جستجوگر در این تارنما

Monday 24 June 2024

آینده نامشخص دین زرتشتی

این نوشته ترجمه مقاله ای از نشریه نشنال جئوگرافیک بزبان آلمانی  nationalgeographic.de است.

این دین باستانی که در آسیای مرکزی تأسیس شده است امروزه با این پرسش که بسیاری از هیئت های آن را نگران کرده است، روبرو است: چگونه می توان شعله ایمان را زنده نگاه داشت؟

بامدادی در دسامبر گذشته، آریا بوملا از تخت نه چندان راحت خود در هتلی در شهر کوچک ساحلی هند اودیا بیرون می‌رود. اینجا هیچ جای مقایسه ای با محل استراحت راحت او در خانه اش در کلان شهر پونا، که 300 کیلومتر دورتر از اینجا قرار دارد، نیست.  او پوشاک خود را می‌پوشد، دور دو دندان جلویی افتاده اش را با دقت مسواک می‌زند و بی ‌صدا خطوط کتاب مقدسی را که در چند ماه گذشته حفظ کرده است، تمرین می‌کند. او اکنون با سن هفت سالگی، به عنوان فرزند بزرگتر از میان دو فرزند خانواده، مانند همه اعضای خانواده، اکنون به عنوان یک عضو به یکی از کهن ترین ادیان جهان خواهد پیوست. هنگامی که آریا با اعضای خانواده و دوستانش در امتداد جاده دشوار خاکی به سمت ایرانشاه آتش بهرام، مجموعه نیایشگاه بزرگی ساخته شده از سنگ و چوب با دیوارهای بلند احاطه شده است، به راه می افتد، خورشید داغ بر افق غبارآلود طلوع می کند.

جامعه کوچک مؤمنان

در دروازه ورودی، که در دو جناح آن دو مجسمه عظیم از گاوهای نر بالدار با سر انسان قرار گرفته اند، نگهبانی تنها به افراد پاک شده از راه مراسم آئینی اجازه ورود می دهد. به هر حال، این یکی از مقدس ترین مکان های هند است. بنا به روایات، نیاکان زرتشتی آریا 1300 سال پیش از ایران کنونی به کرانه های گجرات رسیدند. آنها از دست آزار و اذیت مذهبی مهاجمان مسلمان فرار کرده بودند.  اینجا در دریای عرب، آئین ها و آداب و رسوم خود را دوباره زنده کردند. یکی از آئین ها افروخته نگاه داشتن آتش ابدی است که توسط 16 آتش مختلف تغذیه می شود که نماد انسجام جامعه و برادری است. این آتش که با دقت توسط گروه‌های موبدان سفیدپوش نگاهبانی می‌شود، از آن زمان به ‌طور مداوم  برای جامعه‌ای از مؤمنان در هند که همیشه در حال کوچک شدن هستند، شعله ‌ور شده است.

در محوطه معبد، آریا در آب مقدس غسل می‌کند، سه جرعه از ادرار پاک شده گاو نر می‌نوشد، پوشاک سفید تازه می‌پوشد و با موبدان بدور آتشی که در جامی نقره‌ای می‌سوزد، گرد می آید.  آنها به زبانی دعا می کنند که آخرین بار در زندگی روزمره 3500 سال پیش صحبت می شد. آریا می‌گوید: «فراوارانه مزدایاسنو زرتشت وی-دائو اهورا-تکایشو»: «من آفریده اهورامزدا هستم و پیرو آئینی که او بر پیامبرش زرتشت نازل کرد». آریا و اعضای خانواده اش پیرو آئینی هستند که از نظر تعداد اندک و رو به کاهش است. پیروان به آئین زرتشتی که در آن نقطه از جهان برای نخستین بار پدید آمد و از آنجا گسترش یافت، امروزه تنها کمتر از 100000 دنبال کننده در امپراتوری پارس سابق، ایران، هند و پاکستان دارد.

اما در برابر آن ایمان نیز در طول صد سال گذشته از مبدأ خود دور شده است و در مکان هایی مانند لس آنجلس، مکزیکو سیتی و استکهلم، نیایشگاه های مترقی بوجود آمده اند که در آن ها هرکسی که از آموزه های زرتشت پیامبر پیروی کند، می تواند زرتشتی باشد.

تأثیر دین زرتشتی بر یهودیت

در بسیاری از نقاط جهان، دین زرتشت را چیزی باستانی و نسبتاً غریب می دانند. این در حالی است که مبنای این دین بر اصل کلی «خیر در مقابل شر» استوار است و به معاد و حیات پس از مرگ معتقد می باشد. این آئین بر مبنای هوماتا، هوختا، هووارشتا به چم "افکار نیک، گفتار نیک، کردار نیک" استوار است.  بر اساس روایات، زرتشت موبدی سرخورده از آیین های باستانی چند خدایی بود که پس از شستن و پاک کردن خود (غسل) در رودخانه، از اهورامزدا، برترین موجود، وحی دریافت کرد. اینکه زرتشت کجا و چه زمانی ممکن است زندگی کرده باشد بحث برانگیز است. بسیاری از محققان از کتاب مقدس زرتشتیان، اوستا، نتیجه می گیرند که در آسیای مرکزی، احتمالاً در افغانستان یا تاجیکستان امروزی، میان سال های 1700 تا 1000 پیش از زایش بوده است. گفته می شود در آغاز او دقیقاً تنها یک پیرو داشت، پسر عمویش. 

در سده ششم پیش از زایش تا سال 400 پیش از زایش، دین زرتشت به بخشی جدایی ناپذیر از امپراتوری هخامنشی، یکی از اولین و بزرگترین ابرقدرت های جهان تبدیل شده بود. آموزه های زرتشت در امتداد جاده ابریشم به غرب چین و همچنین در دیرهای کوچک کوهستانی در بالکان گسترش یافت. 

باور زرتشتیان به یک موجود برتر و مبارزه خیر و شر تأثیر بسزایی در یهودیت، مسیحیت و اسلام داشت. کوروش بزرگ، بنیانگذار ایرانی امپراتوری هخامنشی، یهودیان را در سال 539 پیش ا زایش از اسارت بابلی ها آزاد کرد و برایشان میسر ساخت تا به اورشلیم بازگردند، جایی که آنها معبد خود را بازسازی کردند. 

تماس با دین زرتشتی، برخی از عناصر بنیادی اعتقادات یهود را تثبیت کرد، مانند زندگی پس از مرگ و دیوان آخرین. یونانیان باستان برای خرد حکیمان زرتشتی ارزش قائل بودند.و در اوایل دوران باستان، سه حکیم شرقی نامبرده شده در کتاب عهد جدید به زرتشتیان تعبیر می شدند. همچنین شباهت هایی میان کارهای آئینی زرتشتیان و مسلمانان در خواندن پنج نوبت نماز در روز و وضوی آیینی همراه با این دعاها وجود دارد.




 

Friday 21 June 2024

گفتار تیر 1403

 

از انسانهای منفی دوری کن زیرا که آنها پیوسته برای هر راه حلی یک مشکل در چنته دارند.

آلبرت اینشتاین




Wednesday 19 June 2024

"رویداد خیر"

 

در سال 1800، نیروهای ویژه عثمانی به یک دولت در داخل دولتی تبدیل شده بودند که به شدت در برابر اصلاحات مقاومت می کرد.  در ژوئن 1826، سلطان محمود دوم جرأت پیدا کرد که برای دستیابی به قدرت بجنگد و از اینرو به سربازان به شیوه نوین تربیت یافته خود دستور تا بر روی ینی چری ها آتش بگشایند.

سفیر بریتانیا در استانبول استراتفورد کانینگ به یاد می آورد: « هوا گرم بود و ما نسبتا زود شام ​​ خوردیم. من هنوز درست بر جایم ننشسته بودم که دو ستون نازک دود را دیدم که در افق بالا می‌آمدند.»

در 16 ژوئن 1826 یعنی درست 198 سال پیش در چنین ایامی عملیاتی آغاز شد که در تاریخ امپراتوری عثمانی از آن به عنوان یک «رویداد خیریه» یاد می شود: انهدام سپاه معروف ینی چری  توسط سلطان محمود دوم.

سده ها ینی چری ها به عنوان یک نیروی زبده در ارتش امپراتوری عثمانی خدمت می کردند. عثمانیها نیز همانند بسیاری از فرمانروایان مسلمان پیش از خود برآن شده بودند که نگاهبانان شخصی خویش را از میان «بردگان جنگ» انتخاب کنند. از اینرو در سده چهاردهم میلادی سلطان مراد که با کمبود نیرو برای مقاصد بعدی خویش روبرو بود، به بهانه دریافت جایگزین برای مالیات های معوقه، فرزندان اتباع جدید خویش را گروگان می گرفت. منابع عثمانی معتقدند که تاسیس سپاه ینی چری توسط اورهان یکم یا اورهان غازی پدر سلطان مراد صورت گرفت. واقعیت اینست که اورهان یکم نخستین ارتش دائم را در جهان بنیاد نهاد ولی پژوهش های نوین نمایانگر این هستند که ایده ایجاد ارتش ینی چری از پسرش سلطان مراد یکم بوده است.

بهر روی، این پسران کوچک و جوان فرزندان اتباع مسیحی (عمدتا مسیحیان یونان، بالکان و آناتولی) امپراتوری عثمانی بودند که به زور از خانواده های خود جدا شده بودند تا به اسلام درآورده شوند و آموزشهای سخت نظامی ببینند و سلاح های زیاد دریافت کنند زیرا به برده گی گرفتن پسران رعایای مسلمان بنا به احکام شرعی جایز نبود. پس از جدا کردن این پسران از خانواده هایشان چنان بر روی آنها کار می شد که آنها گذشته خویش را کاملا فراموش کرده و خود را کاملا وقف سلطان می کردند. سلاطین عثمانی نیز با آنها جنگهای بزرگ و زیادی را فتح  و یک امپراتوری مقتدر تاسیس کردند که از رود دانوب تا سودان و از ایران تا ونیز امتداد داشت.

 مهمتر از همه چیز این بود که ینی چری ها تنها در برابر سلطان پاسخگو بودند و همچنین با واحدهای نظامی و جنگی خویش او را از واحدهای نظامی قبایل و مناطق امپراتوری عثمانی و همچنین از ارتش دائمی آن بی نیاز می ساختند. ینی چریها از امتیازات بخصوصی نیز برخوردار بودند و برای ینی چری هایی که دیگر از عهده خدمات ارتشی و نظامی بر نمی آمدند حقوق و مستمری در نظر گرفته می شد و بازنشسته می شدند. اینگونه بود که ینی چری هایی که این میان رابطه بسیار خوبی با رهبران مذهبی عثمانی و دستگاه دیوانی امپراتوری برقرار کرده و خانواده نیز تشکیل داده بودند به طبقه ای در جامعه عثمانی مبدل گشتند که از قدرت نسبتا زیادی برخوردار بود و حرف های زیادی برای گفتن داشت بطوریکه با طبقه اشراف امپراتوری عثمانی رقابت می کرد.

اما همه اینها در پایان سده هژدهم تبدیل  به خاطراتی از یک گذشته دور شده بودند. هنگامی که محمود به عنوان پسر سلطان عبدالحمید اول در سال 1785 دیده به جهان گشود، سپاه ینی چری مدتها بود که به یک دولت در دولت در داخل امپراتوری عثمانی تبدیل شده بود که از امتیازات زیادی برخوردار بود. در این میان، آنها دیگر از "طبقه پسران" در میان مسیحیان استخدام نمی شدند، بلکه تبدیل به مرکز تدارکاتی برای ترک ها و سایر مسلمانان شده بودند که هر کاری از دستشان بر می آمد برای اسکان فرزندان خود در سپاه انجام می دادند. خانواده های آنها در محله های خود بودند و با هر چیزی که پول می آورد زندگی می کردند.  به عنوان مثال، آتش نشانی: آنها دستمزدهای بسیار بالایی را برای خدمات خود جهت خاموش کردن آتش هایی درخواست می کردند که قبلاً توسط آتش افروزان ینی چری انجام می شد.

اینکه سپاهیان چه قدرتی دارند را محمود در جوانی آموخته بود. پسر عموی او سلیم (سوم) در سال 1789 جانشین عبدالحمید اول شد. او با یک برنامه اصلاحی گسترده سعی کرد امپراتوری را دوباره به حریفی برابر روسیه و اتریش تبدیل کند که در سده هژدهم مناطق وسیعی از گستره امپراتوری عثمانی را از دست ایشان بدر آورده بودند. در برابر ارتش های مدرن و آموزش دیده توسط غرب، قدرت نظامی ترکیه به طرز نا امید کننده ای منسوخ و کهنه شده بود.  اما زمانی که سلیم به دنبال ساختن یک نیروی نوین افتاد، ینی چری ها متحدان اداری و مذهبی خود را بر علیه او بسیج کردند.  سلیم در سال 1807 به قتل رسید و مصطفی چهارم، برادر محمود، از چهره‌های سنت‌گرایان، به سلطنت رسید.

اما حزب نوین گرایان به مقابله پرداخت. مصطفی سرنگون شد و محمود در سال 1808 بر جای او نشست.  وزیر اعظم به نام او تلاش کرد تا یک اتحاد اجتماعی به عنوان مبنایی برای اصلاحات دولتی ایجاد کند اما باز هم ینی چری ها مخالفت کردند و صدراعظم به قتل رسید. اینجا محمود نشان داد که بر قواعد جنگ قدرت تسلط دارد. مصطفی را به قتل رساند تا مردی از خاندان عثمان به جز او مدعی تخت نباشد. این امر تاج و تخت را برای او تضمین کرد.

در این میان ناتوانی نظامی نیز انسجام امپراتوری را تهدید می کرد.  فرمانداران ایالتی مرتد مانند علی پاشا از ایونیه یا عثمان پزوانت اوغلو از ویدین مانند جنگ سالاران مستقل رفتار می کردند.اینها کافی نبودند که جنگ چریکی تلخی نیز در صربستان آغاز شد که در سال 1817 به این کشور خودمختاری داد. در مصر، فرماندار محمد علی عملا مانند یک رژیم مستقل شده بود.

شیوه کار محمد علی برای محمود یک الگو شد. محمدعلی آلبانیایی الاصل، ممالیک، اشراف جنگجوی کشور نیل را در سال 1811 به ضیافتی در قاهره دعوت کرد.  در آنجا او مهمانان را توسط نیروهای وفادارش قتل عام کرد.  او سپس برای مصر نوسازی رادیکال را تجویز کرد.

با توجه به توازن قدرت سیاسی داخلی در امپراتوری عثمانی، محمود نمی توانست تا این حد پیش برود. اما او به ساختن نیروهای مدرن پایبند و معتقد بود. از آنجایی که ینی چری ها نتوانستند این قیام ها را سرکوب کنند، به طور فزاینده ای حمایت بخش های بزرگی از جامعه را از دست دادند.

این امر به ویژه زمانی آشکار شد که مبارزه یونانیان برای آزادی در سال 1821 آغاز گشت.  پس از شکست های سخت، محمود مجبور شد در سال 1824 از محمدعلی در مصر کمکهای تسلیحاتی بخواهد و ارتش او فوراً نشان داد که نیروهای آموزش دیده غربی چه توانایی هایی دارند. تنها دو سال بعد، به نظر می رسید که کار یونانی ها تمام شده باشد. این امر حزب نوگرایان را که اکنون اکثریت روحانیون به آن پیوسته بودند، تقویت کرد (این واقعیت که بخشی از یونان مستقل شد به لطف قدرت های بزرگ انگلیس، فرانسه و روسیه بود که ناوگان مصر و ترکیه را در نزدیکی ناوارینو در سال 1827 نابود کردند).

اینجا دیگر محمود شانس خود را دید که سرانجام بتواند از شر ینی چری ها خلاص شود.  او در زمستان سال 1825 توپخانه را در استانبول و در دژهای بسفور تقویت کرد.  در ماه مه 1826، مقررات نیروهای جدید برای کل ارتش الزام آور شد. در آغاز ماه ژوئن، سلطان در یک رژه با لباس غربی ظاهر شد و اعلام کرد که از 18 ژوئن نیروهای ینی چری نیز به روش های مدرن تعلیم داده خواهند شد.

همانطور که انتظار می رفت، آنها بلافاصله پاتیل های خود را که نشانه سنتی شورش بود، واژگون کردند.  پیام رسان های آنها در شهر دویدند و از ساکنان آن خواستند تا از آنها حمایت کنند. اما این بار واکنش مردم خاموشی بود. آلن پالمر، مورخ بریتانیایی، می‌نویسد: «تنها صنعت‌گران فقیرتر که در صورت ادامه «غرب‌گرایی» از معیشت ناچیز خود می‌ترسیدند، از ینی چری‌ها حمایت کردند. اما اکثریت از روحانیون الگو گرفتند و منفعل ماندند.

سربازان ینی چری

راهپیمایی ینی چری ها به سمت کاخ توپکاپی با رگبار اسلحه های نیروهای جدید متوقف شد. سپس فرمانده آنها دستور ضد حمله را داد. اراده های توپ ها جلوی محله ی ینی چری ها ظاهر شدند و به سوی ساکنان آن آتش گشودند. کسانی که قصد فرار داشتند اسیر شدند. سفیر استراتفورد کانینگ نوشت: «تنها کسی را ینی چری خواندن سبب می شد که آن شخص به اعدام محکوم شود و فرقی هم نمی کرد که او واقعا ینی چری بوده است یا نه.»

ادرنه و ازمیر نیز آتش بر روی پادگانهای ینی چری گشوده شد. بازماندگان به صورت سریع محاکمه می شدند. هشت قاضی در نیمه دوم ژوئن فرصت سر خاراندن نداشتند. این گونه بود که دوران نیروهای زبده ای که عثمانی ها زمانی امپراتوری جهانی خود را با آنها فتح کرده بودند، پایان یافت.

این ماجرا یک مورد منحصر بفرد نبود. در سال 1689، تزار پیتر اول، گارد قدیمی استرلیتز روسیه را به روشی بسیار مشابه  سر به نیست کرد. در سال 1877، مقاومت سامورایی‌ها هم در برابر سیاست مدرن‌سازی امپراتور میجی به گلوله‌های توپ‌های مدرن ختم شد.


پایان


Tuesday 18 June 2024

نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست وچهارم

 

با آمدن گیو به قلب سپاه، گودرز نیز با پیران درگیر می شود و این نه جنگی بود که برای هر دو طرف بی هیچگونه سختی به پایان برسد. در همان روز نخست نهصد نفر از خویشان و نزدیکان پیران کشته شدند بطوریکه لهاک و فرشید ورد برادران پیران با دیدن این صحنه با سواران خود به سوی گیو و سواران او هجوم آوردند و هر دو طرف چنان یکدیگر را تیرباران کردند که آسمان از فراوانی تیرهایی که آنها بسوی هم می انداختند تیره شده بود. با وجود این هیچ کدام از دو طرف نیز جایگاه خود را در میدان ترک نکردند و به دشمن پشت ننمودند. به دیگر سخن در جایی ایستاده بودند و یکدیگر را می کشتند.

هومان که اینگونه جنگیدن را بیهوده می دید به فرشیدورد پیشنهاد کرد که به جای فشار آوردن به سواران گودرزی رو به سوی فریبرز فرمانده سپاه ایران و عموی شاه کیخسرو نهند و او را در تنگنا قرار دهند تا میدان را ترک کند. پس از آنکه او میدان را ترک کرد، دیگر جناح های چپ و راست لشکریان ایران را کوبیدن آسان می شود. همین کار را هم کردند و نتیجه این شد که فریبرز که انبوه دشمنان را بدید، بر خلاف سخنرانی هیجان انگیز پیشترش برای سپاهیان ایرانی، درفش و سپاه را بگذاشت و رو به سوی کوه نهاد و فرار کرد و با فرار کردن او جنگجویان ایرانی نیز سست شدند:

ز هومان گریزان بشد پهلوان              شکست اندر آمد به رزم گوان

بدادند گردنکشان جای خویش              نبودند گستاخ با رای خویش

یکایک به دشمن سپردند جای              ز گردان ایران نبد کس به پای

بماندند بر جای کوس و درفش             ز پیکارشان دیده‌ها شد بنفش

دلیران به دشمن نمودند پشت               ازآن کارزار انده  آمد به مشت

نگون گشته کوس و درفش و سنان        نبود ایچ پیدا رکیب از عنان

چو دشمن ز هر سو به انبوه شد           فریبرز بر دامن کوه شد

برفتند ز ایرانیان هرکه زیست             برآن زندگانی بباید گریست

گودرز در میان کارزار متوجه شد که از درفش ایرانیان در میدان جنگ دیگر خبری نیست و همزمان از سواران گودرزی او بسیاری کشته شده بودند و از اینرو او نیز می خواست همانند فریبرز سپهسالار لشکر ایران و عموی کیخسرو میدان را ترک کرده و بدنبال او برود که پسرش گیو به او رسید و گفت اگر تو که سواری کاردیده و جنگ آزموده هستی، بخواهی میدان را ترک کنی و از برابر پیران بگریزی ، پس من باید خاک بر سر خود بریزم. اینجا بمان تا بهمراه یارانت پشت دشمن را بشکنیم و اگر دشمن کوه هم باشد، آنرا از جای بر کنیم و برای باشندگان سرزمینهای خاندان کشواد (پدر گودرز) ننگ ببار نیاوریم. هیچ کس هم در برابر مرگ چاره ای نمیابد. اگر هم مردنی باشیم، در میدان خواهیم مرد و هیچ بلا و سرنوشت بدی (پتیاره ای) مهیب تر از به پیری در مردن نیست. اگر هم قرار است که کشته شوی، بهتر است بهنگام مرگ رویت را ببینند تا پشتت را. گذشتگان ما هم گفته اند که اگر دو برادر پشت به پشت هم بدهند، جهان را در مشت خود خواهند گرفت. تو هفتاد پسر داری که همه از دودمان نیک  مردان جنگی هستند:

همی بود بر جای گودرز و گیو           ز لشکر بسی نامبردار نیو

چو گودرز کشواد بر قلبگاه                درفش فریبرز کاوس شاه

ندید و یلان سپه را ندید                     به کردار آتش دلش بردمید

عنان کرد پیچان به راه گریز              برآمد ز گودرزیان رستخیز

بدو گفت گیو ای سپهدار پیر               بسی دیده‌ای گرز و گوپال و تیر

اگر تو ز پیران بخواهی گریخت          بباید بسر بر مرا خاک ریخت

نماند کسی زنده اندر جهان                 دلیران و کارآزموده مهان

ز مردن مرا و ترا چاره نیست             درنگی تر از مرگ پتیاره نیست

چو پیش آمد این روزگار درشت          ترا روی بینند بهتر که پشت

بپیچیم زین جایگه سوی جنگ             نیاریم بر خاک کشواد ننگ

ز دانا تو نشنیدی آن داستان                که برگوید از گفتهٔ باستان

که گر دو برادر نهد پشت پشت            تن کوه را سنگ ماند به مشت

تو باشی و هفتاد جنگی پسر                ز دوده ستوده، بسی نامور

به خنجر دل دشمنان بشکنیم                وگر کوه باشد ز بن برکنیم

خاندان نامه گیو گودرز

گودرز چون سخنان فرزند را شنید از کاری که می خواست بکند پشیمان شد و در میدان بماند. در این میان گستهم و برته و گرازه و زنگه شاوران هم رسیدند و چون گیو و گودرز را دیدند سوگند خوردند که آنها هم آنجا بمانند و در میدان جنگ پای بفشارند. اینگونه موج جدید جنگ به راه افتاد و باز هم  سواران و دلاوران بسیاری از هر دو سو بر خاک افتادند. گودرز برای سامان دادن به کار لشکریان در میدان جنگ، بیژن نوه خویش را پیش خواند و به او گفت به نزد فریبرز برو و به او بگو که بهمراه درفش کاویانی به میدان باز گردد تا دلاوران ایران بدان دل قوی دارند. بیژن نیز مانند آذرخش بسوی فریبرز تاخت و به او گفت که ایرانیان در میانه میدانند و پایداری می کنند ولی سپاهیان زیادی کشته شده اند. و سپس از او پرسید اکنون تو در اینجا با سپاه و درفش چه می کنی؟ اگر تو خود نیز نمی خواهی بیایی، سپاه و درفش کاویان را بمن ده تا به میان ایرانیان بازگردانم که دل مردان به کاویانی درفش قوی باشد. شگفت آنکه فریبرز نه خود بازگشت و نه سپاه و درفش را به بیژن داد و گفت تو جوانی و تند خوی و درفش را شاه به من داده و این از برای بیژن نیست. بیژن چون این حال بدید تیغ از نیام برکشید و به میان درفش کاویانی زد و نیمی از درفش کاویانی را که بر زمین افتاده بود برداشت و با خود به میدان برد:

ز هر سو سپه بیکران کشته شد            زمانه همی بر بدی گشته شد

به بیژن چنین گفت گودرز پیر             کز ایدر برو زود برسان تیر

بسوی فریبرز برکش عنان                 بپیش من آر اختر کاویان

مگر خود فریبرز با آن درفش             بیاید کند روی دشمن بنفش

چو بشنید بیژن برانگیخت اسپ            بیامد به کردار آذرگشسپ

بنزد فریبرز و با او بگفت                  که ایدر چه داری سپه در نهفت؟

عنان را چو گردان یکی برگرای          برین کوه سر بر فزون زین مپای

اگر تو نیایی مرا ده درفش                  سواران و این تیغهای بنفش

چو بیژن سخن با فریبرز گفت             نکرد او خرد با دل خویش جفت

یکی بانگ برزد به بیژن که رو           که در کار تندی و در جنگ نو

مرا شاه داد این درفش و سپاه              همین پهلوانی و تخت و کلاه

درفش از در بیژن گیو نیست              نه اندر جهان سربسر نیو نیست

یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش                بزد ناگهان بر میان درفش

بدو نیمه کرد اختر کاویان                  یکی نیمه برداشت گرد از میان

در اینجا زمانی کوتاه داستان را ادامه نمی دهم تا به چیزی در ابیات بالا اشاره کنم. در نوشته های پیشترم در مورد کاوه آهنگر ( نگرشی دیگر به داستان کاوه آهنگر در شاهنامه ) و کنش رستم در برابر اسفندیار ( ارزیابی رستم در نبرد با اسفندیار – بخش دو ) به دو موضوع نمادین بودن درفش کاویانی و متعهد بودن دربار و عوام نسبت به آن و هم چنین پاسداری پهلوانان از آئین ها و آداب در برابر همه حتی در برابر شاهان نوشته بودم. در این جنگ نیز نماد درفش کاویانی است که سبب می شود تا سپاهیان پراگنده نشوند و در میدان مانده و پافشاری نمایند. بنظر می رسد که بودن درفش در میدان از بودن فریبرز در میان سپاه مهم تر بوده باشد.

اینجا بیژن  که هم از طبقه پهلوانان است و هم از خاندان کاویانی کشواد و گودرز می باشد که پاسداری از درفش کاویانی را برای خود وظیفه می دانند و بنابراین او نیز چیزی بجز این نمی کند و چون می بیند که عموی شاه و فرمانده سپاه ایران نماد همبستگی ایرانیان را از میان ایرانیان دور کرده و گفتن هم در او اثر نمی کند و زمان هم برای چانه زنی موجود نیست، گفتمان را ادامه نداده و چاره دیگری برای نجات سپاهیان و نگسستن آنها از یکدیگر می جوید و مراعات عموی پادشاه که سپهسالار ایران نیز هست را هم نمی کند. این بگونه ای استقلال و در عین حال تعهد خاندان پهلوانان را در ساختار اجتماعی \ حکومتی \ نظامی ایران نشان می دهد.

باز می گردیم به دنباله داستان جنگ تورانیان به سرکردگی پیران با ایرانیان. چون بیژن با نیمه درفش کاویان بسوی لشکریان ایران تاختن گرفت، این کار از دید سواران و دلیران تورانی پنهان نماند و ایشان به اندیشه افتادند که اگر اخترکاویان به میان ایرانیان برسد، لشکریان ایران به جنگ دل آور می شوند و همه برنامه ها و نقشه های آنها برای فراری دادن فریبرز بهمراه او دور کردن درفش کاویانی از میان ایرانیان نقش بر آب می شود. از اینرو سوارانی شیر دل از لشکر تورانیان رو بسوی بیژن نهادند تا او را که نیمه درفش را بهمراه داشت از رسیدن به سپاهیان ایران باز دارند. بیژن هم بهنگام تاختن به سوی لشکریان ایران چاره در آن دید که با تیر آنها را از خود دور نگاه دارد. بنابراین کمان را کشیده و بر آنها تیر باران گرفت، کمانش کمین سواران گرفت.

از سوی دیگر سواران ایرانی که نظاره گر ماجرا بودند بنزد گیو و گستهم رفتند و گفتند بایستی به لشکر تورانیان زد تا بیژن بتواند از چرخه بلا گذر کند. آنها نیز همین کار را کردند و باز کسان بسیاری کشته شدند تا سرانجام بیژن با درفش کاویانی به میان سپاهیان ایران رسید و ایرانیان از دیدن درفش کاویانی شادمان شدند و جان دوباره گرفتند:

بیامد که آرد بنزد سپاه                       چو ترکان بدیدند اختر براه

یکی شیردل لشکری جنگجوی            همه سوی بیژن نهادند روی

کشیدند گوپال و تیغ بنفش                   به پیکار آن کاویانی درفش

چنین گفت هومان که آن اخترست         که نیروی ایران بدو اندر است

درفش بنفش ار بچنگ آوریم               جهان جمله بر شاه تنگ آوریم

کمان را بزه کرد بیژن چو گرد            بریشان یکی تیرباران بکرد

سپه یکسر از تیر او دور شد               همی گرگ درنده را سور شد

بگفتند با گیو و با گستهم                    سواران که بودند با او بهم

که مان رفت باید بتوران سپاه              ربودن ازیشان همی تاج و گاه

ز گردان ایران دلاور سران                برفتند بسیار نیزه ‌وران

بکشتند زیشان فراوان سوار                بیامد ز ره بیژن نامدار

سپاه اندر آمد بگرد درفش                  هوا شد ز گرد سواران بنفش

دگر باره از جای برخاستند                 برآن دشت رزمی نو آراستند

در این میان ریونیز برادر فریبرز و پسر کیکاووس کشته شد و آگاهی که به گیو رسید دلش غمگین شد و شگفت زده شد از چرخ روزگار که در این جنگ  ریونیز پسر کاووس را تورانیان می کشند و فرود نوه او را ایرانیان.

گیو سپس گفت من از میانه میدان بیرون نمی شوم زیرا بیم آنست که لشکریان چون مرا در میان نبینند از هم بگسلند ولی نبایستی گذاشت که افسر ریونیز کشته شده که حالتی نمادین برای ایرانیان و تورانیان دارد، بدست سواران تورانی بیفتد. این سخنان به گوش پیران رسید و او نیز برای کم کردن روحیه ایرانیان سوارانی را برای آوردن افسر سر ریونیز گسیل نمود و دوباره جنگی سخت این بار بر سر افسر سر ریونیز که کشته شده بود در گرفت.

بهرام پسر گودرز به پیش تاخت و در حین تاختن با نوک نیزه تاج را برداشت ولی سواران تورانی به او حمله بردند. این بار سواران ایرانی هجوم آوردند و کار بجایی رسید که در پایان روز که جنگ بخاطر تیرگی شب نمی توانست ادامه یابد، از گودرزیان تنها هشت نفر زنده مانده بودند. بیست و پنج نفر از پشت گیو از پای در آمده بودند و پدرش گودرز نیز سوگوار هفتاد پسر شده بود. از خاندان افراسیاب سیصد نفر کشته شدند و از پشت پیران نهصد نفر بر خاک افتاده بودند.

شگفت داستانی بود. گودرز و پیران تا پایان کارشان کین این روز و این نبرد را فراموش نکردند. بخصوص گودرز:

به پیش سپه کشته شد ریونیز               که کاووس را بود چون جان عزیز

یکی تاجور شاه کهتر پسر                  نیاز فریبرز و جان پدر

سر و تاج او اندر آمد بخاک                بسی نامور جامه کردند چاک

ازآن پس خروشی برآورد گیو             که ای نامداران و گردان نیو

چنویی نبود اندرین رزمگاه                 جوان و سرافراز و فرزند شاه

نبیره جهاندار کاوس پیر                    سه تن کشته شد زار بر خیره خیر

فرود سیاوش چون ریونیز                  به گیتی فزون زین شگفتی چه چیز

اگر تاج آن نارسیده جوان                   بدشمن رسد شرم دارد روان

اگر من بجنبم ازین رزمگاه                 شکست اندر آید بایران سپاه

نباید که آن افسر شهریار                    بترکان رسد در صف کارزار

فزاید بر این ننگها ننگ نیز                ازین افسر و کشتن ریو نیز

چنان بد که بشنید آواز گیو                  سپهبد سرافراز پیران نیو

برآمد بنوی یکی کارزار                    ز لشکر برآن افسر نامدار

فراوان ز هر سو سپه کشته شد            سربخت گردنکشان گشته شد

برآویخت چون شیر بهرام گرد            به نیزه بریشان یکی حمله برد

به نوک سنان تاج را برگرفت              دو لشکر بدو مانده اندر شگفت

همی بود زان گونه تا تیره گشت           همی دیده از تیرگی خیره گشت

چنین هر زمانی برآشوفتند                 همی بر سر یکدگر کوفتند

ز گودرزیان هشت تن زنده بود           برآن رزمگه دیگر افگنده بود

هم از تخمهٔ گیو چون بیست و پنج        که بودند زیبای دیهیم و گنج

هم از تخم کاوس هفتاد مرد                سواران و شیران روز نبرد

جز از ریونیز آن سر تاجدار               سزد گر نیاید کسی در شمار

چو سیصد تن از تخم افراسیاب            کجا بختشان اندر آمد بخواب

ز خویشان پیران چو نهصد سوار         کم آمد برین روز در کارزار

ادامه دارد

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست و سوم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست و دوم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیست و یکم (farhangi-sanati.blogspot.com)

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش بیستم (farhangi-sanati.blogspot.com)