رودخانه گنگ
یا چنانچه در گویش دری رواج داشت و دارد، دریای گنگ
افراسیاب چون
شنید که رستم و لشکریانش به آن سوی آب (به سمت دیگر آمودریا) رفتند، دوباره جرئت
پیدا کرد و از راه رودخانه گنگ به کشور خویش بازگشت ولی آنرا ویران دید:
وزان پس چو
بشنید افراسیاب که بگذشت رستم
برآن روی آب
شد از باختر
سوی دریای گنگ دلی
پر ز کینه سری پر ز جنگ
همه بوم زیر
و زبر کرده دید مهان کشته و
کهتران برده دید
نه اسپ و نه
گنج و نه تاج و نه تخت نه شاداب در باغ
برگ درخت
جهانی به آتش
برافروخته همه کاخها کنده
و سوخته
ز دیده
ببارید خونابه شاه چنین
گفت با مهتران سپاه
که هر کس که
این را فرامش کند همی جان بیدار
خامش کند
همه یک به یک
دل پر از کین کنید سپر بستر و تیغ
بالین کنید
در این بخش
از داستان باز فردوسی به دو چیز مهم اشاره می کند. یکی گذشتن رستم از آب است که در
اینجا منظور همان رودخانه آمودریاست که مرز ایران و توران بود و دوم اینکه
افراسیاب از سمت باختر به سوی رودخانه گنگ می رود و از آنجا به سرزمین خود می رسد.
باختر یا اباختر یا اپاختر معنی شمال هم میدهد.
فردوسی پیشتر
برای ما گفته بود که افرسیاب به پشت دریای چین فرار کرده بود. در بخش پنجم همین
نوشتار من کوشش کردم تا نمایان سازم رودخانه کاشغر همان دریای چین است که در
شاهنامه بارها ذکر شده است. افراسیاب به پشت دریای چین (رودخانه کاشغر یا اپاختر)
فرار کرده بود، جایی که سیاوش شهر زیبایی هم در آن ساخته بود (ن. ک. به نقشه های
بخش های ششم و هفتم این نوشتار).
اینک بنظر می
رسد که افراسیاب پس از بازگشتن رستم به زابلستان از شمال به سمت جنوب و سپس به سوی
دریای گنگ یا رودخانه گنگ رفته، با پذیرفتن فرار کردن افراسیاب اسطوره ای به پشت دریای چین باید نیز
بپذیریم که نامبرده در رشته کوههای پامیر که عمدتا در تاجیکستان قرار دارند، بوده و
از این پس رفتن او میباید که برای رفتن به سوی باختر که به رود گنگ می رسید، نخست
به سمت جنوب آمده باشد. او پس از رسیدن به گنگ بایستی از کنار سرزمینهای خاندان
سام گذشته و به توران رسیده باشد که این مسیر هم برابری جغرافیایی و هم منطق
تاکتیکی دارد.
رودخانه گنگ
رودی است به درازای تقریبی 2600 کیلومتر که از دامنه جنوبی مرکز رشته کوههای
هیمالیا سرچشمه می گیرد و پس از گذشتن از سرزمینهای زیادی سرانجام در بنگلادش به
دریا می ریزد. از مکانهای جالب در بستر این رودخانه همانا شهر قنوج می باشد که در
ایالت اوتار پرادش هندوستان واقع است و در شاهنامه نیز از آن بارها یاد شده است.
بیاد بیاوریم در هنگام
پادشاهی نوذر شاه که تورانیان به ایران یورش آورده بودند و بسیاری از زمینها و
گستره های ایران را گرفته بودند، زمانی که به بیابانهای میان کرمان و پارس می رسند
و قارن رزم جوی را در برابر خویش می بینند، برای اینکه به او بگویند دیگر همه چیز
تمام شده و امیدی برای پیروزی ایرانیان وجود ندارد و بهتر است که او نیز با شاه
توران زمین همکاری نمایند، به او می گویند که از قنوج تا پشت کابلستان را در دست
داریم:
چو از پارس
قارن به هامون کشید ز دست چپش لشکر
آمد پدید
ز گرد اندر
آمد درفش سیاه سپهدار ترکان
به پیش سپاه
رده برکشیدند
بر هر دو روی برفتند گردان
پرخاشجوی
ز قلب سپه
ویسه آواز داد که شد تاج
و تخت بزرگی به باد
ز قنوج تا
مرز کابلستان همان تا در
بست و زابلستان
همه سر به سر
پاک در چنگ ماست بر ایوانها نقش و
نیرنگ ماست
کجا یافت
خواهی تو آرامگاه؟ ازان پس کجا
شد گرفتار شاه
بنابراین
رفتن افراسیاب به سوی رود گنگ در اینجا بی معنی نمی باشد زیرا هم این ناحیه برای
افراسیاب آشنا و دوستانه بود و هم گذشتن مستقیم از دریای چین (رودخانه کاشغر) برای
رفتن به توران زمین می توانست برای افراسیاب رفتن به دام ایرانیان باشد اگر ایشان به راستی از
توران نرفته و در کمین افراسیاب در توران مانده باشند.
راهی را که افراسیاب
در پایان سفرش برای بازگشت به توران انتخاب کرد، با راهی که در آغاز داستان سیاوش
به پیران برای لشکرکشی و باژ خواهی پیشنهاد کرده بود، هم خوانی دارد.
بنابراین مدتی
پس از آنکه سپاهیان ایران به خانه بازگشتند، افراسیاب نیز دوباره در کاخ و پایتخت
خویش نشیمن یافت و به زندگی پیشین خود ادامه داد.
پس از چندی شبی
در ایران گودرز پهلوان ایرانی سروشی در خواب دید که به او گفت از پشت سیاوش شاهی
آمده کیخسرو نام که مادری تورانی دارد و کین پدر را از افراسیاب خواهد خواست. این
شاه اکنون در توران اسیر است و او را هیچ کس نمی تواند به ایران بازگرداند مگر گیو
پسر تو.
گودرز چون از
خواب بیدار شد بیدرنگ به نیایشگاه رفته و رخسار خود را بر زمین آنجا مالید و سپس به
سوی پسرش به راه افتاد و جریان خواب خود را در نزد پسر خویش گیو بازگفت.
گیو چون
اینرا بشنید برخاست و گفت من به تنهایی به این کار همت خواهم گماشت. مرا اسبی و
کمندی بس می باشد تا برای این کار از مرز بگذرم و کیخسرو را بیاورم. اگر با خود
کسی را همراه ببرم، در نزد دیگران تولید سوءظن می کنم. سپس گیو به پدرش گفت تو
تنها از پسر کوچک من بیژن که تنها فرزند منست نگاهداری کن تا من با کیخسرو به
ایران بازگردم:
چو از خواب
گودرز بیدار شد نیایش کنان پیش
دادار شد
بمالید بر
خاک ریش سپید ز شاه
جهاندار شد پرامید
چو خورشید
پیدا شد از پشت زاغ برآمد به کردار
زرین چراغ
سپهبد نشست
از بر تخت عاج بیاراست ایوان به
کرسی ساج
پر اندیشه مر
گیو را پیش خواند وز آن خواب چندی
سخنها براند
بدو گفت فرخ
پی و روز تو همان اختر گیتی
افروز تو
تو تا زادی
از مادر پاکدین پر از آفرین
شد سراسر زمین
به فرمان
یزدان خجسته سروش مرا روی بنمود
در خواب دوش
نشسته بر
ابری پر از باد و نم بشستی جهان
را سراسر ز غم
مرا دید و
گفت این همه غم چراست؟ جهانی پر از کین
و بینم چراست؟
ازیرا که بیفر
و برزست شاه ندارد همی راه
شاهان نگاه
چو کیخسرو
آید ز توران زمین سوی دشمنان
افگند رنج و کین
نبیند کس او
را ز گردان نیو مگر نامور پور
گودرز گیو
چنین کرد
بخشش سپهر بلند که از تو
گشاید غم و رنج بند
همی نام جستی
میان دو صف کنون نام جاویدت
آمد به کف
که تا در
جهان مردم است و سخن چنین نام هرگز
نگردد کهن
زمین را همان
با سپهر بلند به دست تو
خواهد گشادن ز بند
به رنج است
گنج و به نام است رنج همانا که نامت به
آید ز گنج
اگر جاودانه
نمانی به جای همی نام به
زین سپنجی سرای
جهان را یکی
شهریار آوری درخت وفا را به
بار آوری
بدو گفت گیو
ای پدر بندهام بکوشم به
رای تو تا زندهام
خریدارم این
را گر آید به جای به فرخنده نام
و پی رهنمای
به ایوان شد
و ساز رفتن گرفت ز خواب پدر
مانده اندر شگفت
چو خورشید
رخشنده آمد پدید زمین شد به
سان گل شنبلید
بیامد
کمربسته گیو دلیر یکی
بارکش بادپایی به زیر
به گودرز گفت
ای جهان پهلوان دلیر و سرافراز و
روشن روان
کمندی و اسپی
مرا یار بس نشاید کشیدن
بدان مرز کس
چو مردم برم
خواستار آیدم از آن پس مگر
کارزار آیدم
مرا دشت و
کوه است یک چند جای مگر پیشم آید یکی
رهنمای
به پیروزبخت
جهان پهلوان نیایم جز از شاد
و روشن روان
تو مر بیژن
خرد را در کنار بپرور نگهدارش
از روزگار
اینچنین گیو به راه
افتاد و خود را ناشناس به آن سوی آمودریا رساند و روزگار درازی را در پی یافتن
کیخسرو در توران سپری کرد و ماجراهای زیادی را در طی هفت سال پشت سر گذاشت تا
سرانجام کیخسرو را یافت. ما در اینجا از بازگو کردن آنچه در این هفت سال بر گیو
رفت صرفنظر می کنیم به سبب اینکه با سرگذشت پیران ویسه مستقیما ربطی ندارد و از آن
گذشته این ماجراها در خود شاهنامه بسیار زیباتر و کوتاهتر از هر جای دیگر آمده اند.
ماجرای گیو را تنها از آنجائی دوباره بازگویی می کنیم که گیو کیخسرو را یافت:
سرش پر ز غم
گرد آن مرغزار همی گشت شه را کنان
خواستار
یکی چشمهای
دید تابان ز دور یکی سرو بالا
دل آرام پور
یکی جام پر
می گرفته به چنگ به سر بر زده
دستهٔ بوی و رنگ
ز بالای او
فرهٔ ایزدی پدید آمد
و رایت بخردی
تو گفتی
منوچهر بر تخت عاج نشستست بر سر
ز پیروزه تاج
همی بوی مهر
آمد از روی او همی زیب تاج آمد
از موی او
به دل گفت
گیو این به جز شاه نیست چنین چهره جز در
خور گاه نیست
پیاده بدو
تیز بنهاد روی چو تنگ
اندر آمد گو شاهجوی
گره سست شد
بر در رنج او پدید آمد آن
نامور گنج او
از آن پس گیو
کیخسرو را بر اسب خویش نشانده و خود پیاده در رکاب او بسوی سیاووش گرد به راه
افتادند تا بنزد فرنگیس بروند.
گیو هر کسی
را هم که بر سر راه ایشان پیدا می شد می کشت و پیکرش را در خاک پنهان می کرد تا
خبر دیده شدن کیخسرو بهمراه یک پهلوان پخش نشود و به گوش افراسیاب نرسد:
سپهبد نشست
از بر اسپ گیو پیاده همی رفت
بر پیش نیو
یکی تیغ هندی
گرفته به چنگ هر آن کس که پیش
آمدی بیدرنگ
زدی گیو
بیدار دل گردنش به زیر گل و
خاک کردی تنش
برفتند سوی
سیاووش گرد چو آمد دو تن
را دل و هوش گرد
فرنگیس را
نیز کردند یار نهانی بر آن
بر نهادند کار
ادامه دارد
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش چهاردهم
(farhangi-sanati.blogspot.com)
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش سیزدهم
(farhangi-sanati.blogspot.com)
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش دوازدهم
(farhangi-sanati.blogspot.com)
فرهنگی -
تاریخی - صنعتی: نگرشی دیگر به شخصیت پیران در شاهنامه – بخش یازدهم
(farhangi-sanati.blogspot.com)