد یافتند. آنها کشور و پادشاهی ماربد را برسمیت شناختند و مارکومانها نیز تعهد نمودند که با روم از درجنگ برنیامده و دشمنان ایشان را یاری ندهند. نمایندگانی از هردو کشور بسوی یکدیگر روان گشتند و قرائن تاریخی و شواهد باستان شناسی نیز گواه بر موجود بودن رابطه بازرگانی میان ایندو کشور نیز میباشد.
تاریخنگاران رومی مینویسند که تیبریوس ماربد را وادار به بستن پیمان صلح کرد اما واقعیت جز این است. جنگ نگار رومی وله یوس پاترکولوس Velleius Paterculus در گزارشی مینویسد : در گرمانیا چیزی نماند که مطیع نشده باشد مگر مارکومانها.
پس از انعقاد پیمان صلح، تیبریوس توانست با خیال راحت بسراغ قیام کنندگان ایلیری برود. او میدانست که ماربد از پشت سر به او حمله نخواهد کرد. این گمان درستی بود زیرا در غیر اینصورت خود ماربد شش لژیونی را که بفرماندهی ساتورنینوس در کرانه رود راین قرار داشتند بناگاه در پشت سر خود میدید. از آن گذشته ماربد مردی ایستاده بر سر پیمان بود و این را وقایع پسین که شرحشان خواهد آمد نیز گواهی میدهند. اکنون سال ششم میلادی است.
در اینجا سرگذشت ماربد و مارکومانها را موقتا رها میکنیم و به بازگویی دو واقعه تاریخی دیگری میپردازیم که تقریبا بموازات آنچه پیشتر گفته شد، بوقوع پیوسته و با آن تلاقی پیدا کرده و از آن متاثر گشتند. برای آن بهتر است که نخست از اوضاع کلی رومیها در اروپا آغاز نماییم و سپس به سرگذشت قوم شروسکی یا خروسکی بپردازیم.

1 comment:

Anonymous said...

عزیز،
این یکی از کاملترین (برای تارنگار) گزارشهایی بود که خواندم و نیز یکی از زیباترین آنها.