جستجوگر در این تارنما

Thursday 3 June 2010

شاهزاده پارسی Prince of Persia



پس از فیلم سیصد که خاطر خیلی از ایرانیان را آزرد، بتازگی فیلمی در سینماهای اروپا بر روی صحنه آمد بنام شاهزاده پارسی.
شاهزاده پارسی پیشتر از آن یک بازی پرفروش کامپیوتری بود که برای نوجوانان و جوانان در بازار عرضه گشت. دستکم در اروپا خیلی از جوانان آنرا میشناختند و با این برنامه بازی میکردند.

بیشتر هنرپیشگان فیلم شاهزاده پارسی مشهور و انگلیسی هستند که توسط کارگردان انگلیسی مایک نیوول برای این فیلم انتخاب شده و نقشی را بعهده گرفتند. مایک نیوول کارگردانی فیلمهای مشهوری مانند هری پاتر و جام آتش را نیز بعهده داشته است.
برای ساخت فیلم از امکانات کمپانی والت دیسنی هالیوود استفاده شده است. سرتاسر فیلم را صحنه های هیجان انگیز، تخیلی و ماجراجویانه همراه با چاشنی عشق تشکیل میدهند که مورد پسند نوجوانان و جوانان و برخی از بزرگسالان میباشند. تاکنون نیز شمار تماشاگران این فیلم دستکم در آلمان از فیلم جدید و هیجان انگیز رابین هود پیشی گرفته است.

این فیلم از دریچه ای شخصیتهای اسطوره ای ایران را برای کسانیکه آشنائی کم با تاریخ و اسطوره های آن کشور دارند، نشان میدهد که با اصل خود اساطیر ونقش شخصیتهای آن هیچگونه شباهتی ندارند.
تعداد ایرانیانی نیز که کمتر با فرهنگ ایران، ریشه ها و خاستگاههای آن و همچنین اساطیر ایران آشنایی درست دارند را هم نباید دست کم گرفت.

داستان فیلم در مورد شاهزاده دستان که نقش او توسط Jake Gyllenhaal بازی شده و شاهزاده خانم تامینا با هنرمندی Gemma Arterton است. در این میان توس (که با تلفظ انگلیسی در فیلم تاس خوانده میشود) و گرسیو بعنوان برادران دستان هم وارد ماجرا میشوند. با دنباله داستان فیلم هم کاری ندارم.

این نامها واضحا از اساطیر ایرانی گفته شده در شاهنامه گرفته شده اند. دستان همان رستم دستان و نام زن این فیلم تامینا که همان تهمینه زن سمنگانی رستم میباشد، است. تلفظ تهمینه در بسیاری از بخشهای ایران و کشور افغانستان بصورت  Tahminah  نه بگونه  Tahmineh  است که صورت نخست درست تر مینماید.

در کنار این نامها، ما بناگاه با نامهایی چون نظام که شاید اقتباسی از نام نظام الملک باشد بر میخوریم. در کنار هم قرار دادن این نامها خود نشان از نداشتن آگاهی در مسائل تاریخی و اسطوره ای گذشته میباشد. نقش این بزرگوار را نیز بن کینگزلی هنرپیشه انگلیسی مشهور هالیوود بازی میکند که با ایفای نقش اصلی در فیلم گاندی به اوج شهرت رسید.

در این فیلمسالاد والت دیسنی نقشی هم برای حسانین در نظر گرفته شده است. حسانین که نامش یادآور نام اساسین ( گونه اروپایی شده حشاشین، لقبی که جنگجویان جنگهای صلیبی به اسمائیلیان داده بودند ) و به احتمال زیاد برگرفته شده از نام حسن صباح است، بخصوص زمانیکه نظام (الملک) را در کنارش میبینیم.

توس هم در این فیلم برادر (رستم) دستان است که در کتابهای ایرانی هیچگونه خویشاوندی با رستم دستان نداشته و نیز گرسیوز سیاهکار پسر پشنگ و برادر افراسیاب که در فیلم بنام گرسیو Garsiv برادر(؟؟؟!!!) توس ظاهر میشود بجز تشابه نامی اندک، چیز درست دیگری در رابطه با تاریخ و فرهنگ عرضه نمیکند. این سه نفر به شهر مقدس الموت (؟!؟!) هم حمله ور میشوند. ماجرا به اینجا نیز ختم نمیشود، عموی (رستم) دستان هم با نام عربی نظام (؟!؟!) به داستان اضافه میگردد.

اگر به این فیلم از دریچه فیلمی که تنها در ردیف هری پاتر و ارباب حلقه ها میباشد بنگریم که مسئله ای پیش نمیآید و حتی فیلم بگونه ای نیز سرگرم کننده و تفریحی میشود.
اما اگر قرار است که این فیلم نقشی فرهنگی را بازی کرده و ما نیز خودآگاه و یا ناخودآگاه نقشهای عرضه شده با نامهای ایرانی را بمرور زمان بعنوان بخشی از فرهنگ خود بپذیریم، این مسئله ساز میشود زیرا دچار بحران هویت هم خواهیم شد.

میبایستی بوجود این خطر اقرار کرد، زیرا در تاریخ معاصر، ما چیز همسنگی عرضه نکردیم که توسط آن بتوانیم نسل جوان را به داستانهای تاریخی خود علاقه مند سازیم.

در کنار آن با مهاجرت گسترده ساکنین شهرهای کوچکتر و روستاها به سوی کلانشهرها به بحران هویت خود حتی دامن زده ایم. فراموش نکنیم که فرهنگها در طول تاریخ عمدتا توسط طبقات پائین و متوسط جوامع نگاهداری و پاسداری گشته اند. این امر هم برای ایران و هم برای افغانستان صدق میکند.

در چنین شرایطی، چنین فیلمی در کشور ما تنها در حد فیلمهای تفریحی هری پاتر و ارباب حلقه ها ظاهر نمیگردد. زیرا آگاهی ما در مورد گذشته خودمان، طیف بزرگی از جامعه ما را در بر نمیگیرد. پس میتوان ادعا کرد که خطر فرض دوم یعنی جذب و قبول این نقشهای من درآوردی در فرهنگ خودی وجود دارد.

ساده سخن، خلائی بوجود آمده و کمبودی نیز شدیدا احساس میگردد.
با شکوه و گلایه کردن تنها هم گرهی از کارها گشوده نخواهد شد. بازآفرینی بایست نمود.

پیشتر از این هم چنین بدکرداری را از سوی صنعت فیلم در مورد داستانهای اساطیری یونان دیده بودم که چگونه داستانهای مثلا هرکول را چرخانده و بگونه ای عرضه میکند که با کشاندن تماشاگر به سینما تنها جیب فیلمساز پر شود. فیلمساز در اینجا تنها در نظر دارد که از تلفیق انگیزه هایی که در فیلمهای گوناگون میان جوانان و بینندگان مقبولیت نسبی یافته اند، بهره جسته و با جذب حداکثری آنها به فیلم، تعداد تماشاگران خود را افزایش دهد.
چیزی که از دید نمایشی اقتصادی کاملا موجه و قانونی نیز میباشد و خرده ای برآن نمیتوان گرفت.

حال اینکه در این میان چنین فیلمهایی با محتوای مبدل وبدور از داستان یا اسطوره اصلی چه تاثیری بر روی بیننده خود که اکثرا از نسلهای جوانتر هستند و متاسفانه با میتولوژی گذشته کشور خویش و دیگر کشورها کمتر آشنایی دارند میگذارد، بقول خودشان دیگر مسئله و مشکل آنها نیست که بخواهند در پی جستجوی راه حلش برآیند.

در گذشته هم فیلمهای ساخت هالیوود درباره اسطوره های دیگر کشورها مانند یونان و روم وجود داشتند اما فرقی که میان فیلمهای دهه شصت سده گذشته و فیلمهای امروزی میباشد اینستکه : نخست در دهه شصت و هفتاد سده گذشته این فیلمها را اینچنین بدور از داستانهای اصلی اسطوره نمیساختند و دوم اینکه آگاهی و پیوند مردم در مورد موضوعات اینچنین فیلمها کلا بیشتر از آگاهی نسل جوان امروزی از سرگذشت نیاکان و اساطیرشان بود.
بنابراین صنعت فیلم هم نمیتوانست با هرچیزی تماشاگر را به سالنهای سینما بکشاند و یا اگر میکشاند، تماشاگر بخوبی آگاه بود که این فیلم برای تفریحی در حد سیرک است و میانه ای با واقعیات ندارد. امروزه مرز میان دنیای دیجیتال و تخیلی و دنیای واقعی بسیار کمرنگ و نامحسوس است و گذر از این مرز یکطرفه بسیار آسان صورت میگیرد.

فراموش نکنیم که صنعت فیلم وسیله بسیار خوب تبلیغاتی است که توسط آن میتوان داستانی را در خاطره ها حک کرد و بر افکار تاثیر گذاشت. در کشور خود ما تعداد افرادیکه داستانهای رابین هود و یا هری پاتر را میشناسند و با شخصیتهای این فیلمها آشنایی دارند ممکن است خیلی بیشتر باشد تا کسانیکه مثلا داستان سیاوش را میشناسند.
میتوانم ادعا نمایم که برای مثال داستان حسین کرد برای بیش از نود درصد از ما تنها نامی بیش نیست و کسی هم چندان علاقه ای از خود نشان نمیدهد که در صدد شناختن آن برآید و نیز کسی هم چندان کوششی و جدیتی ندارد که آنرا بشناساند.

من گمان برم که در کشور همسایه ما افغانستان نیز کسانیکه از داستان واقعی بیژن و منیژه آگاهی داشته باشند زیاد نباشند. نام ملالی اندک اندک رنگ خود را گم کرده و حتی زمانی خواهد رسید که بکلی نامفهوم گردد.
این درحالیستکه هم ایرانیان و هم افغانها فلورانس نایتینگل را بیشتر میشناسند.

برای نمونه از رابین هود دستکم چهار و یا پنج گونه مختلف ساخته شده که با حفظ داستان اصلی و متناسب با هر زمان، نسل پشت نسل خود را به بیننده عرضه کرده و هنوز هم میکند. جسی جیمز راهزن آمریکایی قهرمان بسیاری از جوانان جهان است.

نسلی که امروزه سنی در حدود شصت و یا احتمالا هفتاد سال دارد با رابین هود ارول فلین آشنا شد و پس از آن نیز هر از پانزده یا بیست سالی با عرضه کردن رابین هود جدیدی بر روی صحنه، نگذاشتند که این شخصیت در ذهن او فراموش شده و برای نسلهای بعدی ناشناخته ماند.

اگر هم قرار است گپی میان نسلها زده شود و جملاتی رد و بدل شوند، موضوعاتش را بایستی از پیش میانشان اشاعه داد. یعنی برای ساختن و حقیقی جلوه دادن این شخصیتهای کاذب، مرتب کار عملی میکنند و جریان را تنها به خواندن کتابی که آیا از سوی ما خریده و خوانده شود یا نشود واگذار نکردند. رابین هود و جسی جیمز را توسط دی وی دی و تلویزیون به میان اتاق نشیمن هم میآورند.

بنظر میرسد که زمان انتقال فرهنگ بطریق سینه به سینه سپری شده باشد. به نگرانی کار نکردن بر روی این موضوع وبه روز نکردن آن از دو دید میتوان نگریست : یکی ملی و دیگری منطقه ای.

در زمینه منطقه ای، وجود شخصیتهایی اسطوره ای با شخصیتها و نقشهای تعریف شده و مشخص مانند رستم و دیگران و همچنین عملکرد آنها و الگویی که عرضه میکنند وجوه مشترکی هستند که میان ما و کشورهای دیگر وجود دارند. در دنیای امروز برای سرپا ماندن و ضعیف نگشتن معمولا کوشش بر این است که وجوه مشترک میان کشورها و ملتها شناسائی شده، پرورش یافته و برگسترش آنها تاکید ورزند و نه سرچپه (برعکس) آن.

جانشین شدن احتمالی شخصیتهای ساخته شده توسط والت دیسنی و امثال آن بجای شخصیتهای اسطوره ای / تاریخی در ممالکی مانند مملکت ما این پیوندهای میان ملتها را که بر اثر مسایل سیاسی سده های اخیر شکننده هم شده اند، شدیدا بمخاطره افکنده و تولید آگاهی کاذب در مورد شخصیتهای دروغینی میکند که وجه مشترکی با دیگری ندارند. شاید همین را نیز میخواهند.

در زمینه ملی نیز به این بسنده کنم که من از نسل جوان امروز ایران خبر زیادی ندارم اما در زمان ما اسطوره های شاهنامه و داستانهایش که همیشه هم در مورد جنگ و جدال نبودند، شالوده های شخصیت ملی و سلوک اجتماعی ما را تشکیل میدادند.

نسل من پیش از اینکه با تاریخ کورش و داریوش و دیگران آشنا شود، شاهنامه فردوسی و چگونگی نجات شهریار سبک مغزی مانند کیکاووس و یا داستان شاهزاده محجوبی مانند سیاوش را ، تراژدی نبرد پدر با پسر، اینکه هربار که لشکریان ایران به تنگی می افتادند دلیری خوبکار بیاریشان میشتافت و یا اینکه مردم همیشه بدنبال رسیدن به نتیجه دلخواه و بدست آوردن پیروزی در میدان جنگ نبوده بلکه به گفتمان نیز میپرداختند را میشنیدند و ظرافتهای چرا و چون آنها را کمابیش فرا میگرفتند.

اینها یا بصورت داستانهایی بودند که بزرگترها برای کوچکترها تعریف میکردند و یا بخشی از لالایی هایی بودند که پیش از خواب از کتابهایی نظیر شاهنامه برای ما گفته میشد.
ضمن اینکه در سطوح بالاتر ادیبان، دانشمندان و تاریخ دانان نیز با بهره وری از داستانهای باستان و پیوندهای میان سرود ه های فرزانه طوس با واقعیات تاریخی، تشابهاتی را جستجو کرده و بعضا نیز میافتند.

شهر یونانی نشین تروا هم با کنکاش در رابطه ای که میان اشعار یونانی هومر و تعبیر و تفسیر برخی از آن اشعار و مطابقت دادن و مقایسه آنان با واقعیات تاریخی، بازیافته شد.
تا آنجا که من خبردار شدم، اخیرا نیز در کشور همسایه ما افغانستان با بهره گیری از آثار بجای مانده کتبی و شفاهی به جستجوی مناطق باستانی پرداخته اند. کاوش در دژ ضحاک یا اژی دهاک ( با دژ ضحاک در نزدیکی ارومیه در ایران اشتباه نشود) که بر بلندی تپه ای قرار دارد از ایندست میباشد ( این اخبار هنوز به تائید رسمی نرسیده اند ).

غرض از آوردن این قیاسها اینبود که بر وجود ظرفیت در پیوند میان شناخت درست و علمی از چنین آثاری و تاریخ و شخصیت ملی کشورها تاکید ورزیده باشم زیرا بر این باورم که ملتی که از گذشته و حال خویش آگاهی کافی نداشته باشد، ملتی فاقد هویت است و نمیتواند آینده خویش را هم خود بدلخواه و مناسب خود رقم بزند.
جائی که اذهان مردم خالی از شخصیتهای تاریخی و ملی باشد، آنجا را میتوان به آسانی با هر چیزی پر نمود.
بسیار هم درشگفتم که چرا تا کنون صدای اعتراض و یا روشنگری از میان ما برنخاسته است.
به گمان من این میتواند سه علت داشته باشد :

نخست اینکه بر این امر و این خطر ناآگاهیم. پس باید منتظر ماند و دید که تا به کی این حالت پایدار میماند و پس از پی بردن به این خطر، ما چه در سر داریم بجز شیون و گلایه کردن؟

دوم آگاهیم ولی بسیار زیاد از موقعیت محکم دانش و آگاهی عمومی خود در مورد چنین موضوعاتی مطمئن هستیم و میدانیم که خطر کوچکتر از آنستکه ما را تهدید کند، پس نیازی هم به واکنش نشان دادن از خود نمی بینیم. من شخصا اینرا اشتباهی فاحش و خودبزرگ بینی کلان می دانم.

سه دیگر اینکه بنا به عادات کهن، موردی برای نگرانی وجود ندارد (شب دراز است و قلندر بیدار). این من هستم که در این میان شور زیادی میزنم و دنیا را سیاه میبینم. شاید هم دارم اشتباه میکنم.

8 comments:

یزدان said...

درود بر شما
نه فرهاد گرامی، شما شور زیادی نیمزنید اتفاقاً کاملاً هم به جا سخن میرانید..
متاسفانه سینما و سیمای ایران کاری در این زمینه انجام نمیدهد و همان بهتر هم که ندهد چرا که هنوز خاطره تلخ سریال چهل سرباز را از یاد نبرده ایم که دست کمی از همین فیلم هالیوودی نداشت!
از بیگانه هم انتظار نمیرود که بیاید برای جوانان ما آگاه سازی کند
واقعاً آدم بعضی وقتها می ماند که چکار کند؟

Anonymous said...

فرهاد عزیزم
با درود وسپاس از زحمات شما در نوشتن این مقالۀ بسیار زیبا وجالب که بی شک بیداری خواننده ای چون من را به ارمغان آورد.
با آرزوی تندرستی و کامیابی برای شما علی ش

Anonymous said...

سایت پر محتوایی دارید.
در ادامه کارتان موفق باشید.

فرهنگی‌ - تاریخی‌ - صنعتی said...

پاسخ به یزدان صفائی
یزدان عزیز،
متاسفانه من از چهل سرباز هیچ نمیدانم بخاطر همین هم نمیتوانم که نظری داشته باشم.
از محتوای کلام شما چنین برمیآید که این سریال یا فیلم نتوانسته که حق کلام را بخوبی ادا کند. اگر اینچنین باشد انسان یادش به این شعر میافتد که گفته : یا سخن دانسته گو ای مرد دانا یا خموش. ضرب المثلی آلمانی است که میگوید در برخی مواقع سخن گفتن نقره است و خاموش ماندن طلا. هرچند که اینجا هم دیگر چندان رابطه ای با اینگونه امثال برقرار نمیشود. بنظر میرسد که بی هویت گشتن مشکلی جهانی گشته.
جامعه و مردم پویا جامعه و مردمی هستند که بتوانند در بدترین شرایط چیز همسنگ اما مثبت به ملت خود هدیه کنند.
شما بهتر از من میدانید که : اندر بلای سخت پدید آید فضل و بزرگمردی و سالاری
فرهاد



پاسخ به علی ش
علی عزیز، اگر دیگران ندانند ولی من و خودت هم خوب میدانیم بدون کمک تو نمیتوانستم به این صورت عرضه اش کنم.
با سپاس فراوان.
فرهاد



پاسخ به ناشناس
ناشناس عزیز،
نظر لطف شماست.
شما هم موفق و پیروز باشید.
فرهاد

بهنام said...

درود
خوب منم مثل بعپي از دوستان اين فيلم خودم ديدم فيلم جالبي هست و بيانگر چند نكته در مورد پارسيان ميباشد
كه مهمترينشون
برادارن هرگز بهم خيانت نمكينند حتي با اينكه دستان از بردادران نيست بازهم مانند برادر با او رفتار ميكنند
براي بقيه نكات خودتون بايد فيلم رو ببينيد تا متوجه بشين
ممنون كه اومدي
بدرود

mojgan said...

ba dorod be Farhad aziz
man ham ba Behnam movafegh hastam in nokte jalebi bood ba inke az tarafi digar Nezam ke baradar shah mibash az shedat hesadat dast be karhaey mizanad ke az baradari be door mibashad,,, vali dar kol nokate jalebi dar in film vojood dasht....
FArhad jan mamnoon az inke be in kameli in matlab ra be negaresh daravardi ....
shad va tandorost bashi

دختر كوروش said...

درود بر فرهاد عزيز، بسيار زيبا نوشته ايد. تصور من اين است كه جوانان ايراني اين فيلم را نيز مانند فيلمهاي ديگر هاليوودي، تنها يك فيلم سرگرم كننده ببينند و زياد آن را جدي نگيرند. فيلمي كه مانند هري پاتر، رابين هود و فيلم هاي اكشن ديگر آنها را به دنياي زيبايي پر از ماجراهاي مختلف مي برد كه البته اين بار قهرمان فيلم يك شاهزاده پارسي است كه از اين لحاظ همانطور كه در وبلاگ هاي مختلف و تالارهاي گفتمان مي خوانيم، به آن مي بالند، ولي براستي فكر نمي كنم كه آن را به عنوان اسطوره و يك شخصيت واقعي جدي بگيرند، و از اين لحاظ به نظر نمي رسد جاي نگراني باشد.

بهرام گیان‌سپار said...

درود
تارنمای "نبردگاه آریاییان" با نوشتاری در پاسخ به "دکتر نوشیروان کیهانی زاده" به روز است
دوستان نظرات خویش را نیز بیان دارند
با سپاس
جاوید ایران!
http://www.gyansepar.blogspot.com/