جستجوگر در این تارنما

Friday 27 September 2013

بمناسبت روز درگذشت وحشی بافقی

شمس الدين محمد وحشي بافقي يكي از شاعران زبر دست ايران در سده دهم است كه آوازه اش در گاه  زندگاني خود او در ايران و هند بلند شده و سروده هایش دست به دست گشته است .
سروده دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیندش را کمتر کسی از اهل ادب فارسیست، نشنیده یا نخوانده باشد.

وي از خانداني نه چندان دارا در شهر بافق برخاسته است . برادر بزرگ او مرادي بافقي نيز از سرایندگان روزگار خود و در آشنايي وحشي به محفل هاي ادبي بسيار موثر بود ولي پيش از آنكه وحشي در شاعري به شهرت برسد بدرود حيات گفت و در برخي اشعار وحشي نام او يافت مي شود .
وحشي پس از آموختن مقدمات ادبي از بافق به يزد و از آنجا به كاشان رفت و چندي در آن شهر سرگرم مكتب داري بود و پس از روزگاري به يزد بازگشت و همانجا ماند و به شاعري سرگرم بود از اینرو گاهی هم او را وحشی یزدی یا وحشی کاشانی میخواندند.

وحشي مردي پاكباز ، وارسته ، حساس ، بلند همت و گوشه گير بود . با آنكه سنت شاعران عهد وي ، سفر و مهاجرت به هند و بهره مندي از نعمت هاي دربار گوركاني هند و اميران و سرداران و بزرگان آن دولت بود ، او نیز همانند حافظ از ايران پاي بيرون ننهاد و در ایران نیز تنها چند گاهي به كاشان و باقي عمر را به يزد رفت و همانجا ماند .
اشعار وحشي را مي توان از بهترين نمونه هاي اشعار عاشقانه در شعر پارسي دانست . زيرا نهايت قدرت شاعر در بيان دلباختگي و حالات دلدادگي خود و نيز توضيح ماجرايي كه ميان او و معشوق بوده به كار رفته است و همين طرز زيباي وقوع را هم شاعر در غزلهاي خود با چيره دستي تمام به كار برده است .

در شعر وحشي تا آنجا كه ممكن است از واژه هاي دشوار و تركيبات عربي ناهموار خبري نيست و به جاي لغات و كلمات مشكل و دشوار از واژه ها و تركيبات متداول و سهل و ساده زمان ، چنانكه رسم اغلب شعراي آن دوران بوده ، استفاده كرده است و به همين جهت است كه اشعار وحشي به دل عموم افراد مي نشيند .

در تاريخ درگذشت وحشي اختلاف بسيار است. در دایره المعارف شعر و شاعران پارسی ازچنین روزی در سال 991 هجری قمری، بعنوان روز مرگ این سراینده بزرگ نام برده شده است.

نمونه ای از غزلیات وحشی بافقی :

آه تا کی ز سفر باز نیایی؟ بازآ                  
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی؟ بازآ

شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد
گر همان بر سر خون‌ریزی مایی، بازآ

کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آن است که لطفی بنمایی، بازآ

رفتی و باز نمی‌آیی و من بی‌تو به جان
جان من این‌همه بی رحم چرایی؟ بازآ

وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صدگونه جفایی، بازآ


No comments: