جستجوگر در این تارنما

Wednesday 21 April 2010

هرتسفلد

می توان گفت که تقریبا همه ایرانیان تخت جمشید (پارسه شهر) را می شناسند. همچنین می توان ادعا کرد که همه ایرانیان بنوعی به آن مباهات می کنند. خیلی از ایرانیان نیز دستکم یکبار بدیدن تخت جمشید رفته اند. در مورد تخت جمشید کتابهای بسیار نوشته شده و نیز کتابهایی هم کمابیش از سوی ما خوانده شده اند.

اما می توان نیز این را گفت کم هستند کسانی که نام کاشفی را که خرابه های تخت جمشید را پس از سده های متوالی مدفون بودن، از زیر خاک بیرون کشید و دوباره آنرا نه تنها به ایرانیان بلکه به تمامی جهان معرفی کرد، شنیده باشند. متاسفانه کسانی که از زندگینامه او خبر دارند از آنهم کمتر است

ارنست امیل هرتسفلد  Ernst Emil Herzfeld  که در بیست و سوم ماه جولای سال 1879 در شهر سله واقع در ایالت نیدرساکسن آلمان بدنیا آمد و در بیست و یکم ژانویه سال 1948 در بازل سویس چشم از دنیا فرو بست.

ارنست امیل هرتسفلد پسر پزشک ارتش پروس یوزف هرتسفلد و مارگارته روزنتال، از نامی ترین باستان شناسان و متخصص امور شرق باستان و خط شناس و خط باستانی خوان آلمان بود. مارگارته روزنتال از پدر و مادری یهودی زاده شده بود. تاثیر این امر در آخر کار هرتسفلد خود را نمایان می سازد که در خاتمه این نوشته بنوبه خود می آید.

هرتسفلد پس از پایان دوره دبیرستانی در برلین نخست به تحصیل در رشته معماری در دانشگاه عالی برلین پرداخت که در سال 1903 به پایان رساند. پس از آن هرتسفلد جوان به فراگرفتن تاریخ آشوریان و تاریخ هنر در دانشگاههای مونیخ و برلین روی آورد. او بهمراه شرقشناسان نامی آندوره آلمان فریدریش دلیچ Friedrich_Delitzsch   و والتر آندره Walter_Andrae  در حفاریهای باستانشناسی آشور فعالانه شرکت کرد.

پس از آن هرتسفلد بمدت دوسال (1905 و 1906)  سفری پژوهشی اکتشافی به کردستان، لرستان، پارسه شهر و پاسارگاد داشت.

در لرستان هرتسفلد مطالعاتی در مورد قوم کاسی و حوزه پراکندگی آنها در ایران انجام داد. او همانند بسیاری دیگر معتقد بود که واژه کاسپین، صورت مکثر و جمع کاسی است.

هرتسفلد می نویسد اگر بنا باشد اسمی به سکنه ایران پیش از ورود آریایی ها داده شود هیچ کلمه ای شایسته تر از واژه کاسپین نیست. ریشه این کلمه را می توانیم در نام بسیاری از نقاط ایران مانند کاشان، کوشک و غیره بیابیم و روشن تر از همه دریای کاسپین است. او رد گسترش ریشه این نام و پراکندگی مردمانش را تا نورستان (آنزمان کافرستان خوانده میشد) افغانستان و هند پیگیری و دنبال کرده بود.

هرتسفلد در سال 1907 تز دکترای خویش را که در مورد پاسارگاد نوشته شده بود به استادان خویش ادوارد مایر Eduard_Meyer  و اشتفان ککوله Stephan_Kekule عرضه نمود و با دفاع از آن به اخذ درجه دکترا نایل گردید. موضوع تز دکترای وی در همان سال بصورت کتابی چاپ و منتشر گردید.

او بار دیگرپس از اخذ درجه دکترا بمدت دوسال (1907 و 1908) بهمراه مورخ تاریخی فریدریش ساره Friedrich_Sarre  که در سال 1905 با او آشنا شده بود، سفری به سرزمین میان رودان داشت. آنزمان فریدریش ساره رئیس بخش تازه تاسیس اسلامی در موزه کایزر فریدریش Bode_Museum آلمان بود. ایندو می خواستند که تحقیقات وسیع  صحرائی در مورد بابل و آشور انجام دهند. برای این منظور آنها از   شهر سامره پایتخت عباسیان آغاز نمودند و به خاکبرداری و کاوش در این منطقه پرداختند. نتیجه کار ایشان کشفیاتی بود که بیشتر آن به موزه کایزر فریدریش اهدا گردید.

پس از بازگشت از این سفر در سال 1909 هرتسفلد موفق به اخذ درجه پروفسوری از دانشگاه برلین در رشته جغرافیای تاریخی گردید و در همان دانشگاه بعنوان استاد آزاد مشغول تدریس شد.

شهرت بین المللی او اما با کاوش دوباره  در سامره میان سالهای 1911 تا 1913 آغاز گردید که با کشف گنج نبشت هخامنشیان در پارسه شهر از 1931 تا 1934 به نقطه عطف خویش رسید. در حفاریهای تخت جمشید هرتسفلد را باستان شناس جوان فریدریش (فریتز) کرفتر Friedrich (Fritz) Krefter همراهی میکرد.

اگر نخواهیم بگوییم نخستین اما هرتسفلد جزو نخستین گروه از باستانشناسان و شرقشناسان باختر بود که اعتقاد داشتند تمامی آنچه که از یونانیها در مورد ایرانیان بما رسیده درست نیست. تعاریف یونانیها برخوردار ازغرض ورزیهای سیاسی / اجتماعی / اقتصادی هستند که برخاسته  از نگرشی است که مختص  یونانیها در مورد بازگویی وقایع، حوادث و مسائل مختلف بود.

سی هزار لوحه خشتی بازمانده تنها چیزهایی بودند که بر اثر سوخته شدن تخت جمشید بدست اسکندر که در متون پارسی ازو بنام گجستک یاد میگردد، وضعیتی بهتر پیدا کردند و از حالت خشت خام به صورت خشت پخته   درآمدند و تا زمان حال دوام آوردند. 

 

هرتسفلد پیوسته از این الواح خشتی بنام حافظه تاریخی ایرانیان نام می برد

پس از یافتن این سی هزار لوحه خشتی از گنج نبشت تخت جمشید که جزو بزرگترین یافته هایی از ایندست در جهان بودند و هنوز نیز هستند، هرتسفلد با خواندن بخش بسیار کوچکی از آن به دلیل و مدرکی دست یافت که حدس او را در مورد نوشته های یونانیان در باره ایرانیان به یقین مبدل نمود. مخارج این حفاریها را دانشگاه شیکاگو و پارسیان هند بگردن گرفته بودند. اما این الواح به دانشگاه شیکاگو فرستاده شدند تا در آنجا مورد تحقیق و پژوهش قرار گیرند و کشف رمز گردند، زیرا ظاهرا :

نخست - در ایران کسی و یا موسسه ای وجود نداشت که از عهده انجام آن برآید و اصولا تخت جمشید برای ایرانیان و رهگذران خارجی چیزی جز چند دیوار اسرارآمیز اما جالب برای نوشتن یادگاری بر روی آن نبود و اینرا حکاکیهای یادگاری بر روی دیوارهای تخت جمشید نشان می دهند که از شاه قاجار گرفته تا اشراف و فرهنگیان و سیاستمداران غربی که در حال گذر از ایران بسوی هند و دیگر جایها بودند، برای ما بجای گذاشته اند.

دو : دانشگاه شیکاگو خود را محق می دانست که در ازای پرداخت مبلغ یکصد و پنجاه هزار دلار مخارج حفاریها که بیشترش هم به کیسه افرادی مانند  تیمورتاش و فروغی سرازیر شد، اشیاء یافته شده را بنام کشف رمز به مقر دانشگاه خویش در شیکاگو ببرد تا پس از خواندن، آنها را به ایران بازگرداند. از این سی هزار لوح تا کنون تنها هفتصد عدد به ایران بازگشته اند و از تاریخ پیدا نمودن آنها تا کنون هفتاد و پنج سال می گذرد!! پارسیان هند هم که با وجود دوری زمانی و مکانی از ایران، با علاقه این خاکبرداریها را دنبال می کردند،  تنها در فراهم نمودن مخارج سهیم بودند و در این رابطه  کسی از آنها حتی یاد هم نمی کند.

باری این الواح بیشتر گزارشهایی در مورد زندگی روزمره مردم عادی و مقامات مختلف و همچنین مراودات عادی و سیاسی را در دل خود نهفته دارند که انتشار آنها می تواند روشنگریهای فراوانی را در مورد چگونگی پیدایش و دوام نخستین پادشاهی تاریخ جهان بهمراه آورد.

در این الواح همچنین اشاراتی گشته بودند که تنها این شهر، یعنی پارسه شهر، مقر شاهان نبوده بلکه شهرهای کوچکتر ولی مشابهی وجود داشتند که شاهان برای سرکشی به  کشور پهناور خویش در فصول  مختلف سال در آنها سکونت میگزیدند. گنچ نبشت تخت جمشید در کنار گنج نبشت آتشکده آذربایجان که توسط اسکندر به یغما رفت  تنها مراکز اسناد و بایگانی زمان هخامنشیان در سطح وسیع بودند و بدینوسیله نامیدن حافظه تاریخی ایرانیان از سوی هرتسفلد اغراق آمیز نمی نماید.

از شگفتیهای دیگر این حفاریات نیز پی بردن به این واقعیت بود که شهرهای داخل ایران هیچکدام دارای دژ و بارو نبودند و این نمایانگر آنستکه  جنگ و جدال دائمی و کینه عمیق میان این بخشهای درونی نمیتوانسته وجود داشته باشد از آنرو نیز ساختن دژ و بارو لازم بنظر نمی رسید.

بازگردیم به سرگذشت هرتسفلد. او که با کشف این سی هزار لوحه برای دادن گزارش از ایران خارج شده بود کارها را بدست دستیار جوان خود کرفتر گذارد. این سفر برای این بود تا او بتواند هزینه های بعدی را نیز مهیا کند زیرا با وضعیت اقتصادی که آنزمان در جهان پیش آمده بود بیم آن میرفت که حفاریها و کاوشها براثر نبود پشتوانه مالی متوقف گردند.

بهنگامیکه هرتسفلد در تخت جمشید بود، کرفتر که همانند هرتسفلد در کنار دیگر رشته ها در رشته معماری هم تحصیل کرده بود، جائی را پیدا کرد که بنا به آشنائی دقیقی که از فن معماری علمی و منطقی داشت  مایل به حفاری در آن بود زیرا حدس می زد که می توان در آنجا چیز ارزشمندی یافت اما هرتسفلد هربار مانع او شده  و می گفت آنجا احتمالا باید محل منبعی برای ذخیره آب یا چیزی شبیه آن بوده باشد و با توجه به کمبود وقت و پشتوانه مالی، بایستی ابتدا بدنبال چیزهای مهمتر رفت.

اتاق کار ارنست هرتسفلد در تهران سال 1929، نگاره از آرشیو موسسه اسمیتسونین  Smithsonian_Institution

با رفتن هرتسفلد از ایران، کرفتر این موقعیت را پیدا کرد که به حفاری در محلی که همیشه می خواست در آنجا تحقیق کند، بپردازد. پس از گذشت زمان اندکی در ژرفای یک و نیم متری سطح زمین کرفتر موفق به یافتن لوح زرینی گردید که زیر پایه نخستین بنای تخت جمشید قرار داده بودند.

او نخستین کسی بود که این لوح زرین را ساخته شده از 5 کیلو طلای ناب را که پیامی از داریوش برای نسلهای بعد بهمراه داشت، پس از گذشت دو هزار و چهارصد سال دوباره در دست میگرفت. نفر پیش از او که این لوح زرین را در دست داشته و در آن محل کار گذاشته بود به احتمال زیاد خود شخص داریوش بزرگ بوده است.

نوشته روی لوح با این جمله آغاز شده بود  :  این داریوش است که سخن میگوید ..... در این لوح داریوش به نسب خویش و بزرگی سرزمینهای زیر فرمانش اشاره کرده و اینکه بنای تخت جمشید را او آغاز نموده است زیرا می خواست که پایتختی داشته باشد که متناسب با بزرگی کشورش باشد.

توسط این مهر زرین، ایران تنها و نخستین مملکتی در جهان است که سند مالکیت دارد. از دید سیاسی و حقوقی این سندی معتبر است. تنها راه گذشتن از سد این سند نیز تجزیه و نابود کردن این مملکت می باشد بطوریکه مالک دیگر وجود خارجی نداشته باشد. این خود یکی از علل آنچه در دویست و پنجاه سال گذشته بر ما رفته است می تواند بوده باشد.

برای نخستین بار مشخص شد که ایده نخستین ساختن پارسه شهر از چه کسی بوده است. در پایان لوح زرین یافته شده، داریوش به اتباعش قول داده بود که تا پایان عمر خویش از گستره پادشاهی خویش کشوری آباد و امن و با فرهنگی بزرگ که سرمشق دیگران باشد، بسازد و تاریخ نیز درستی وفای به عهد آنرا ثابت کرد.

بهر حال پس از یافتن این لوح توسط کرفتر، رابطه میان او و هرتسفلد تیره گشت بطوریکه ایندو کماکان با یکدیگر در زمینه های کاوشگری و علمی همکاری صادقانه می کردند اما دیگر گفتگویی میان ایندو انجام نمی گرفت.

هرگاه که مسئله ای مربوط به کار پیش میآمد نامه ای توسط پیشخدمت های ایرانی خود برای یکدیگر می فرستادند و جوابی کاردانانه و بدون کین ورزی شخصی دریافت می کردند، هرچند که مقر اقامتهای ایشان بیش از چند متری از هم فاصله نداشت.

در آخرین بخشهای کاوش، آلمانیها دو نفر دیگر را برای همکاری بیشتر به تیم هرتسفلد – کرفتر روان کردند. یکی از ایشان دارای تمایلات نازیسم بود و دیگری یهودی. معهذا ایندو نیز بخوبی با همکاری با یکدیگر و با تیم هرتسفلد – کرفتر پرداختند.

هرتسفلد که حکومت رضاشاه اجازه فعالیتهای باستانشناسی دیگر به او نداده بود و اجازه اقامت او را در ایران تمدید نکرده بود در سال 1935 ابتدا به لندن رفت زیرا خطر آن بود که در آلمان از سوی رژیم این کشور تحت تعقیب قرار گیرد. پدربزرگ و مادربزرگ مادری وی یهودی بودند. درجات علمی وی را در این کشور باطل اعلام کرده بودند. از لندن او به آمریکا رفت و در آنجا اقامت گزید و در مقام استاد شرقشناسی دانشگاه پرینستون به کار پرداخت اما هیچوقت راضی از حال خود نبود.

سرانجام نیز هرتسفلد که بیشتر اهل کارهای میدانی و عملی بود تا کارهای دفتری در سفری که به قاهره داشت، به بیماری مالاریا مبتلا گشت و برای ادامه مداوا مجبور به ترک مصر گردید. او به سویس رفت و اندکی پس از آن در شهر بازل سویس چشم از دنیا فرو بست. از او تنها مقبره ای گمنام باقی مانده است.

پس از پایان پروژه تخت جمشید، کرفتر به آلمان بازگشت و در آنجا شرقشناس مشهوری شد. بهنگام برگزاری جشنهای دو هزار و پانصد ساله، محمدرضاشاه پهلوی از او دعوت بعمل آورد که در این مراسم شرکت کند و ماکت کوچکی از تخت جمشید بنا به اطلاعاتی که باستان شناسان در اختیار گذاشته بودند، در اندازه یک به هزار ساخته شد و به او اهدا گردید. این ماکت اکنون در موزه تاریخ کهن برلین است.

نفرسوم الکساندرلانگسدورف به آلمان بازگشت.

نفر چهارم کارل برگنر نیز که یهودی بود و در آلمان دوران پیش از جنگ جهانی دوم برای خود آینده ای نمیدید، در ایران با شلیک گلوله ای به مغز خویش بزندگی خود خاتمه داد.

هرتسفلد که سفرهایی به افغانستان، ترکیه، عراق، سوریه و مصر داشت هم چنین تحقیقاتی در مورد پارتها (اشکانیان)، ساسانیان و همچنین هنر و معماری اسلامی و تمدنهای باستانی میان رودان انجام داد و رسالات و مقالات معتبری به نگارش در آورد. فهرستی از برخی آثار وی در پایان این نوشته آورده شده است.

·       سامره، نقشه برداری و تحقیق در مورد باستان شناسی اسلامی. برلین 1907.

·       سفر از میان لرستان. 1907

·       بهمراه فریدریش ساره، سفری باستانشناختی به ناحیه دجله و فرات، 4 جلد، برلین 1911 تا 1920

·       بهمراه فریدریش ساره، سنگ نبشته های ایران. برلین 1920

·       در کنار دروازه آسیا، سنگ نگاره ها و سنگ نبشته های دوران پهلوانی ایران. بهمراه 44 عکس، 65 نگاره برداری. برلین 1920

·       تزئینات دیواری بناهای سامره. برلین 1932

·       بناها و سنگ نبشته های دوران نخستین دودمان ساسانی. برلین 1924

·       نقاشیهای سامره. برلین 1927

·       کوزه گری و سفال سازی پیش تاریخی سامره. برلین 1930

·       مریاملیک و کوریکوس دو محوطه باستانی مسیحی در آسیای کوچک. منچستر 1930

·       بناهای یادبود ایرانی. 4 جلد. برلین 1932

·       تاریخ باستانشناسی ایران. لندن 1935

·       سنگ نبشته های کهن ایرانی. برلین 1938

·       ایران، شرق باستان. مطالعات باستانشناختی دانشگاه آکسفورد. لندن/ نیویورک 1941

·       زرتشت و جهان او. دو جلد. نیویورک 1947

·       تاریخچه شهر سامره. هامبورگ 1948

·       شاهنشاهی پارس ها. ویسبادن 1968


اینها نمونه هایی از مهرهای یافته شده در میان سی هزار لوح هستند. برای خواندن آنها نیاز به دانستن چندین زبان باستانی می باشد



لوحه زرین داریوش و محل کشف آن              

7 comments:

Unknown said...

دست مريزاد. يك مقاله ارزشمند و يكدست كه از ياد رفته ها و ناگفته هاي فراواني را يادآوري و گوشزد مي كند. براستي نبايد گذاشت اين زحمت ها و تلاش ها به دست فراموشي سپرده شود. شايد جاي تنها چيزي كه در اين گزارش خالي باشد، تصوير هرتسفلد و دستيارانش باشد. هر زمان هم كه اجازه بفرماييد من هم از اين مطلب ارزشمند در تارنمايم با ذكر نام شما استفاده خواهم نمود. سپاس از اينكه مرا آگاه كرديد. سرافراز باشيد.

mojgan said...

بسیار مطلب ارزشمندی را به رشته تحریر آوردید ، و من از خاندنش کلی لذت بردم ، ممنون
با یک مطلب جدید به زوزم و منتظر حضورتون

Anonymous said...

فرهاد عزیزم
با درود وسپاس از زحمات شما در جمع آوری و نوشتن این مقالۀ بسیار زیبا وجالب که بی شک خرسندی خواننده ای چون چاکر را به ارمغان آورد.
با آرزوی تندرستی و کامیابی برای شما علی ش

Unknown said...

پرواز .. پرواز .. یک آسمان آواز

باران چه آرامش بخش است
وقتی خاطراتت می آیند و می نشینند رو به رویت
در این روزهای خاکستری
...

و تاریخ ... که همیشه آب خنکی بوده بر التهاب روحم! کاش تاریخ و فرهنگمان را می شناختیم. کاش کمی بیش از مردمان دیگر ملل، برای خودمان وقت می گذاشتیم و از لوح داریوش و منشور کوروش و ... می شنیدیم
...

یزدان صفایی said...

درود
نوشتار را خواندم، آن بخش از نظراتش درباره کاسی که آنها را به پیش از کوچ آریاییان مربوط میداند امروزه از دید علمی رد شده است(بنگرید به کتاب ایران بزرگ از امید عطایی فرد).همچنین احمد کسروی نیز در جایی که از ایرانیان غربزده گله میکند،آنها را برای حمایت از هرتسفلد (که کسروی او را بیسواد میداند) مورد شماتت قرار میدهد.
راستی رضا شاه به دستور آلمان او را اخراج کرد؟
نکته واپسین اینکه با نوشتاری به نام "نگاهی به ایلام" به روزم

Unknown said...

دوست گرانقدر، مطلب تان را در تازه هاي تارنمايم قرار دادم. با سپاس از شما
دختر كوروش

Anonymous said...

Farhade Azizam, ba dorude faravan va sepas be zahemate shoma ke be iranian farhange in sarzamin ro mishenasanid !

Majid