جستجوگر در این تارنما

Wednesday, 17 February 2010

ایرانیان و یونانیان – گفتار یک بخش پنجم

آرمانهای دولتمداری ایرانی و یونانی در برابر یکدیگر همانند آب و آتش غیر قابل امتزاج مینمودند. پس از تسخیر کشور لیدیه، ایران به یک قدرت بزرگ مبدل گشت و هنگامیکه کورش مرزهای خاوری ایران را تا هند گسترش داد و سرانجام بابل (پ1) سرزمین کلدانیان را گشود، ابعاد قدرت ایران جهانی گشت. ناحیه جنوب یعنی میان رودان (بین النهرین) با شهرها و فرهنگ بسیار قدیمی و پرستشگاهایش جذابیت زیاد و مقاومت ناپذیری برای هخامنشیان داشت، درست همان کششی که مزوپتامی در دوران سلوکیان بر روی اشکانیان داشت. در دوران نبونید شاه بابیروش babairush (بابل) از لحاظ سیاسی رو به انزوال داشت، اما با وجود این هنوز هم مرکز داد و ستد بازرگانی با آسیای نزدیک بشمار میرفت و با تمامی کشورها و دولتشهرهای آسیای نزدیک و حتی یونان رابطه بازرگانی داشت.
معذالک ارتش بابیروش دیگر توان گذشته را نداشته و نبونید شاه در روابطش در برابر با کاهنان مقتدر معبد مردوک (پ2) چندان کامیاب نبود. بدینگونه شاه پارسیان بازی آسانی را در پیش خود داشت. نبرد بر سر بابیروش (بابل) پس از چند ماه با ورود گوبریاس (به بابیروشی گوبارو) فرماندار گوته ئری (پ3) ارتش ایران به پایان رسید. شانزده روز پس از آن یعنی در روز بیست و نهم اکتبر برابر با هشتم آبان سال 539 پ.م. کورش وارد این شهر گردید.از بابیروش کورش به پخش بیانیه هائی در آن سامان پرداخت و در آنها فرصت را از دست نداده که کرارا به رابطه نیکوی خود با خدایان آن سرزمین یعنی بل مردوک Bel-Marduk و نبو Nabu اشاره نماید.
حاکمین سوریه بیدرنگ  خود را مطیع    فرمانروای جدید کرده و کمی پس از آن  دامنه کشور ایران در سوریه و فنیقیه تا  به دریای میانه (مدیترانه) گسترش یافت و ناوگان بنادر فنیقیه در اختیار کورش قرار گرفت. شکیبائی مذهبی هخامنشیان در زمانیکه کورش از هگمتانه فرمان بازسازی پرستشگاه اورشلیم را صادر نمود، مدون گردید.     فرمانیکه که قوم یهود را تا به  ابد سپاسگزار او ساخت.
کشور بابیروش نو (کلدان) و سرزمینهای حومه اش با تاج و تخت شاهی ایران یکی گردید و کورش از این پس نه تنها شاه پارسیان و مادها شناخته گشته بلکه شاه «بابیلو و ابر نری» (پ4) یعنی شاه بابیروش و کشورهای فرای رود یعنی فرات نیز نامیده میشد.
-----------------------------------
پ1- واژه بابل از متون عبری تورات نقل و متداول گردیده است که خود برگرفته از زبان بابلی قدیم و به معنای دروازه خدا (باب- ایل- لون) میبود. نام پارسی آن بابیروش و در اوستا از آن با نام بوری Bavari یاد گردیده است. ضمن یادآوری این مطلب که در پارسی باستان حروف « ل» و « ر» به آسانی قابل تبدیل به یکدگر میبودند.
بابلیها که از اقوام سامی بودند شهر بابل را در کناره رود فرات و در 90 کیلومتری جنوب بغداد (که در زبان پهلوی به معنای خداداد میباشد) ساختند. از شهر بابل اولین بار در 3000 سال پیش از میلاد یاد گردیده است. پس از آن به گاه حمورابی (1800 پ.م.) و پس از ضعیف گشتن سومر، جایگاه خویش را بعنوان شهری مقتدر در شرق باستان پیدا نمود. این ادامه داشت تا زمانیکه کاسی ها (کاشی ها یا اهالی کاشان باستان که این نام از ایشان گرفته شده) و پس از آن ایلامی ها ( همچنین اقوامی که در ایران مرکزی و جنوب و جنوب باختری سکونت داشتند)، چیرگی خود را بر بابل واضح و نمایان ساختند. با ظاهر گشتن آشوریها، بابل دیگر آن جلای سابق خویش را از دست داد ولی همچنان تا زمان اسکندر مقدونی از شهرهای بزرگ و مهم در دنیای باستان بشمار می آمد و در معادلات سیاسی – نظامی – اقتصادی وزنه ای گران به حساب میشد.

پ2- Marduk مردوک یا به سومری امرود AMAR.UD از سلسله خدایان بابلی که ابتدا درجه خدای معمولی را داشت و سپس نفوذ فراوان در بابل پیدا نمود و برترین خدای بابلیها گردید و توسط کاهنان معبد بابل فرامینش به اجرا در میآمد. این کاهنین دارای قدرت و نفوذ فراوان در میان مردم بودند و پادشاهان بابل همواره با ایشان به تسامح میپرداختند. در کنار مردوک، سین خدای ماه نیز وجود داشت و نبونید به تبلیغ و رواج آئین وی پرداخته بود و همین سبب گردید که مردمان و کاهنان قدرتمند بابیروش از وی روی بتابند و مردم را بر ضدش برانگیزند. نشان مردوک اژدها و از جمله القاب مردوک خداوند چهار گوشه جهان بود.
پ3- گوته ئریها به احتمال فراوان از اقوام هند و اروپائی بودند که در هزاره سوم پ.م. از شمال به نواحی کوههای اسپروچ «زاگرس» فرود آمدند و در آنجا اسکان گرفتند. اینان به گروه اقوام قفقازی تعلق داشتند.

پ4- Babilu u Ebir- nari در متن . بنظر میرسد که واژه ابرنری ٍ ابرنهری ٍ ماوراءالنهر تا آن زمان به سرزمینهای فرای رود فرات اطلاق میگردید و این وضع تا پس از اسلام نیز بهمین منوال باقی مانده بود تا از آن پس به سرزمینهای فرای آمو دریا و سیر دریا یعنی خوارزم و سغد و خجند در آسیای میانه اطلاق گردد.

21




بنیانگذار شاهنشاهی جهانی پارسی سرانجام خویش را در نبرد با «سکاهای با کلاه نوکدار» یعنی ماساگت ها (پ1) یافت که از جلگه های حاصلخیز میان دریاچه آرال و دریای کاسپین (دریای مازندران) پیوسته جناح باز شمال شرقی کشور را مورد تهدید قرار میدادند(530 پ.م.).
پس از جهانگشای بزرگ، بزرگترین پسرش کمبوجیه بر تخت نشست (530-522 پ.م.). او در آغاز کار، کین مرگ پدر را از ماساگتها گرفت و سپس در سال 525 پ.م. روی به سوی گشودن مصر آخرین امپراتوری باقیمانده کهن و فرهنگی خاور زمین گردانید. در اینجا باز شاه بزرگ را در اتحاد با یونانیها میبینیم. پولیکراتس، خودکامه ساموس با او پیمان بسته و بخشی از پادگان خود را در لشگر کشی به مصر در اختیار او گذاشت.
----------------
پ1- ماساگت نام قبیله ای بود که پیرامون دریاچه آرال زندگی میکردند و همانند سکاها که در جانب خاوری آمودریا و جلگه های قزاقستان نشیمن گاه داشتند، متعلق به خانواده بزرگ اسکیتی بودند که از اقوام آریائی هند و اروپائی یشمار میرفتند . اینان بواسطه پیوندهای ریشه ای، نژادی و استوره ها و اعتقادات مذهبی پیش زرتشتی خویش با اقوام ایرانی مستقر در سرزمینهای ایرانی و فرهنگ و زبان ایرانیان آشنائی و نزدیکی بسیار داشتند.
ایرانیان همانند یونانیها که همه این اقوام را زیر یک نام یعنی اسکیت (اسکیت به زبان یونانی بمعنای پیاله میباشد و این بدان سبب میتواند باشد که اسکیتها همواره پیاله ای با خود داشتند و یا بنا بروایات یونانی از کاسه سر دشمنان پیاله میساختند) میشناختند، همه را به یک نام شناخته و همگی را سکا یا سکه میخواندند.
براستی هم از دیگر تیره های نامی سکاها، اسکیت ها و سئورومتها = سرمتها = کسانیکه از سرزمین سرما میآیند بودند که در جلگه های جنوب روسیه تا کرانه های شمالی و حتی جنوبی دریای سیاه و گرجستان همچنین تا کشور آلمان و اسکاندیناوی امروزه پراگنده بودند و اینها نیز از زمره قبایل هند و ایرانی بشمار میرفتند که در سوارکاری و تیراندازی چیرگی فراوان داشتند. سرمتها پیش از جنگ شمشیری را برای خدای جنگ خویش در زمینی از گل رس مرطوب فرو میبردند که پس از خشک شدن زمین کسی را یارای بیرون کشیدن آن از زمین نبود و معتقد بودند تنها خدایشان و یا نماینده او میتواند این ناممکن را ممکن گرداند. هرودوت نیز گزارشی شبیه همین را از رفتار سرمتها برای ما باقی گذاشته است با این تفاوت که میگوید سرمتها شمشیر را بر روی تلی از چوب (هیزم) قرار میدادند و اینکه سرمتها از هر یکصد اسیر جنگی که میگرفتند یکی را برای این شمشیر و خدای مربوط به آن قربانی میکردند.

در سده های نخست میلادی لوسیوس آرتوریوس کاستو سردار رومی موفق شد در جنگی که در سرزمین امروز کرواسی رخ داد هم سرمتها را شکست دهد و هم اینکه شمشیر را از زمین سخت شده بیرون بکشد. بدینوسیله از سوی سرمتها بعنوان فرستاده خدای ایشان پذیرفته گردید. جنگجویان سرمت در پی او نخست به رم روان گشتند و زمانیکه که آرتوریوس برای ماموریتی جنگی به جزیره بریتانیا گسیل گشت همراه و وفادار به او به جزیره بریتانیا رفتند تا با بومیان این سرزمین مقابله کنند.
آرتوریوس کاستو در بریتانیا به نیروهای کمکی سرمتها اختیارات تاکتیکی لازم را در مورد شیوه جنگیشان داده بود و خود نیز در کنار ایشان شمشیر میزد. داستان کینگ آرتور و شمشیر افسانه ای اکسکالیبور انگلیسیها نیز برخاسته از جابجایی و انتقال این قوم ایرانی به بریتانیا و تاثیر استوره های ایشان بر بومیان این جزیره و آمیخته با برخی باورهای سلتی و آنگلوساکسونی و خرافات مسیحی میباشد که نخست توسط فردی بنام جفری در سده دوازدهم در کتابی برای کشیشان نوشته شد و سپس سده چهارده میلادی داستان این سردار رومی و جنگجویانش در بریتانیا توسط سر توماس ملوری که در برج لندن زندانی سیاسی بود، به رشته تحریر در آمد. این کتاب بسرعت نه تنها در بریتانیا بلکه در سرتاسر اروپا محبوبیت و گسترش یافت و روایات گوناگونی از آن بعمل آمد. همچنین ن.ک. به سرمتها از ر. برززینسکی چاپ 2002 آکسفورد، امپراتوری رم و همسایگانش از دکتر فرگوس میلار انتشارات فیشر آلمان سال 1966 و همچنین مطالعه بر روی اقوام سوارکار در سده های چهارم و پنجم از بودو آنکه سال1998.
Bodo Anke, "Studien zur Reiternomadischen Kultur des 4. bis 5. Jahrhunderts", Weissbach, 1998
Dr Fergus Millar, "Das Römische Reich und seine Nachbarn", in Weltbild Geschichte, Augsburg 2000
R. Brzezinski, "The Sarmatians", Oxford 2002
و نیز برخی معتقدند که نام سرم (ت) از زرمای اوستایی بمعنای پیر و بزرگ سرچشمه میگیرد. من خود بر این باورم که با توجه به قابلیت جایگزین گشتن آسان « ل » و « ر » در فارسی باستان بایستی در مورد احتمال سرم = سلم یکی از سه پسر فریدون که نواحی غربی جهان را به او داده بودند، تحقیقات بیشتری انجام داد.

از آنجا که زنان سرمتی بهمراه شوهرانشان در جنگها شرکت میکردند و اینرا نیز گورهای یافته شده از زنان با تجهیزات جنگی در کنارشان گواهی میدهند، به گاه باستان افسانه های زنان آمازون و داستانهایی از دلیریهایشان پدید آمدند که بیشتر از سوی یونانیان نقل گشته اند. سعید نفیسی در کتاب تاریخ اجتماعی ایران زیستگاه سکاها را شمال و شرق ایران امروزی، شمال آسیای مرکزی و جنوب سیبری و شمال دریای کاسپین و مغرب آن تا اوکرائین نام برده است.

22






نگاره ای تخیلی برخاسته از آگاهیهای یافته شده در متون تاریخی و یافته های باستانی از سواران زره پوش سرمتی که شباهتهای فراوانی با زره پوشان اشکانی و ساسانی داشتند. رومیها به اینگونه زره ها یعنی پوشش جنگی پارسی ها میگفتند.
clibanarios Persae
سواره زره پوش اشکانی (پارتی) در موزه بریتانیا




صحنه ای نمایشی از یک اثر رومی که درآن سواران زره پوش سرمتی در حال گریز از برابر سواره نظام رومی هستند. سرووس الکساندر قیصر روم پس از این جنگ گفت : cataphracti equites, quos calibanarios dicticant Persae یعنی ما پارسها را شکستیم، زره پوشانی که به آنها کالیباناریوس گویند. واژه رومی کالیبان از پارسی crībān یا گریبان بمعنای محافظ یا زره پولادین گردن یا نگهبان سنگین گردن (برای انسان و اسپ) ماخوذ گشته است و تا مدتها همگی میپنداشتند که از واژه کالیبانوس لاتینی بمعنای اجاق برگرفته شده است و برای همین نیز برای شمشیر اکسکالیبور معنای واهی آهن گداخته ای که تازه از کوره بیرون آمده باشد، رایج بود .
در این جمله با پارسی خواندن سرمتها به طور غیر مستقیم به پیوندها و بستگی میان پارسها (ایرانیان) و سرمتها نیز اشاره گشته.
23

2 comments:

masis said...

salam
webloge khubi darid
movafagh bashid

Anonymous said...

با درود
ممنون از اینکه سری به وبلاگ این جانب زدید.در باب نام ماساگتها گفتنی است برخلاف تصور غالب آن در اصل به معنی ماهیگیر نبوده است. بلکه ترکیبی داشته است از مه (بزرگ) وساکا (گوزن و بزکوهی) و علامت جمع "ت" یعنی پرستندگان توتم گوزن بزرگ به مثابه مرکب ایزد قبیله ای خورشید ایشان. نام های بعدی ایشان یعنی آلان از ریشه یلن (گوزن بزرگ) و آسی (از ریشه مَرکب؛ منظور گوزن بزرگ)گواه آن هستند. به نظر میرسد ساکنین کهن پازیریک شاخه شرقی ایشان در جنوب سیبری بوده اند. بعداً یکی از این دو شاخه در مقابل هونها و وسونها (بلغاران)عقب نشسته و به کشور پرتقال رسیدند و مدتی بر آنجا حکمرانی کردند.
با سپاس
جواد مفرد کهلان