جستجوگر در این تارنما

Wednesday 28 April 2010

عروس ربائی


سرمقاله این نوشته عجیب است و خشن و غیر انسانی، اما هنوز هم در گوشه و کنار دنیا میتوانید جاهایی را بیابید که یا بطور مستقیم وخشن و یا بصورت نمایشی و سمبلیک این عمل در آنها انجام میگیرد و این عروس ربائی ها علل گوناگونی نیز دارند. تعریف کردن این مطلب بمعنای تائیدش نمیباشد.

قدیمیترین موردی که تاریخ در این زمینه بیاد دارد و یا بهتر بگویم در تاریخ ثبت شده است همانا داستانهای اسطوره ای روم میباشد. بنا به این روایات، رموس و رمولوس Romulus که دو برادر و فرزندان مریخ یکی از خدایان اسطوره ای یونان بودند که در زمان نوزادی توسط ماده گرگی شیر داده شده و بزرگ گشتند. پس از انجام یکسری ماجراها که از حوصله این نوشته خارج است سرانجام برای رهایی از دربدری و خانه بدوشی تصمیم به بنای شهری را گذاشتند که در پای تپه ای قرار داشت.
پیش از آنکه آنها شروع به ساختن شهر نمایند، میان ایندو برادر اختلاف بوجود آمد که نام شهر از نام کدامیک از ایندو باید مشتق گردد. اختلاف بالا گرفت تا اینکه هردو بسراغ پیشگوئی رفتند تا مشکل ایشان را حل کند. پیشگو به آنها هژده شاهین داد و گفت این شاهینها را بر بالای تپه ببرید و در قفسی قرار دهید. کسی را نیز بگمارید تا بهنگام دادن علامت در قفس را باز کند. پس از آن به پائین تپه روید منتهی یکی بسویی و دیگری بسوی دیگر و در فاصله ای برابر دور از قفس شاهینها بایستید و منتظر بمانید. با دادن علامت و باز شدن در قفس این شاهینها به پرواز در میآیند و هر کدام بسوی یکی از شما خواهند آمد. در خاتمه تعداد شاهینها را بشمارید، هرکه بیشتر داشته باشد، شهر بنام او خواهد شد.
دو برادر نیز این بکردند. در خاتمه شش شاهین بنزد رموس و دوازده شاهین بنزد رمولوس آمدند. پس از آن رمولوس که خود را برنده و محق میدید، شروع به ساختن شهر کرد و نام شهر را رم گذاشت که کوتاه شده نام خودش بود. این امر اما بر رموس گران آمده بود و نامبرده به مناسبتهای مختلف به مسخره کردن و استهزا برادر میپرداخت. هنگامیکه رمولوس مشغول ساختن دیوارهای شهر بود اما دیوارها هنوز به اندازه کافی بلند نشده بودند، رموس با خیزی از روی دیوار به درون شهر تازه ساخته رم پرید و باز به مسخره کردن برادر در برابر دیگران پرداخت. این امر که بمعنای تجاوز آشکار به رم و حقوق رمولوس بود با اعتراض شدید او مواجه شد و دو برادر با هم گلاویز شدند بطوریکه رمولوس سرانجام رموس را کشت و گفت "هر کس که از دیوار من بپرد، بر او نیز آن رود که بر برادرم رفت" .
پس از اتمام کار ساختن شهر و مسکونی نمودن آن توسط مردمی که بیشتر راهزنان و خلافکارانی بودند که از شهر و دیار خویش بدون بهمراه داشتن زن و فرزند بیرون رانده شده بودند، رمولوس و عده ای از ریش سپیدان متوجه گشتند که با این منوال نمیتوان ادامه داد زیرا این مردان بی همسر، خلق و خوی خشن، وحشی و اخلاق غیرقابل تحمل و ناملایمی پیدا کرده بودند و حتی متعرض یکدیگر میشدند.
با رایزنی ریش سپیدان شهر که رمولوس را متوجه این امر کردند، رمولوس میهمانی بزرگی به افتخار پایان ساخت شهر ترتیب داد و از اهالی شهرها و ولایات مجاور دعوت نمود تا بهمراه زن و فرزندان خویش در این میهمانی شرکت کنند. همینطور هم شد همگی بهمراه خانواده های خویش به ضیافت آمدند و چنانکه رسم میهمانی است از آوردن سلاحهای خویش هم خودداری ورزیدند.
اواسط جشن میهمانی رمولوس به مردان خویش که از پیش با آنها قرار گذاشته بود، اشاره کرد که به میان میهمانان روند و دخترانی را که هنوز ازدواج نکرده بودند بربایند و با خود ببرند. پدران و برادران آنها هم نتوانستند کاری بکنند زیرا که وسیله دفاعی بهمراه نداشتند. پس از آن خانواده های معترض و خشمگین دختران را بدیار خویش فرستادند.
مردان رمی کوشش نمودند تا دختران را به ازدواج با خویش راضی نمایند. آندسته از دخترانی که علیرغم کوشش مردان برای جلب نظر آنها، راضی به ازدواج نبودند، رها گشتند تا به میان خانواده های خویش بازگردند ولی تعداد زیادی از ایشان ماندند و با گذاشتن شرایطی و گرفتن قولهایی راضی به ازدواج با مردان رمولوس گشتند.
از طرف دیگر اهالی دیگر شهرها که غیرت و شخصیتشان شدیدا جریحه دار شده بود پس از گذشت مدتی توانستند که به فرماندهی شخصی بنام تیتوس تاتیوس که خود بزرگ یکی از این شهرها بود، گرد آمده و لشکری فراهم نمایند و به جنگ اهالی شهر رم بروند.
جنگ درگرفت و دخترانی که در شهر رم ماندگار شده بودند بناگاه خود را با صحنه ای مقابل دیدند که یا پدران و برادران خویش را از دست میدادند و یا شوهرانشان را. پس دستجمعی بمیانه میدان رفتند و از طرفین خواستار پایان دادن به جنگ شدند و گرنه خویشتن را میکشند.
به این ترتیب جنگی که بر سر نبودن زن میان مردان درگرفته بود توسط زنان با خوشی بپایان رسید. تیتوس تاتیوس و رمولوس دست یکدیگر را فشردند و تیتوس تاتیوس بعدها یکی از فرماندهان لشکر رمولوس گشت.
این دو بخشهائی از زندگی رمولوس بودند که من در اینجا بصورت مختصر آوردم.

No comments: