امروز پس از
مدتها دوباره فرصتی دست داد و با یکی از دوستان عزیز افغانی که سالیان است با او
سابقه دوستی دارم در گفتگو بودیم. ما شرقی ها اگر حالمان خوب باشد و بقول معروف
کیفمان کوک باشد، می توانیم بسیار طولانی و بدون خسته و مانده شدن در مورد خیلی
مسائل با هم گفتگو بنشینیم و تبادل نظر کنیم. بخصوص اگر میل به گفتگو کردن باهم
واقعی و درونی باشد به خیلی از چیزها بصورت اتفاقی پی می بریم و متوجه آن می گردیم.
چیزی که در اثنای گفتگوی
امروز با این دوست عزیز افغانی متوجهش شدم و از چشم خودم هم تا کنون دور مانده بود
پی بردن به این امر بود که در واقع سعدی بسیار زودتر از آلبرت اینشتاین تئوری
نسبیت را مطرح و بسیار هم زیبا و با اشاراتی که همه متوجهش شوند به قلم آورده بود.
سعدی در باب
اول گلستان در سیرت پادشاهان می نویسد:
ای سیر ترا
نان جوین خوش ننماید (کسی که گرسنگی نکشیده باشد میلی به خوردن نان جو ندارد، چیز
بیشتر و متنوع تر دیگری را می طلبد)
معشوق منست،
آنکه به نزدیک تو زشت است (بایستی لیلی را از دید مجنون نگاه کرد که عاشق اوست و
در او تنها زیبایی را می بیند، ورنه ممکن است لیلی از چشم دیگری چندان زیبا هم
بنظر نرسد)
حوران بهشی
را دوزخ بود اعراف (بهشتی را به برزخ که بفرستند، برایش رنج آور است)
از دوزخیان
پرس که اعراف بهشت است ( اما اگر به دوزخیان بگویند که به برزخ فرستاده می شوند،
احساس می کنند که خبر رفتن به بهشت را دریافته اند)
فرق است میان
آنکه یارش در بر
با آنکه دو
چشم انتظارش بر در
همه امثال و
تشابهات بالا وتعاریف فوق حالت ظاهری یک چیز را در موقعیت ها و در رابطه های گوناگون
تعریف می کنند که نسبت به شرایط گوناگون نتایج کاملا گوناگونی را بدست می دهند.
تئوری نسبیت
را زیباتر از این نمیشد تعریف کرد.
با اجازه
آلبرت اینشتاین و عرض ادب به ایشان ولی تا اینجا و در این رابطه 0-1 بسود سعدی.
No comments:
Post a Comment