در این مدت و طی
این سفرها اوپنهایم حدود 42000 کتاب
کوچک و بزرگ در مورد کشورهای عربی جمع آوری کرده و به مطالعه دقیق در مورد آداب و رسوم اعراب نواحی مختلف پرداخت بطوریکه پس از
چندی به نوشتن جزوات و مقالات معتبری در مورد امور داخلی و سنن این کشورها روی
آورد. کتابی که او در مورد تاریخ بدویهای
عربستان نوشته بود، بتازگی دوباره در عربستان مورد توجه و پژوهش و واکاوی قرار
گرفته و مطرح شده است.
در سال 1889 در
جریان سفری که اوپنهایم به کشور سوریه امروزی که آنموقع بخشی از کشور عثمانی حساب
میشد، داشت به ناحیه تل حلف که در مرز سوریه و ترکیه امروز قرار دارد، رفت.
او که پیش از آن در مورد تاریخ آن منطقه مطالعات دقیقی انجام داده بود به کاوشهای باستانی در آنجا پرداخت. اندکی بعد
و پس از کمی خاکبرداری به بازمانده مجسمه
ها و کاخی رسید که چندان هم از سطح زمین دور نبودند. بدینوسیله اوپنهایم در میان باستان شناسان نامی
گردید.
کاخ سه هزار
ساله تل حلف مربوط به یک پادشاه آرامی بنام کاپارا بود
که در شهری باستانی بنام گوزانا که قدمتش تا به 4000 سال پیش از میلاد میرسید،
زندگی میکرد.
همزمان با این
کشفیات و عملیات باستانشناسی اوپنهایم رسما بخدمت
وزارت امور خارجه آلمان نیز درآمد. اوپنهایم در این میان زبان عربی را بخوبی فراگرفته بود و به راحتی آنرا صحبت میکرد. او در کاخها و چادرهای امرا و
شیوخ عرب میهمانی گرامی شناخته میشد و این شیوخ و امرای عرب تقریبا او را از خود
میدانستند.
پس از گذشت چند
مدت او دوباره به سفر و سیاحت و تحقیق در کشورهای عربی پرداخت و دوستان تازه ای در
میان اعراب برای خود دست و پا نمود.
در سالهای 1899
و 1900 گزارش سفر دو جلدی اوپنهایم در مورد اکسپدیشن خاور نزدیک برای او شهرت بینالمللی
پیدا کرد. در آن زمان، او سفر دیگری را از طریق مشرق زمین انجام داده بود. نقطه
اوج آن زمانی رخ داد که نایب السلطنه
مصر عباس حلمی دوم و عبدالحمید دوم
سلطان عثمانی حاضر به گفتگو با او شدند. گفتگوی آنها در درجه
اول مربوط به "پان اسلامیسم" بود، ایده ای که در آن زمان شکل می گرفت.
سلطان که به عنوان خلیفه رئیس معنوی مسلمانان و همچنین حاکمیت عثمانی بود، امیدوار
بود که جنبشی تعیین کننده برای مقابله با تسلط روزافزون غرب ایجاد کند.
سیزده سال گذشت
تا اینکه اوپنهایم، فرسوده از امیدهای ناامید شده و همچنین کمپین مطبوعاتی
بریتانیا، در سال 1910 با وزارت امور خارجه خداحافظی کرد.
در سال 1910
اوپنهایم دوباره به تل حلف در سوریه
بازگشت تا به کاوشهای باستانی خود
ادامه دهد، امری که سه سال به طول انجامید و او طی آن توانست که باقیمانده
خرابه های کاخ کاپارا را از دل خاک بیرون کشد.
او روزها را فعالانه به تلاش میگذراند و شبها را در چادر خود در کنار دختر
پانزده ساله بدوی که صیغه او بود، می گذراند. او از چادر و زندگی خود در آن پیوسته
با نام
"کاخ صحرایی من" یاد می
کرد.
این باستان شناس
خودآموخته توانست برخی از بهترین متخصصان را در این زمینه برای تیم خود به دست
آورد، از جمله آنها به ویژه فلیکس لانگنگر، که زیر نظر رابرت کولدوی (1855-1925)،
حفاری بابل، کار کرده بود. خانواده اوپنهایم هزینه های حفاری را که در مجموع مبالغ
بسیار زیادی را بالغ می شدند متحمل شدند. 750000 مارک یا حدود 700 برابر دستمزد
سالانه یک آلمانی متوسط در آن زمان (1100 مارک).
چیزهایی را که او پیدا کرد به موزه های آلمان
فرستادند و اوپنهایم تنها ده درصد از
یافته شده ها را نزد خود نگاه داشت. او آنها را به موزه ای که خود او در شهر حلب
ساخته بود، اهدا نمود (واژه جالبی بکار برده شده، او چیزی را که متعلق به مردمی
نا آگاه بود دوباره میابد،
بیشتر آنرا به مملکت خود می فرستد و یکدهم آنرا به همان مردم نا آگاه هدیه
میدهد تا در مورد گذشته خود کمی
فکر کنند). پسان نوشته خواهد شد که چگونه یافته های او را به آلمان فرستادند.
میان سالهای
1911 و 1913، تیم اوپنهایم بقایای شهر آرامی گوزانا که دوران شکوفایی خود را در
آستانه هزارههای دوم تا یکم قبل از میلاد تجربه کرده بود، کشف و بازکاوی کرد.
آثار یافته شده نمایشی از تندیس ها و نقش برجسته های سنگی چشمگیر از نمای کاخ و
مجسمه های تدفین یادبود بودند.
همچنین سفالهای
منقوش غیرمعمول مربوط به هزارههای هفتم و ششم قبل از میلاد قابل توجه بود که به
دلیل مکانی که در آن پیدا شد، «سفال حلف» نام گرفت.
اوپنهایم گزارش هایی
در مورد این حفاری ها برای امپراتور آلمان ویلهلم دوم فرستاد. امپراتور نیز خوشحال
بارها اوپنهایم را به کاخ سلطنتی در برلین دعوت کرد تا گزارشهای خود را شخصا ارائه
کند. در سال 1912، اوپنهایم از کاوشهای باستانشناس بریتانیایی لئونارد وولی در
کرچمیش در شمال سوریه (امروزه در مرز ترکیه و سوریه) بازدید کرد و در آنجا با
دستیار وولی یعنی شخصی بنام تی. ای. لارنس، که نامش به عنوان «لارنس عربستان» در
تاریخ ثبت شد، ملاقات کرد.لارنس سال ها پس از ملاقات با اوپنهایم ثابت کرد که یک
دشمن سیاسی نکته سنج، هوشیار و بسیار قدرتمند است. شاید اگر اوپنهایم و لورنس در یک جبهه قرار می داشتند دوستان و همکاران و همفکران بسیار خوبی برای
یکدیگر می گشتند اما آنها بزودی به مهره هایی مبدل گشتند که در برابر هم قرار
گرفتند.
No comments:
Post a Comment